eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
3هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
.... 🌷رتبه ى اول دانشگاه تورنتوی کانادا رو به دست آورده بود. وقتی درسش تمام شد و به ایران اومد، تصمیم گرفت برود جبهه. گفتم: «شما تازه ازدواج کردی. یه مدت بمون و به جبهه نرو!:» گفت: «نه مادر! من پول این مملکت رو در کانادا خرج کردم تا درسم تمام شده. وظیفه ی شرعی ام اینه که بروم به جبهه و به اسلام و مردم خدمت کنم.» 🌹خاطره ای به ياد مهندس شهید حسن آقاسی زاده 📚 كتاب "خدمت از ماست" ❌ عجيبه كه كانادا سكوى پرتاب بوده و هست! منتها براى خوب ها به سوى بهشت و جاسوس ها و دزدها به سوى جهنم....!!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 این پسر بچه تایبادی اهل یکی از روستاهای تایباد آنچنان قرآنی در صداسیما خواند که داورها شگفت زده ماندند! واقعا صدایش بهشتی و ماورایی است! فرازهای زیبا ی قرآن @salambarebrahimm
سبک زندگی شهدا 👈 ✍ڪمڪ به آدم های مستحـق، ڪار همیشگیش بود. یڪ سوم حقـوقـش را به مـن می داد برای خرجی، بقیه اش را صـرف این جـور ڪارها می ڪرد. 🍁چهـل ـ پنجـاه روزی از شهـادتش می گـذشت ڪه چند نفری آمدندخانه مان. 🍁می گفتند: ما نمی دونستیـم ایشـون فــرمــانـده بوده. . فقط می اومد به مان ڪمڪ می ڪرد و می رفت. عڪسش رو از تلـویـزیـون دیدیم. @SALAMbarEbrahimm
وقتی نگاهت به من دوخته شده مگر میتوان دست از پا خطا کرد؟ تو هم شهیدی هم شاهدی و هم تمام جان منی❤️ کمکم کن گناهی که رفاقت با تو و امام زمانم را خدشه دار میکند، انجام ندهم @SALAMbarEbrahimm
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خاطرہ تڪان دهندہ یک مادر 🔴👈فقط براے "حجاب" زن ها آمدم، براے "ناموس" اومدم... ❣امضاء:دست خونی اش را روی نامه زد امضا بالاتر از این؟😔 @SALAMbarEbrahimm
🌸🍃در محضر شهدا 🌷شهدا و نامحرم🌷 بغداد بودیم ، میخواستیم با هم بریم بیرون ، به من گفت : وضعیت حجاب در بغداد چطوره ؟ گفتم : خوب نیست ، مثل تهرانه . گفت : باید چشممون را از نامحرم حفظ کنیم تا توفیق شهادت را از دست ندیم . بعد چفیه اش را انداخت روی سر و صورتش . در کل مدتی که در بغداد بودیم همینطور بود . تا اینکه از شهر خارج شدیم و راهی نجف شدیم . 🌹🌹 ولادت : 67/11/13 شهادت : 93/11/26 🌷شادی روحش 🌸🍃 @SALAMbarEbrahimm🍃🌸
🌸🍃پیام شهید تنها یاد خداست که آرام بخش دلهاست سعی کنید که همیشه ذکر خدا را بر لب داشته باشید الا بذکر الله تطمئن القلوب 🌷یادش با 🌹
هدایت شده از سلام برابراهیم
4_379675495513457295.mp3
7.02M
💠مناجات:شهید محمد رضا تورجی زاده شهیدی که عاشق حضرت زهرا سلام الله بود و آنقدر عاشق آن حضرت بود که مثل حضرت زهرا س از ناحیه ی پهلو و بازو مورد اصابت ترکش قرار گرفت و به ملکوت اعلا رفت... مناجاتی با صدایی دلنشین و ملکوتی از خود شهید... 🌺مولا علی میرفت توی نخلستان ها تنهای تنها سرش رو میکرد توی چاه با خدای خودش راز نیاز میکرد...مولای یا مولای انت القوی و انا ضعیف و هل یرحم الضعیف الا القوی... خیلی دلنشین... 🍃 @SALAMbarEbrahimm🍃
هدایت شده از ﷽
4_123506925672333519.mp3
4.86M
شبتون آروم با نوای که آرامش بخش دلهاست ❤️ 🌹
