eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
3هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال کمیل
عصر جمعه و زیارت آل یاسین... سلام بر شما هنگامی که تکبیر میگویید... سلام بر شما، هنگامی که رکوع و سجود میکنید... سلام بر شما، یا صاحب الزمان عجل الله...
یه دعای قشنگ و از ته دل بکنیم واسه ‌کسانی که الان خیلی محتاج دعا هستن!! نفری یه حمد شفا بخونیم...
الرفیق ثُمَّ الطَریق حواستون باشه کی رو واسه رفاقت انتخاب میکنید
صبر داشته باش رفیق... همه ی مشکلات رفع میشه... خدا اون بالا داره بی تابی تو رو میبینه...
کانال کمیل
گفت: این ام ایمن!! شهادت زن ها قبول نیس... حضرت فرمود: پیغمبر اکرم خودش فرمود شهادت زن ها در امور ما
سلام الله عمر رو فرستاد گفت برو سند و بگیر... خب اونجا بود که سیلی زد و سند و گرفت و اومد... حضرت دیگه با اون(عُمر) صحبت نکرد... این سخنرانی بزرگ رو کرد وقتی سخنرانی کرد مسلمونا موندن حرف زهرا را گوش کنن یا حرف... گفت: ای دختر پیغمبر حرفاتو زدی؟! فرمودن: آره توضیحاتتو برای مسلمونا دادی؟! فرمودن: آره خب میبینی بهت جواب دادن؟! فرمودن: نه گفت: میبینی دوتا قرائته یه قرائت تو، یه قرائت من، یه برداشت تو از اسلام یه برداشت من میبینی برداشتت رای نداره برو تو خونه ات بگیر بشین اینا برداشت منو قبول دارن حضرت فرمود: نمیرم خونه بگیرم بشینم... گفت: چی کار می کنی؟! فرمود: می رم شکایتتون رو به پدرم می کنم (این نفهمید زهرا چی میگه...)
حضرت زهرا سلام الله رفت سر قبر پیغمبر نشست یه فریاد کشید یا رسول الله تو از دنیا رفتی این امت تو در حق ما چه کردن... شروع کرد افشاگری زنهای مدینه اومدن (چون میدونین در زمان رسول الله زنها شاگرد زهرای مرضیه بودن مسئله ازش می پرسیدن، تفسیر قران ازش یاد میگرفتن مثلاً فضه که خادمه ی حضرت بود کنیز نبود که دختر یکی از ثروتمندان مدینه بود این میخواست تفسیر قرآن یاد بگیره اومد به حضرت زهرا گفت خانوم من میخوام بهم ویژه تعلیم قران یاد بدین در ازاش من میام در کارهای خونتون بهتون کمک می کنم حضرت قبول کردن این میومد تو یه سری از کارها کمک می کرد حضرت هم فرصت پیدا می کرد بهش قرآن یاد بده) وقتی که زهرای مرضیه شروع کرد به گریه کردن به عنوان همدردی اومدن... حضرت توی این گریه ها افشاگری میکرد یا رسول الله این ها اومدن قدرت رو گرفتن... این آقا همونی بود که تو جنگ احد فرار کرد... این همونی بود که شما برائت رو بهش دادی خدا گفت ازش بگیر... خب زنها گوش می کردن میومدن خونه یکی به برادرش میگفت یکی به شوهرش میگفت چرا همچین کردین؟! آقا مگه رسول الله نگفته بود !! چرا علی رو گذاشتین کنار؟! چرا اینا رو آوردین سرکار؟! خب اینا نیس که اون اول کار تو غوغا سالاری گیر کرده بودن آرام آرام موج بیداری از زهرا به زنها از زن ها به خانه ها برگشت شروع شد...
