🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
🔹درخواست نائب #امام_زمان از مبلغین و مردم چیست؟! دکتر آقا تهرانی:با حضرت آقا دیدار داشتم، از حضرت آ
دوست عزیزی که میگی
وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد....😊
الهی فدای این ولی یاوریتون بشم
خب الان ولی فقیه حکم صادر کردن....😌
اونم جهاد .... جهاد فرزند آوری
خیلی هم سخته....
شرایط گرونی
حرف اطرافیان
عدم راحت طلبی
وقت گذاشتن
شرایط سخت بارداری های الان
اما همش راه داره
با توکل بخدا و آسون گرفتن و تجملاتی نکردن زندگی هامون میشه خیلی از هزینه ها رو کم کرد
اگر یخورده به خودمون فشار بیاریم و راحت طلبی ها رو کنار بزاریم و از وقتهامون برای بچه ها و تربیتشون استفاده کنیم میتونیم خیلی موفق بشیم پس نشدنی نیست فقط نیاز به همت داره و توکل بخدا😍
#جهاد_فرزندآوری
#لبیک_یا_خامنه_ای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نماهنگ مهدوی
چی میشد اگه طرح لبخند تو،🌸
توی قاب چشم زمین می نشست🌸
چی میشد اگه شیشه ی عمر شب 🌸
باخورشید روی شما می شکست🌸
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
⃟🇮🇷═════════✦✧ ⃟ ⃟🇮🇷
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_ما #دهه_فجر
•|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جایگاه امام یاد زمان در میاناذ کار
🎙 سخنران : حجت السلام پناهیان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
⃟🇮🇷═════════✦✧ ⃟ ⃟🇮🇷
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_ما #دهه_فجر
•|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
@salamalaaleyasiin
1_1761449231.mp3
2.08M
╼═══┅ ༺🌼༻ ┅═══╾
💠چہ خوش اسٺ اگر بمیــرم
بہ رهِ ولاےِ مهــــدے
💠سـَـر و جــان بَهــا نَــدارد
ڪہ ڪُنم فَداے مهــــدے
💠همـہ نَقــدِ، هستـےِ خـود
بِدهَـم بہ صــاحبجـــان
💠ڪه یڪـے دَقیـقہ بینَــم
رُخِ دلگشـــاے مهــــدے
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
⃟🇮🇷═════════✦✧ ⃟ ⃟🇮🇷
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_ما #دهه_فجر
•|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
@salamalaaleyasiin
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ثواب گفتن و عجل فرجهم بعداز صلوات
استاد رائفی پور
⃟🇮🇷═════════✦✧ ⃟ ⃟🇮🇷
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_ما #دهه_فجر
•|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
@salamalaaleyasiin
7.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دستاوردهای جمهوری اسلامی ایران در یکسال اخیر در زمینه احیا و بهرهبرداری کارخانجات
⃟🇮🇷═════════✦✧ ⃟ ⃟🇮🇷
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_ما #دهه_فجر
•|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
@salamalaaleyasiin
9.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ پاسخ به یک شبههی شایع : اگر شاه هم بود همینقدر دستاورد داشت!
🎙 حجةالاسلام راجی
⃟🇮🇷═════════✦✧ ⃟ ⃟🇮🇷
#امام_زمان #لبیک_یا_خامنه_ای #ایران_ما #دهه_فجر
•|🕊🇮🇷 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
@salamalaaleyasiin
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_سیصد_و_بیست_و_سوم آسید احمد، عبا را از
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_سیصد_و_بیست_و_چهارم
آن روز تا شب چقدر با دلش جنگیدم که تبعیت از اولیای خدا، تنها با پیروی از رفتار آنها تجلی پیدا میکند و سیاه پوشیدن و عزاداری کردن چه ارزشی دارد و او در برابر خطابههایم، هیچ نمیگفت و شاید هم نمیتوانست عطش عشق شیعه را برایم شرح دهد که من هنوز هم معنای اینهمه دلبستگی را نمیفهمیدم، ولی او اجر عاشقی ِ اش را از کف با کرامت معشوقش گرفته بود که
درست در چنین روزی، کشتی متلاطم زندگیمان از دریای طوفانی مصیبت به ساحل آرامش رسید و به آبروی همان امامی که سال گذشته به حرمت عزایش،
جشن خانهمان به هم خورد، امسال در اوج ارزش و احترام به چنین خانه زیبایی که مجید در مسجد، خدا را به نام موسیبنجعفر قسم میداده و من در کنج تاریکی و تنهایی مسافرخانه، خدا را از اعماق جانم صدا زده بودم تا سرانجام اینچنین باب اجابتی به رویمان گشوده شد.
کار چیدن وسایل خانه تا بعد از ظهر طول کشید و ما جز چند قوطی حبوبات و قند و نمک در اسبابمان چیزی نداشتیم که نهار هم میهمان سفره با برکت مامان خدیجه بودیم و دیگر چیزی به غروب نمانده بود که به خانه خودمان آمدیم.
