#خاطرات_شهدا
🌷| حال و هوایی عجیبی برای خودش و شهدا درست کرده بود
اتاقش رو مثل نمایشگاه کرده و تموم در و دیوار رو عکس شهدا رو زده بود😍
با عکس ها زندگی می کرد و جانش به اون عکس ها بند بود👌
راهیان نور که رفته بود از مناطق خاک آورده بود و گوشه ی اتاق ریخته بود، فضای کوچکی رو برای خودش به عنوان یاد بود جبهه درست کرده و در اون پوکه و سربند و .... گذاشته بود ✌️
شب های جمعه بهشت زهرا و مزار شهدا میعاد گاه علی بود و هرگز زیارت شهدا رو ترک نمی کرد |😊✋|
اونقدر اونجا می رفت که تمامی مسئولین اونجا علی رو می شناختند.|🌷
#شهید_علی_امرایی #راوی_مادر_شهید
@SALAMbarEbrahimm
#خاطرات_جبهه🌷
#ملكه_ذهن_به_زيبايى_ابوالفضل
🌷والفجر ۸ مجروح شده بود. برده بودنش یکی از بیمارستان های شیراز. حافظه اش رو از دست داده بود. کسی رو نمى شناخت. حتی اسمش رو هم فراموش کرده بود! پرستاران یکی یکی اسمهارو می گفتن بلکه عکس العمل نشون بده. به اسم ابوالفضل که مى رسيدن؛ شروع می کرد به سینه زدن. خیال کرده بودن اسمش ابوالفضله!!
🌷رفته بودم یکی از بیمارستانهای شیراز. گفتن: اینجا مجروحی بستریه که حافظه اش رو از دست داده فقط می دونن اسمش ابوالفضله!! رفتم دیدنش. تا دیدمش؛ شناختمش. عباس بود. عباس مجازی!! بهشون گفتم: این مجروح اسمش عباسه ابوالفضل نیست!
🌷....گفتن: ماها اسمی که آوردیم عکس العمل نشان نداد! وقتی گفتیم؛ ابوالفضل شروع کرد به سینه زدن. فکر کردیم اسمش ابوالفضله!
🌷عباس میون دار هيئت بود. توی سینه زنی اونقدر ابوالفضل ابوالفضل می گفت که از حال مى رفت. بس كه با اسم ابوالفضل سینه زده بود، این کار شده بود ملکه ذهنش. همه چیز رو فراموش کرده بود الا سینه زدن با شنیدن اسم ابوالفضل....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
هدایت شده از ﷽
4_5956439205063164325.mp3
6.65M
عبد احسان توام
زیر باران توام
وقتی که دلتنگ میشم
میخونم...
بی سروسامانِ توام...
@SALAMbarEbrahimm
#پیشنهاددانلود👌
#خاطرات_شهدا
#فكر_مى_كند_خدا_هم_تيمسار_است!!
🌷برای نماز که می ایستاد، شانه هایش را باز می كرد و سینه اش رو مى داد جلو! یک بار بهش گفتم: چرا سر نماز اینطوری می کنی؟....
🌷گفت: وقتی نماز مى خوانى مقابل ارشدترین ذات ایستاده ای. پس باید خبردار بایستی و سینه ات صاف باشد. با خودم می خندیدم که دکتر فکر می كند خدا هم تیمسار است.
🌹خاطره اى از شهید مصطفی چمران
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#عمار_باشيم_نه....!
🌷هنگامیکه برای مراسم خطبه عقد نزد امام رفت با دست چپش دست مبارک حضرت امام را گرفت. بعداً وقتی علت را می پرسند که: چرا دست راستت را نشان ندادی تا امام بدانند تو جانباز هستی؟
🌷....می گوید: ناراحتی امام از مشکلات جهان اسلام کم نیست که ما بخواهیم با این اندک ناراحتی های خود به غصه امام بیفزاییم....!