اومدن بقیع، از مسجد دور شدن اما چون خونه ی حضرت قبر پیامبر جا نداشت چهار تا اتاق ۲در۳ بود اما قبرستان بقیع باز بود اومد تو بقیع زنها فراوان اومدن... حرکت داره میره رو به جلو و این ها رو میزنه باید چی کار کنیم ؟! باید زهرا رو بزنیم... عملکرد زهرا منجر شده بود به این که خانه علی شده بود کانون مخالفین... ابوبکر یه نامه برا حضرت زهرا سلام الله نوشت دختر پیغمبر، من مخلص توام، من نوکر توام، تو نور چشم جامعه مایی اما ... علی از وجود تو سوء استفاده کرده، خونه ی تو رو کانون مخالفین قرار داده بنابراین برای اینکه این کانون بهم بخوره علی رو ازخونه ات بیرون کن... یا به علی بگو اینا رو بیرون کنه... نامه رو داد به زهرای مرضیه... شیطنت بود دیگه... حضرت جواب نامه اش رو نداد ابوبکر رفت سخنرانی کرد گفت: این خونه اینجوری شده... جمعیت رو آوردن درب خونه ... برای چی؟! برای اینکه علی رو ببرن...
اونوقت گریه کجا بود؛ سر قبر پیغمبر قبر پیغمبر کجاست؟! بغل مسجد تو این مسجد ابوبکر میره خطبه ی نماز جمعه بخونه دیگه ... میدونید زهرای مرضیه سلام الله تقریبا کارش در تاریخ بی نظیره... یعنی شما یه خانم هجده ساله رو درنظر بگیرین اذان صبح میگفتن ایشون شروع میکردن به گریه اذان مغرب و عشاء که میگفتن تعطیل میکردن یک ساعت برو گریه کن ببین چی میشه... خب تو گریه ها حرف میزد دیگه ... خب صدا میرفت تو مسجد... اینایی که تو صف جماعت نشسته بودن میشنیدن چی میگه... حرفام حرفای افشاگری بود دیگه... ابوبکر خطبه میخوند ایشون هم حرف میزد مردم خطبه ها ی اونو گوش میکردن میدیدن همه چیز با حرف های ایشون رد میشه اومدن یه جو سازی کردن و زهرا رو از کنار مسجد دورش کردن، گفتن اینایی که تو مسجد نماز میخونن از گریه های زهرا خسته شدن گفتن خوب میرم بقیع...
چون اول کار همه رفته بودن سمت ابوبکر دیگه... چهار نفر مونده بودن سلمان، مقداد، ابوذر، عمار یکی یکی شروع کردن به برگشتن... ابوبکر یهو نگاه کرد دید عه این هفته زبیر نیومده جلسه بعد ابوالهیثم همینجوری یکی یکی... کجا رفتن؟! میرفتن در خونه ی علی... علی ما اشتباه کردیم رفتیم سراغ اینا... تو خونه ی علی اون چهار نفر شدن ۱۱ نفر... ۱۱ تا مخالف اینا... ابوبکر دید که عه کار داره خراب میشه (میدونین علی بن ابیطالب فرمود این عدد ۱۱ به ۴۰ برسه کار تمومه ۴۰ نفر یاور بشن تمومه) عدد رسیده به ۱۱نفر... ابوبکر اینو فهمید تازه متوجه شد زهرا چی گفت... گریه های زهرا برا پیغمبر نبود که... گریه ها برا وضعیت پیش امده...اونام خودشون گفته بودن گریه کن دیگه ادامه دارد...
سلام علیکم رفقای خوب کمیلی ممنون میشم هدیه کنید به روح مادربزرگ بنده( خادم ‌کانال) امشب شب اول قبرشون هست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو! رسته ای که هر چه زمان در حصار توست پیوسته ای که حادثه ها درمدار توست ای نطفه ای که زاده شد از بطن آفتاب آدینه ای که اینه ها سایه دار توست.....
کانال کمیل
تو! رسته ای که هر چه زمان در حصار توست پیوسته ای که حادثه ها درمدار توست ای نطفه ای که زاده شد از ب
‏حضرت آقا وقتی اینطوری جلوی دوربین و مهمانان نمیتونند خودشون رو کنترل کنند و اشکهاشون با ذکر یاد و خاطره حاج قاسم سرازیر میشه خدا میدونه در خلوت خودشون چه حالی دارند..... در فراق مالک....
برای تمام رنج‌هایی که میبری... صبر کن اوج احترام به حکمت خداست...