حتی به خواب هم نمیدیدم که بدون هیچ پول پیش و اجارهای و تا هر وقت که بخواهیم، چنین خانه دلباز و زیبایی نصیبمان شود و پروردگارمان در برابر اینهمه مصیبت، با چه معجزه شیرینی وجودمان را غرق شادی کرده بود.
ِ
با اینکه بیشتر کارها را خود آسید احمد انجام داده بود، همین چند ساعت سرپاایستادن، مجید را حسابی خسته کرده بود که دوباره رنگ از صورتش پریده و نفس نفس میزد.
برایش لیوانی آب آوردم و همانطور که کنارش مینشستم، با شیرین زبانی تشکر کردم:
دستت درد نکنه مجید! خیلی قشنگ شده!
لیوان آب را از دستم گرفت، در برابر لحن شیرینم لبخندی زد و به کالمی شیرینتر جواب داد:
من که کاری نکردم الهه جان! دست تو درد نکنه که همه جوره با من ساختی!
به خدا خیلی ازت خجالت میکشیدم!
و نمیدانم دریای دلش به چه هوایی موج زد که نگاهش پیش چشمانم شکست، گلویش از بغضی مردانه پر شد و با لحنی لبریز شرمندگی ادامه داد: هنوزم ازت خجالت میکشم!
به قلم فاطمه ولی نژاد
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤
🇮🇷سـَڵآمٌـ عَڵْے آݪِ یـٰاسـین🇵🇸
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷 «رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت» #پارت_سیصد_و_بیست_و_چهارم آن روز تا شب چ
.𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷𖧷
«رمــان جــان شیعــه،اهـل سـنـت»
#پارت_سیصد_و_بیست_و_پنجم
اما من ناراحت خودم نبودم و هنوز حسرت حضور حوریه را میخوردم و داغدار دخترم بودم که چشمانم در دریای اشک فرو رفت.
مجید هم میدانست دلم از چه داغی میسوزد که خجالت زده سرش را به زیر انداخت و من زیر لب زمزمه کردم:
ای کاش الان حوریه هنوز تکون میخورد! ای کاش هنوز پیشم بود...
و دیدم همانطور که صورتش را به سمت زمین گرفته، قطرات اشک از زیر چانهاش میچکد و نمیخواستم بیش از این جانش را آتش بزنم که دیگر چیزی نگفتم، ولی حالا دل عاشق او برای اینهمه بیقراریام به تب و تاب افتاده بود سرش را بالا آورد، سوختن جراحت پهلویش را به جان خرید و با همه دردی که رنگ از صورتش بُرده بود، به سمتم چرخید.
دست راستش در اتصال آتل بود و دست چپش را نمیتوانست از روی پهلویش جدا کند که با نرمی نگاه نمنا کش، صورتم را نوازش میداد و عاشقانه زمزمه میکرد:
الهه جان! آروم باش عزیز دلم!
و شاید سوز گریههای مظلومانهام بیش از سوختن پارگی پهلویش، دلش را آتش ُ اشکم پر کند و به پای اینهمه دلشکستگیام به التماس افتاده بود:
فدات بشم!
ای کاش میدونستم چی کار کنم تا آروم شی...
و من میدیدم نگاه مردانهاش به طپش افتاده و سرانگشتانش روی گونهام میلرزد که عاشقانه شهادت دادم:
من آرومم! همین که تو کنارمی، آرومم میکنه...
و نتوانستم جملهام را تمام کنم که کسی به در زد.
مجید اشکهایش را پا ک کرد و برای باز کردن در از جا بلند شد که صدای
یا الله! آسید احمد مرا هم از جا بلند کرد.
با عجله چادرم را سر کردم و آسید احمد با تعارف مجید وارد خانه شد.
نگاهی به دور و برش کرد و همچنانکه روی مبل مینشست، خندید و گفت:
ماشاءالله! چقدر خونهتون قشنگه!
و هر بار به بهانهاي بر لفظ
خونهتون!
تأ کید میکرد تا خیالمان از هر جهت راحت باشد. من و مجید گرچه به یاد تلخی و سختی اینهمه مصیبت همچنان غمزده بودیم، اما میخواستیم
به روی خودمان نیاوریم و با خوشرویی تشکر میکردیم که سرش را پایین انداخت و با صدایی آهسته پاسخ داد:
ببینید بچه ها! من دیشب هم بهتون گفتم، اینجا
مال شماس! من که بهتون ندادم، هدیه موسیبنجعفر !پس از من تشکر نکنید! این دو تا خونه هیچ وقت اجارهای و پولی نبوده! تو خونواده دست به دست میچرخیده، تا دیروز دست اون پسرم بود، از امروز دست شماس!
به قلم فاطمه ولی نژاد
•|🕊🌱 سـَڵآمٌـ عَڵْےآݪِیـٰاسـین |•
🌤@salamalaaleyasiin🌤