فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸در روضه عباس به خود میگفتم
🔹ای کاش مدافع_حرم بودم، کاش...
🎥شعرخوانی خانم ريحانه كاردانی در حضور امام خامنه ای
@SALAMbarEbrahimm
هدایت شده از ﷽
4_6005659672009245418.mp3
2M
یه شب دلم گرفته بود...از دوری صاحب زمون 😔
گفتم خدا دیگه بسه ، آقای مارو برسون😭
@hamsafar_TA_khoda
#پیشنهاددانلود 💔
🌹سیره شهدا
#شهیده_مهین _دانشیان
با چشمان کاملا باز
🍂هنوز بعضی از همکارانش تو بیمارستان بی حجاب بودن.
همینطور بعضی از زنهای فامیل ، ولی مهین همیشه حجابش رو حفظ می کرد .
واسه همین ، بعضیا بهش توهین می کردن و می گفتن : از توبعیده که اینقدر ساده باشی و تحت تاثیر جو انقلاب قرار بگیری . آخه این چیه سرت کردی؟؟
🌹مهین هم می گفت : من به بقیه کاری ندارم و برای حجابم هدف دارم . چون مسئله حجاب رو از ته دل درک کردم و اصلا از روی سادگی و نادونی با حجاب نشدم .
😔به خونوادش هم که به خاطر این توهین ها ناراحت می شدن
می گفت :مطمئنم یه روز همینایی که به حجاب اهمیت نمی دن بیشتر از من بهش مقید میشن !!
🌷شهادت : 1359
🔷علت شهادت : بمباران آبادان
@SALAMbarEbrahimm
📜 #خاطرات_شهدا
🌺 سید احمد همیشه در همه عملیات ها، یک شال مشکی به سر و گردنش می بست.
هیأت گردان عمار لشکر 27 حضرت رسول (ص)، هیأت متوسلین به حضرت زهرا (س) نام داشت.
📆 هر روز بعد از نماز جماعت صبح، زیارت عاشورا خوانده می شد، پلارک یکی از مشتریان پروپاقرص این مراسم بود، اما حال او با حال بقیه خیلی فرق داشت.
هیچ وقت یادم نمی رود، به محض این که نام خانم فاطمه زهرا (س) می آمد، خیلی شدید گریه می کرد و حال عجیبی می گرفت. ارادت خاصی به حضرت زهرا (س) داشت.
🍃🌸 #شهید_سید_احمد_پلارک
@SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
🌾« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌾 ✫⇠ #خاطرات_شهیده_نسرین_افضل ✍به روایت خانو
🌾« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌾
✫⇠ #خاطرات_شهیده_نسرین_افضل
✍به روایت خانواده
✫⇠قسمت :5⃣
خواهر با سینی چای وارد میشود. او همچنان به عکس خیره شده و با اشاره گفت: «من هم همین جای سرم تیر میخورد، انشاءالله». خواهر به چشم های او نگاه میکند، حتی نمیگوید: «این حرف ها چیه؟ خدا نکند، انشاءالله باشی و مثل صاحب عکس خدمت کنی. انشاءالله بمونی و بچههایی مثل او تربیت کنی...» خواهر فقط میگوید: «نسرین جان دیگه چند وقت گذشته. ظاهراً از خر شیطون پایین اومدی و دست به کار شدی ها». نفهمید خواهر چه میگوید. او دست به کار بود. یک عالم کار در مهاباد داشت که روی زمین مانده بود و خودش در شیراز، چرا معطل مانده بود؟! با چه سختی میان آن خانهها بین کوره راه ها و در اطراف شهر گشته بود و توانسته بود هفت نفر را برای شرکت در کلاسهای نهضت سوادآموزی جمع کند.شش یا هفت نفر، نام هایشان را به یاد آورد، «کشور منیره شو، زیبا خانسفیدی، بیگم فتوره بان، رعنا نازجابرفکور، صفربانو مغفرت، گلنار ساره سر». خواهر گفت: میخواهی اسمش را چه بگذاری؟
نسرین دوباره شمرد، شش نفر بودند یا هفت نفر، «کشور منیره شو، زیبا خانسفیدی، بیگم فتوره بان، رعنا نازجابرفکور، صفربانو مغفرت، گلنار ساره سر، ماه منظر خیری» آهان، «ماه منظر خیری» را یادم رفته بود. خواهر گفت: نسرین جان کجایی تو؟ دو سال نیست که رفتی مهاباد، از وقتی هم که آمدی اینجا شیراز، خانه خواهرت، آمدی خداحافظی که دلش را خون کنی و بری، الآن دو سال از انقلاب میگذره، هنوز یک دل سیر ندیدمت، تا بود که دهات اطراف شیراز، پی جهاد و نهضت و بسیج و آموزش اسلحه و کمک های اولیه و... بودی. حالا هم که رفتی اونجا حسابی دستمان ازت کوتاه شده، باز اگر همین جا بودی هفته ای، ده روزی شاید میشد نیم ساعت دیدت.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
4_5800903883630838230.mp3
2.08M
یه روزی روزگاری ، دوتا بچه بسیجی...