🌹خاطره ای از فرمانده ى شهید علی موحد
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
کورباد آنکه ندارداین ولایت را قبول
مرگ بر آنکه کند بر تو اهانت رهبرم
تو همان سردارعشقی ما همه سرباز تو
از تو میگیریم،چون اذن شهادت رهبرم
#سرت_سلامت_حضرت_ماه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#راه_میرزا
🎥صدای او خیلی زودتر از ما بلند شده چهره های درهم مخاطبین حرفهای ایشان را ببینید! او هرگز در مقابل فساد سکوت نکرد اما گوش شنوایی نبود و در این مبارزه یاریش نکردیم.
@SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
🌷 #افلاکیان_خاکی🌷 🌹شهید محمود کاوه🌹 ...و بدین سان نام کاوه که نوجوانی بیش نیست، بر سر زبانها می اف
🌷#افلاکیان_خاکی🌷
🌹شهید محمود کاوه🌹
💠 آزمون الهی
پدر بزرگوار شهید
دو سه ماهی از شروع جنگ می گذشت . قبل از آن هم اوضاع کردستان خیلی شلوغ و آشفته بود و با شروع جنگ ، این وضع بد از بدتر شد . ضد انقلاب افتاده بود به جان مردم مظلوم و بی پناه کرد .
هر روز از آن جا خبرهای بدی می رسید . حتی می گفتند آن ها از شدت کینه ای که دارند پاسدارها را جلوی عروس هایشان سر می برند !
رو این حساب ، ترس عجیبی تو دل خیلی ها افتاده بود . تو یک چنین اوضاعی ، محمود یک گروه از پاسداران سپاه مشهد را آماده کرد تا برای جنگ با ضد انقلاب ببرد کردستان . شبی که فردایش قرار بود حرکت کند سمت منطقه ، تو خانه همه نشسته بودیم دور هم از سر شب حالتی داشت که احساس می کردم می خواهد چیزی به من بگوید . آن جا هم سر صحبت را باز کرد و گفت : « بابا ! خبر دارین که ضد انقلاب تو کردستان خیلی شلوغ کرده ؟»
حدس زدم که دارد برای مطلبی مقدکه چینی می کند . باز هم از اوضاع کردستان شروع کرد و آخرش گفت : « اگه بخوام برم اونجا که شما اجازه میدین ؟»
گفتم :« بله اجازه میدم ، چرا که نه! فرمان امامه، همه باید بریم دفاع کنیم . تازه خودم هم آماده ایم تا همراهت بیام .»
انگار انتظار چنین حرفی را نداشت .
پرسید : « میدونین که اونجا چه وضعیتی داره ؟ جنگ ، جنگ نامردیه ، دوست و دشمن قابل تشخیص نیست . احتمال برگشت خیلی ضعیفه .»
چون او تمام وقتش تو پادگان آموزشی می گذشت و به ندرت خانه می آمد . فکر می کرد که من از اوضاع آنجا بی خبرم . با خنده گفتم : « بله همه این چیزها را که میگی من هم میدونم .» و برای اینکه خیالش را راحت کنم ، ادامه دادم : « از همان روز اولی که به دنیا آمدی با خدا عهد کردم که تو را وقف راه دین و حق بکنم . اصلا آرزوی من این بود که تو توی این راه باشی ، برو به امان خدا پسرم .»
وقتی این حرف را گفتم ، گل از گلش شکفت و خندید . همانجا بلند شد و صورتم را بوسید . صبح فردا با یک گروه راهی سقز شد .
بعدها به یکی از خواهرانش گفته بود :« آن شب آقا جان امتحان الهی اش را خوب پس داد .
ادامه دارد
📚 برگرفته از کتاب کاوه معجزه انقلاب
@salambarebrahimm
کانال کمیل
کورباد آنکه ندارداین ولایت را قبول مرگ بر آنکه کند بر تو اهانت رهبرم تو همان سردارعشقی ما همه سربا
💢تا زیارت حضرت ماه یک سحر باقی است...
♦️پنجشنبه 12 مهر
دیدار بسیار مهم امام با امتِ بسیجی
ورزشگاه یکصدهزار نفری آزادی
#خبری_در_راه_است