#جمعہ
بحق قلب جریحهدار مادران شهدا بیا و خاطرات تلخ جمعہ ها را شیرین ڪن...°
『@salam1404』 ☘
#جمعه
باید به جاۍ نالہ های تهي از عمل
دستے بجنبانیم و قدمێ برداریم...🍂
『@salam1404』 🌱
●هيچ وقت عشق رو گدايي نكن
چون چيز با ارزش رو به گدا نميدن...°
#دیالوگ_فیلم
『@salam1404』 🍀
●زینب :
حسین (علیه السلام )
من حسن ختام با شڪوه داستان تـو
پس ازاین اسوه مێ سازد اساطیࢪ ڪهن از من...🌱
『@salam1404』 🍀
♢دل که تنگ می شود بی اجازه به همه جا سرک می کشد از پشت بام خانه کاه گلی گرفته تا کمد لباسهای مادر و چهره ی خندان پدر..
گاه شیطنت می کند و عصای پدر را پشت مبل مخفی می کند تا پدر برای یافتنش، نامت را بر زبان مبارکش جاری سازد و تو جانانه بگویی؛ بله...🍀
『@salam1404』 🥀
🍂مینشینی رو به رویم خستگی در میکنی
چای میریزم برایت توی فنجانی که نیست!
#کپی
『@salam1404』 🥀
🍂یڪ ماه ازپروازت می گذرد ولی چادر نمازت هم چنان بوی عطر گل محمدی می دهد...
『@salam1404』 🥀
#حکمت_کودک
_مامان این عکسِ کیه؟
_عکسِ من
_وقتی کوچولو بودی؟
_آره مامان
_اون موقع من ازت عکس گرفتم.
_چجوری اونوقت؟
_خب وقتی کوچیک بودی من مامانت بودم، خودم ازت عکس گرفتم.
کودک۴ساله
『@salam1404』 🥀
مامان: بهش کشیده زدی که داره اینجور گریه میکنه؟
کودک: یعنی چی؟ یعنی وقتی زدمش کشیدمش؟
۷سال
#حکمت_کودک
『@salam1404』 🥀
#ایکاش میشد پیش از تولد، بین دو گزینهی زندگی روی زمین یا مریخ انتخاب کرد. شاید آدمهای مریخی، چیزی از آدمیت سرشان میشد...🍂
『@salam1404』 🥀
#ایکاش همانقدر که به ادم ها حق دوست داشتن میدهیم
حق دوست نداشتن هم میدادیم...☘
『@salam1404』 🥀
●فڪࢪ میکنم میخواست مثل پدرش از بیکسی با چاه سخن بگوید ...
چاه نبود
طشت بود
طشت پر از خون بود ...
#غࢪیب
『@salam1404』 🥀
○بیا با حسین وضویم را دُرست کن
من آن پیرمردم که غلط وضو میگیرم...
ای قصهی زیبای وضو
『@salam1404』 🥀
♤به راستی چقدر در نذرهایمان برای پیامبر حساب باز کردهایم؟
او فقط پیامبر خدا نبود، حبیب خدا بود.
درود خداوند بر او و اهل بیتش...☘
#محمد_رسول_الله
『@salam1404』 🥀
°گاهے دلتنگ میشوے..
براے خلوت هاے تڪ نفرهات
براے قدم زدن هایت روے خاکهاےِ
فڪھ شلمچھ شرهانے و..👣
اشڪ ریختن هایت
براے مناجات و دعاهایت در منطقھ
دلتنگ شو!
ڪه اولین قدمِ طریق آسمانے شدن
همین دلتنگیستـ🍃🎈
『@salam1404』 🥀
🍃خیال کن🍃
خیال کن
که از باب الکریم وارد صحن قاسم ابن حسن (ع) شوی . دست روی سینه روبه روی گنبد طلای چهار امام معصوم و غریب ایستاده ای ، و با بغضی به بلندای هزارو چهار صدو اندی سال ، سلام دهی .
خیال کن
پا در صحن بگذاری و روبه روی تابلوی اذن دخول بایستی و اذن دیدار بگیری . ءادخل یا رسول الله ، ....
وباران اشک ببارد از دوچشمانت ، و ارام پیش روی به سوی مضجع شریفش و گم شوی در دریای سخاوتش .
🍃🥀🍃🖤🖤🖤
امام حسن مجتبی (علیه السلام ) :
●فࢪصت ها بہ سࢪعت از دست مے ࢪوند
و بہ ڪندێ (بہ سختێ) بدست مۍ ایند...🍂
『@salam1404』 🥀
🍃🥀🍃
🍃یک بغل خاطره🍃
یواش ، یواش . مواظب باش داداشی .
الان می رسم ، وایستا .آها ، اینم صندوق .
اروم درش رو باز کن . نیفته . دستت لاش نره .
توش رو خوب نمی بینم .
دستت رو ببر توش . یه پارچه ی خیلی نرمی داره ، یه جاهایش هم منجوق داره ، تیز تیزه .
بزار ، دستم به یک چیزی خورد ، فکر کنم خودشه .
بیارش بیرون .
دارم میارمش . از تو دست لیز می خوره ، عه ،عه ، افتاد .
پیراهن صورتی بلند از لبه ی صندوق سر خورد و تا لطیفه خواست ان را بگیرد . سبک مثل یک پر در اسمان تاب خورد و روی زمین رها شد .
هادی از همان بالا پایین پرید و با لطیفه پیراهن صورتی مادر را در بغل گرفتن .
هنوز پیراهن بوی مادر را می داد.
🍃🥀🍃
#داستانڪ