شیمیایی ، دوتابسیجیا ، اما #یک_ماسک😔
#یادم_تورافراموش😭
@SALAMbarEbrahimm
#پیشنهاددانلود💔
میانبر رسیدن به خدا "نیت" است.
کار خاصی لازم نیست بکنیم، کافیست کارهای روزمره مان را به خاطر خدا انجام دهیم، اگر در این کار زرنگ باشی، شک نکن،شهید بعدی تویی..
#شهید_محمدابراهیم_همت🌹
@SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
سلام دوست من🌹 هر وقت و هرکجا اگر دیدی کسی نیاز به کمک داره و تو میتونی کمکش کنی، دریغ نکن. آدم هرکا
💞خوشبختی یعنی:
یه کسی توی زندگیت هست که
تورو به "سمت خدا" هل میده،
نه به سمت پرتگاه...
شهید ابراهیم هادی | هادی دلها❤️
@SALAMbarEbrahimm
♨️ شش گام آرامش ؛
💢هیچ بوسهای جای زخمزبان را خوب نمیکند! پس مراقب گفتارتان باشيد.
💢آنقدر خوب باشيد که ببخشيد، اما آنقدر ساده نباشيد که دوباره اعتماد کنید!
💢اگر احساس افسردگی دارید، درگير گذشته هستید. اگر اضطراب دارید، درگير آینده! و اگر آرامش دارید، در زمان حال به سر میبرید.
💢یک نكته را هرگز فراموش نكنيد:
لطف مکرر، حق مسلم میگردد!
پس به اندازه لطف کنيد.
💢از کسی که به شما دروغ گفته نپرسيد: چرا؟ چون سعی میکند با دروغهای پیدرپی، شما را قانع كند!
💢جادهی زندگی نبايد صاف و هموار باشد وگرنه خوابمان میبرد! دست اندازها نعمت بزرگی هستند.
#خاطرات_شهدا🌷
#تنها_آرزوى_يك_فرمانده....
🌷گفت: «توی دنیا بعد از شهادت فقط یک آرزو دارم؛ اونم اینکه تیر بخوره به گلوم.» تعجب کردیم. بعد گفت: «یک صحنه از عاشورا همیشه قلبمو آتیش می زنه؛ بریده شدن گلوی حضرت علی اصغر.»
🌷....والفجر یک بود که مجروح شد. یک تیر تو آخرین حد گردنش خورده بود به گلوش. وقتی می بردنش عقب، داشت از گلوش خون می آمد؛ می گفت: آرزوی دیگه ای ندارم مگر شهادت....
🌹خاطره اى از فرمانده شهيد عبدالحسين برونسی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
💠 طنزجبهه
یکبار سعید خیلی از بچهها کار کشید. فرمانده دسته بود.
شب برایش جشن پتو گرفتند.
حسابی کتکش زدند.
