#داستانڪ
وقتی به آسمان نگاه می کرد ، گم می شد میان ابرها .
رنگ چشمانش گره میخورد در رنگ آسمان و دیگر نمی فهمیدی او به آسمان نگاه می کند یا آسمان به او ؟!
『@salam1404』 🌱
#داستانڪ
قول بده دیگر با پیراهن قرمزت به دشت نروی . گم می کنم تمام تو را در میان دشت .
موی مجعد تو ای نگار من، حالا شده تنها نشانه ای که تو را گم نکرده ام ...✨
『@salam1404』 🌱
#داستانک
چند روزی بود که گل ها تنها نبودند
و چند روزی بود که دخترک، کنار گلها می نشست و با لهجه ی شیرین خوزستانی اش، ابر ها ی سیاه را صدا می زد...
z.f
『@salam1404』 🌿
صوࢪت مادࢪبزࢪگ را محڪم بوسید. اشڪهایش ࢪا پاڪ ڪࢪد . عڪس را سرجایش گذاشت...☘
#داستانک
『@salam1404』 🌱
♡عشق
با دقت به عکس نگاه کرد رو به مادربزرگ کرد و پرسید: وای مامان جون این دختر خوشگله کیه؟ چه چشمای نازی داره، وای چه لباسهایی پوشیده چه باسلیقه!
لپهای پدربزرگ گل انداخت و جای مادربزرگ جواب داد: بیخود نبود که عاشقش شدم.
#داستانڪ
『@salam1404』 🌱