.... داخل اتوبوس نشسته بودیم، از دوستم پرسیدم: شهید همت رو می‌شناسی؟ گفت: همون اتوبانه؟ _آره. _چند بار از اونجا رد شدم. گفتم: ازش چی می‌دونی؟ لبخندی زد و گفت: این‌که مسیر ما واسه رسیدن به خونه مادر بزرگمه. شهیده دیگه، اسماشونو رو همه اتوبانا وکوچه‌ها گذاشتن، همه می‌شناسن دیگه! سرمو پایین انداختم و ساکت شدم.... دلم سوخت. زیر لب گفتم: اونکه مردم می‌شناسن، مسیر خونه مادر بزرگه نه شهید همت و شهید همت‌ها.... شهید همت اسم یه راه نیست، جهت راهه! همت؛ زین الدین؛ باقری؛ چمران؛ باکری؛ کاظمی و…. اینها فقط اتوبانی برای رسیدن نیستند! بلکه همراهانی هستند؛ برای رساندن…. آن‌چنان راست قامت و استواری، که بر یاد مقدست هم می‌توان تکیه کرد؛ ای شهید.
کانال کمیل
چون اول کار همه رفته بودن سمت ابوبکر دیگه... چهار نفر مونده بودن سلمان، مقداد، ابوذر، عمار یکی یکی ش
سلام الله علی ابن ابیطالب، زبیر ... همه تو این خونه ان مخالفین تو این خونه ان ... چرا نمیرن؟! چرا تو نماز ابوبکر شرکت نمیکنن؟! در زدن ... کی اومد پشت در؟! حضرت زهرا سلام الله !! خب مگه علی تو خونه نیست؟! چرا هست...!! مگه زبیر و... نیست؟! چرا هست...!! چرا زهرا سلام الله اومد پشت در؟! پشت این در هر کی بیاد یا باید بیعت کنه یا کشته بشه...
اونا براشون زبیر و سلمان و... مهم نیست با کی کار دارن؟! علی ...!! در زدن میخوان علی رو ببرن... علی بیاد پشت در، یا بیعت میکنه یا کشته میشه ... هر دو اسلام رو از بین میبره لذا علی بن ابی طالب فرمود: زهرا جان شما باید بری پشت در... اونی که زهرا رو فرستاد پشت در خود علی بود چرا؟! چون زهرای مرضیه امامش علی بود فرمانده علی ابن ابیطالب بود او هر چی میگفت زهرای مرضیه گوش میکنه... چشم، رفت پشت در ... گفتن: ما با تو کار نداریم اومدیم علی رو ببریم ... فرمودن: مگه از رو جنازه ی من عبور کنین دستتون به علی برسه...
اینا میخوان زهرا رو بکشن، فهمیدن زهرا مقاومت میکنه اتیش اوردن... اینا میخوان زهرا رو بکشن چرا؟! اگه نمیخواستن اتیش که نمیزدن در رو... صبر میکردن در کاملا میسوخت میریخت بعد میومدن ... اما همین که در اتیش گرفت در قتاله شد... یعنی چی؟! خب میدونین این درای قدیمی که چوبیه یه میخی بیرون هست میگیرن باز میکنن درب وقتی کاملا سوخت دیگه باز شدن نمیخواد ریخته ... اما وقتی در فقط این کلون ازبین رفته در داره میسوزه هُل بدی باز میشه... حالا این در که باز شده اونی که پشت در باشه یا بین اینور میمونه یا اونور...😔 این وقتی در قتاله شد گفت حمله کنید... بعضیا توجیح نبودن که این میخواد چیکار کنه گفتن: زهرا پشت در وایستاده... گفت: میدونم زهرا پشت در وایستاده... خب بره کنار... زدن در باز شد...