من هم که دیدم نمی توانم نجاتش دهم، خودم هم زیر پتو رفتم تاشاید کمی کمتر کتک بخورد!
سعید هم نامردی نکرد، به تلافی آن جشن پتو، نیمساعت قبل از وقت نماز صبح، اذان گفت.
همه بیدار شدند نماز خواندند!!!
بعد از اذان فرمانده گروهان دید همه
بچهها خوابند. بیدارشان کرد و گفت:
اذان گفتند چرا خوابید؟
گفتند ما نماز خواندیم!!!
گفت الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید؟؟
گفتند سعید شاهدی اذان گفت!
سعید هم گفت من برا
نمازشب اذان گفتم نه نماز صبح!
🌷شهید سعید شاهدی🌷
@salambarebrahimm
1_28225584.pdf
2.59M
📕کتاب
« فرمانده من »
ارسال بمناسبت سالروز سقوط هواپیمای سی 130 حامل فرماندهان جبهه و جنگ
@salambarebrahimm
🌷خاطرات اسارت🌷
#يك_كتاب_در_دل_٢٠٠٠_نفر!!
🌷یک نهج البلاغه به ما دادند. حاج آقا (مرحوم حاج آقا ابوترابی) گفت: «فردا صبح این کتاب را می برند؛ بیاین حفظش کنیم.» نهج البلاغه ٨٠٠ صفحه ای را بین ٢٠٠٠ نفر تقسیم کرد. صبح فردا یک نهج البلاغه در دل ٢٠٠٠ نفر بود....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
آدمــــھا دو دسته اند :
۞⇦غـیرتی
۞⇦ قیمتی
غیرتیھا با خـُدا معامله کردند
و قیمتی ھا با بنده خُـدا ... !
کانال کمیل
🌷 #افلاکیان_خاکی 🌷 🌹شهید محمود کاوه🌹 💠 سردار شهید محمود کاوه در اول خرداد ماه ۱۳۴۰ در یکی از محلا
🌷 #افلاکیان_خاکی🌷
🌹شهید محمود کاوه🌹
...با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ترک تحصیل نموده و به عضویت این نهاد مقدس در می آید و پس از چندی جهت گذراندن دوره ی آموزش به عنوان مربی تاکتیک در پادگان امام رضا (ع)مشغول آموزش پاسداران و بسیجیان خراسان می گردد.
🔸همزمان با عزیمت امام راحل عظیم الشان به جماران ،به عنوان سرپرست یک گروه بیست نفره و جهت حفاظت از بیت امام عزیز به تهران اعزام می شود.
🔸باشروع جنگ تحمیلی ،جماران را به مقصد جبهه های جنوب ترک گفت و با اوج گرفتن درگیریهای ضد انقلاب در کردستان وارد عرصه ی نبرد با ضد انقلاب داخلی شد .درهمان ابتدای ورود به شهر سقز ،مسئولیت خطیر گروه اسکورت و معاونت سپاه را برعهده گرفت و با اتخاذ تاکتیکهای هجومی و چریکی به عنوان اولین فرد در کردستان عملیات ضد کمپین را علیه ضد انقلاب طراحی و اجرا نمود ودر مدتی اندک ،وضعیت نبرد در شهر سقز و حومه ی آن را به نفع نیروهای خودی تغییر داد.فرماندهی عملیات سپاه سقز ،سنگر و جایگاه حساسی بود که استعداد ذاتی او را به منصه ظهور رسانید و با اجرای عملیاتهای چریکی ،دشمنی را که شهر سیطره یافته بود ،آواره کوه ها نمود.
🔸با تشکیل تیپ ویژه شهدا توسط سرداران شهیدمحمد بروجردی،وناصر کاظمی، محمود به عنوان مسئول عملیات تیپ معرفی می گردد .وی در جبهه نبرد با ضد انقلاب ضربات مهلکی را بر پیکر آنها وارد ساخت.تا جاییکه ضد انقلاب در اوج قدرت نظامی اش درسالهای 61-62ناتوان از ایستادگی درمقابل کاوه است ودهمین سالهاست که مبالغ هنگفتی را به عنوان جایزه برای به شهادت رساندن محمود کاوه تعیین می نماید...
ادامه دارد...
📚برگرفته از کتاب کاوه معجزه انقلاب
@salambarebrahimm
🔴 #تلنگــــــــر👇
💠 اون رفیق صمیمے
که به خاطرش خلاف میکنے و
مرتکب گنــ↯ـــاه میشی،❓
💠 فردای قیامت
سراغ تو رو هم نمیگیره
#خاطرات_شهدا 🌷
✍به نقل از همسر شهید:
🔰همیشه خودش این شعر را می خواند: "عاشقانـ❤️ را سر شوریده به پیکرعجب است
دادن #سر نه عجب، داشتن آن عجب است"
فقط به او می گویم: #مبارکت باشد.
🔰صادق همیشه خنده ی خاصی به لب داشت حتی اگر جایی از بدنش هم #درد می کرد آن خنده را داشت و دایما شوخی می کرد تنها حرف جدی مان راجع به #شهادتش بود.
🔰چیزی که تا به الان بین ✓من و ✓خدا و ✓صادق بود اینکه وقتی خود #صادق بود من به حد کافی برایش مراسم و تعزیه گرفته بودم و #خودش آرامم می کرد.
🔰الان به او می گویم:من هم چنان احساس می کنم که به #ماموریت رفته است و به ماموریت واقعی اش رسیده است و هر آن #منتظرم اما دیگر نه برای برگشتش بلکه برای عملی کردن #قولش؛ قول داده است من را ببرد.
#شهید_صادق_عدالت_اکبری
#شهید_مدافع_حرم
@SALAMbarEbrahimm
#کلام_شهید
🔸کاری کنید که وقتی کسی شما را ملاقات میکند احساس کند که یک #شهید را ملاقات کرده است.
#شهید_احمد_کاظمی
هدایت شده از ﷽
4_501928587088103109.mp3
6.77M
یکی یکی رفیقام دارن میرن
ولی من موندم و حسرت حرم
یه عمریه برای صحن خواهرت
همه دارائیمه این چشم تَرم...
#التماس_دعا..
@SALAMbarEbrahimm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خبرنگار: خوشحالی اخوی، عملیات دیشب چطور بود؟
رزمنده: خیلی خوب شد
+ حالت چطوره؟
- خیلی خوبه، اول شب دستم قطع شده از مچ ولی با این دستم جنگیدم
مرد تویی، بقیه اداتو در میارن...
🌷 @SALAMbarEbrahimm
#خاطرات_شهدا 🌷
💠ویزای اربعین
🔰صبح #یکشنبه بود قراربود شب ساعت8 حرکت کنیم ؛ 9 صبح بود هنوز #گذرنامه نداشتم ویزاکه هیچی 😢
🔰جلوی در اداره #گذرنامه بودم ،حسین زنگ زد📞،سلام داداش خوبی
_نوکرم توخوبی؟
+گرفتی گذرنامه رو ازصبح استرس تو رو دارم😔
🔰داداش گفتن بیام اداره گذرنامه ، اونجاس
+باشه داداش گرفتی بهم بگو #انشاءالله ردیف میشه،باشه چشم.قطع کرد رفتم تو خیلی شلوغ بود👥👥 پرسیدم گفتن کلا صادر نشده ❌باید بشینی شانست بزنه امشب🌙 بدن وگرنه فردا...