زهرای مرضیه خب نمیره کنار، در رو بدن زهرا باز شد...😔 چه اتفاقی افتاد؟! عملاً خب حضرت بچه اش سقط شد... دوم اینکه میخ رفت تو سینه ی زهرا سلام الله سه چون جمعیت خیلی زیاد بود و فشار آوردن کمر اسیب دید...😔 زهرای مرضیه اینجا دیگه باید بیوفته... فریاد بزنه کمک... فریاد نزد...!! نگفت کمک ...!! چرا؟! پای علی به این درگیری نباید کشیده بشه ... اصلا میخواد علی رو نجات بده دیگه ... ما روایت داریم پیغمبر فرمود هرکسی بشنوه یکی داره داد میزنه مسلمونا کمک و این نره به این کمک کنه مسلمان نیست ...
خب اگه زهرای مرضیه فریاد میزد میگفت کمکم کنید بر علی واجب میشد بیاد به زهرا کمک کنه... واجب میشد ... درگیر میشد... کشته میشد... برای اینکه پای علی به این معرکه نرسه زهرای مرضیه همه ی درد رو قورت داد و هیچی نگفت و افتاد...😔 اینا عبور کردن... ریختن همه رو دستگیر کردن ... چون علی نباید شمشیر بکشه، دستای علی رو بستن زهرای مرضیه افتاده بود نگاه کرد از نوع رفتار و ضربه زدن اینا دید جان علی هنوز در خطره... ببیینید خانه زهرا درش به مسجد وامیشه دیگه به جایی که منبر رو میبینید تا علی رو اوردن پای علی از در خانه به مسجد رسید زهرا بلند شد کمر علی رو گرفت ... نتیجه علی علیه السلام تو مسجد زهرا سلام الله در آستانه ی در اینایی که حمله کردن مسلمونا همه میبینن... هرکاری کردن نتونستن علی رو از دست زهرا دربیارن دوباره شروع کردن به چی؟! دست زهرا رو کوتاه کردن...😔
اگه اینا با شمشیر میزدن دست زهرا قطع میشد خون فواره میزد تو مسجد، مسلمونا از خواب بیدار میشدن... گفت: دست زهرا رو کوتاه کن نگفت قطعش کن... چی کار کرد؟! این شمشیر رو کشید شمشیر آهنه دیگه شروع کرد به پهنای شمشیر به بازوی زهرا زدن😔 چرا حضرت این کارو کرد؟! حضرت دعوا رو کشید سمت خودش و همه توجه ها... انقدر نگه داشت تا چی شد؟! استخوان دست شکست😔 نتیجه؛ دست دیگه در اختیار زهرا نیست دیگه اون گفت من دیدم زهرا کمر علی رو گرفته نگه داشته این زد زد زهرا رها نکرد دست زهرا شل شد افتاد😔
یا صاحب الزمان یا صاحب الزمان...
علی رو بردن... حساب کنید هم دستش شکسته، هم بچه افتاده هم میخ...😔 نگاه کرد دید علی رو بردن کنار منبر دست ها بسته... شمشیر رو آوردن بالا سر علی... شمشیر رو به علی نشون داد و علی رو دو زانو نشوندن، عین کسایی که میخوان از پس گردن، گردن بزنن نشوندن دست ها رو از پشت بستن، دو زانو علی رو نشوندن دست انداخته گردن علی رو آورده پایین شمشیر رو آورده بالا... میگه علی یا بیعت کن یا گردنتو میزنیم حضرت سکوت کرد... دوباره گفت: علی یا بیعت کن یا گردنتو میزنیم حضرت دوباره سکوت کرد...
زهرای مرضیه دید الان بار سوم رو بگه شمشیر اومده پایین وعلی... چی گفت؟! یهو فریاد زد ابوبکر به خدا قسم اگر مویی از سر پسرعمم کم بشه همین الان نفرینتون میکنم... تا حضرت فرمود نفرینتون میکنم یهو باد وزید مسجد شروع کرد به لرزیدن هوا تار شد... ابوبکر ترسید عه زهرا از یه مسیر دیگه ای امده... چی شد؟! از نیت کشتن علی منصرف شد یه اشاره کرد به اینی که شمشیر دستشه گفت دفعه سوم رو نگو ... ادامه دارد...
تَخیّل أنَّ لله بعظمته یُحبُّک...! تصور کن خدا با این همه عظمتش دوست داره...!