🔰بابغض😢 زنگ زدم حسین📞
بهش گفتم نمیشه من بیام #قسمت_نشد شمابرید.حسین گفت: این چه حرفیه ماقرارگذاشتیم #باهم بریم توکل داشته باش درست میشه👌 اگه نشد فردا صبح میریم.گفتم نه برنامه هاتون خراب میشه
🔰گفت نه نهایتش بچه ها روراهی میکنیم من وتو با اتوبوس🚎 میریم
دلمو گرم کرد❤️ داخل جا نبود بشینم ایستاده بودم
🔰ساعت شد ۶ عصر #حسین پیام داد چه خبر گفتم داداش هنوز ندادن هربیست دقیقه ⌚️اسم ۱۰ نفرمیخونن تحویل میدن گفت باشه داداش تااینجا اومدی بقیشم #ارباب ردیف میکنه
گفتم دارم ازاسترس😥 میمیرم
🔰گفت ی ذکر بهت میگم هربار گیرکردی بگو من خیلی قبول دارم✅ گره کارمنم همین باز کرد( اخه خودشم به سختی اجازه خروج گرفت)
گفتم باشه داداش بگو
گفت تسبیح داری📿 گفتم اره
🔰گفت بگو #الهی_به_رقیه(س) حتما سه ساله ارباب نظر میکنه منتظرتم😊
قطع کردم چشممو بستم😌 شروع کردم
الهی به رقیه س الهی به رقیه س...
10 تانگفتم که یهو گفت این 5 نفر اخرین لیسته📜 بقیش فردا توجه نکردم همینجور ذکر گفتم که یهو #اسممو خوندن😍
🔰بغضم ترکید باگریه😭 گرفتم رفتم سمت خونه حاضر بشم؛وقتی #حسین رو دیدم گفتم درست شد
اشک توچشمش حلقه زد😭 گفت #الهی_به_رقیه (س)
#هنیئا_لك_الشهادة
#رفاقت_خوبه_با_رفیقای_امام_حسینی
#شهید_حسین_معز_غلامی
@SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
#خاطرات_شهدا 🌷 💠ویزای اربعین 🔰صبح #یکشنبه بود قراربود شب ساعت8 حرکت کنیم ؛ 9 صبح بود هنوز #گذرنام
💔اینبار من مدد ز رقیه گرفته ام
❤️نازی کند به پیش پدر #راهیم ، همین...
کانال کمیل
🌾« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌾 ✫⇠ #خاطرات_شهیده_نسرین_افضل ✍به روایت خانو
❃↫✨« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »✨↬❃
✫⇠ #خاطرات_شهیده_نسرین_افضل
✍به روایت خانواده
✫⇠قسمت :6⃣
نسرین گفت: حالا چی؟ الآن که در خدمتت هستم. خواهر نرمتر شد و گفت: عزیز دلم، اسم بچه را انتخاب کن، با آقا عبدالله هم صحبت کن، اسم داشته باشه خیلی بهتره! حواست را جمع زندگی ات بکن. تو همه چیز را فدای مهاباد میکنی ها!
نسرین گفت: حالا چی شده مگه؟ خواهر گفت: نسرین جان، حالتت فرق کرده، سر و چشمت یک جوری شده، عین زنهای حامله شدی، مواظب خودت هستی؟ نسرین گفت: چی شدم، یعنی... ؟
خواهر دستی به موهایش کشید و گفت: نسرین جان یک هاله مادری، معصومیت، یک چیز خوب توی صورتت پیدا شده؛ اینها نشانههای لطف خداست. نشانه مادر شدن و لایق لطف خدا شدن است. نشونههای مادر شدن و لایق لطف شدنه. خدا این لیاقت را به همه کس نمیده. اگر هنوز مطمئن نیستی، همین جا برو دکتر، دیگه هم نرو مهاباد. بمون و استراحت کن به خدا مادر خیلی خوشحال میشه. دیگه برای ضریح «سید علاءالدین حسین» جای خالی نگذاشته. همه را دخیل بسته. برای همه امام ها، تک تک، روضه و سفره یا شمع نذر کرده، خب حالا بگو چند وقته؟
نسرین با تعجب گفت: چی چند وقته؟
خواهر گفت: که، کی قراره من خاله بشم؟ چند وقته دیگه؟
نسرین گفت: من برای خداحافظی اومدم، این حرفها چیه؟
خواهر گفت: نه آمدنت معلومه نه رفتنت!
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