✍ﻭﻗﺘﻲ ﺁﻗﺎﻣﻬﺪے ، ﺷﻬﺮﺩﺍﺭ ﺍﺭﻭﻣﻴﻪ ﺑﻮﺩ ، ﻳﻚ ﺷﺐ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﺪﻳﺪے⛈ ﺑﺎﺭﻳﺪ... ﺑﻪ ﻃﻮﺭﻱ ﻛﻪ ﺳﻴﻞﺟﺎﺭﻱ ﺷﺪ . ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﺷﺐ ﺗﺮﺗﻴﺐ ﺍﻋﺰﺍﻡ ﮔﺮﻭﻩ ﻫﺎےﺍﻣﺪﺍﺩ 🚑ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻨﻄﻘﻪ ﺳﻴﻞﺯﺩﻩ ﺩﺍﺩ ﻭ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﺑﺎ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﮔﺮﻭﻩ ﻋﺎﺯﻡﻣﻨﻄﻘﻪﺷﺪ.... ﭘﺎ ﺑﻪ ﭘﺎے ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﮔﻞﻭﻻﻱ ﻛﻮﭼﻪ ﻫﺎ ﻛﻪ ﺗﺎ ﺯﻳﺮ ﺯﺍﻧﻮ مے ﺭﺳﻴﺪ ، ﺑﻪ ﻛﻤﻚ ﻣﺮﺩﻡ ﺳﻴﻞﺯﺩﻩ ﺷﺘﺎﻓﺖ...🏃 ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺑﻴﻦ ، ﺁﻗﺎﻣﻬﺪے ﻣﺘﻮﺟﻪ ﭘﻴﺮزنے ﺷﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﺷﻴﻮﻥ ﻭ ﻓﺮﻳﺎﺩ😭 ، ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻡ ﻛﻤﻚ مے خوﺍﺳﺖ. ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺳﺒﺎﺏ ﻭ ﺍﺛﺎثیه ﭘﻴﺮﺯﻥ ﺩﺭ ﺩﺍﺧﻞ ﺯﻳﺮ ﺯﻣﻴﻦ ﺧﺎﻧﻪ ﺁﺏ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ... ﺁﻗﺎﻣﻬﺪے ، ﺑﻲ ﺩﺭﻧﮓ ﺑﻪ ﺩﺍﺧﻞ ﺯﻳﺮﺯﻣﻴﻦ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﻛﻤﻚ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺷﺪ.... ﻛﻢ ﻛﻢ ﻛﺎﺭﻫﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺷﺪ.... ﭘﻴﺮﺯﻥ ﺑﻪ ﻣﻬﺪے ﻛﻪ ﻣﺮﺗﺐ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﻓﻌﺎﻟﻴﺖ ﺑﻮﺩ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺷﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺧﺪﺍ ﻋﻮﺿﺖ ﺑﺪﻫﺪ ﻣﺎﺩﺭ ! ﺧﻴﺮ ﺑﺒﻴﻨﻲ...☺️ 😐ﻧمے ﺩﺍﻧﻢ ﺍﻳﻦ ﺷﻬﺮﺩﺍﺭ ﻓﻼﻥ ﻓﻼﻥ ﺷﺪﻩ ﻛﺠﺎﺳﺖ ﺗﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﺒﻴﻨﺪ ﻭ ﻳﻚ ﻛﻢ ﺍﺯ ﻏﻴﺮﺕ ﻭ ﺷﺮﻑ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻳﺎﺩ ﺑﮕﻴﺮﺩ..! ﺁﻗﺎ ﻣﻬﺪﻱ ﺧﻨﺪﻩ ﺍﻱ ﻛﺮﺩ😂 ﻭ ﮔﻔﺖ : ﺭﺍﺳﺖ مے ﮔﻮیے ﻣﺎﺩﺭ ! ﺍﻱ ﻛﺎﺵ ﻳﺎﺩ ﻣﻲ ﮔﺮﻓﺖ.... ❤️ 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
313.mp3
3M
🎙چگونه هدایت یابیم؟ 🔹حجت الاسلام رفیعی 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🍁« پشتیباڹ ولایت فقیہ و رهبری عزیز امام خامنہ ای باشید، ٺا بہ ایڹ نظام مقدس ڪه زحماٺ زیادی برای آڹ ڪشیده شده ؛ و برای آڹ مجاهدٺ و خوڹ های پاڪ زیادی ریختہ شده اسٺ آسیبے نرسد. یڪے از سندهای حقانیٺ ؛ ایڹ اصل عزیز و بزرگ انقلاب(ولایت فقیه)اسٺ ... ڪه بیش از ۳۰۰ هزار در وصیٺ نامه‌های خود بر آڹ تاڪید ڪرده و با خوڹ خود ایڹ موضوع بزرگ با برڪٺ را امضا نموده‌اند. »🍁 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
من اسماعیل را نمی‌شناختم؛ ولی هر روز می‌دیدم که کسی می‌آید و چادرها و آبگیرها را تر و تمیز می‌کند با خودم فکر می‌کردم که این شخص فقط چنین وظیفه‌ای دارد یک روز هر چه چشم به راهش بودم تا بیاید و باز به نظافت و انجام وظایفش بپردازد، پیدایش نشد و احساس کردم که او از زیر کار شانه خالی می‌کند از این رو، خود به سراغش رفتم و گفتم: «چرا امروز نیامدی؟» او در پاسخ گفت: «چشم الان میام» کسانی که نظاره‌گر چنین صحنه‌ای بودند سخت ناراحت شدند و گفتند: «تو چه می‌گویی؟ او فرمانده لشکر است» من که احساس شرمندگی می‌کردم؛ در صدد عذر خواهی برآمدم اما او بود که کریمانه و با متانت گفت: «اشکال ندارد» و با خنده از کنار ماجرا گذشت. 🌷سردارشهید اسماعیل دقایقی🌷 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
(٢ / ١) ....! 🌷عبد الرضا هشت_نه سالش بیشتر نبود. از آن بچه های شیرین زبان و دوست داشتنی ای بود که بچه های اردوگاه دوستش داشتند. خوششان می آمد، باهاش کل کل کنند. حتی ضابط خلیل و سرگرد عراقی اردوگاه. 🌷عبد الرضا با خانواده اش اسیر شده بود. عرب خرمشهر بودند. همه شان توی بند خانوادگی بودند. پدر و مادر، یک خواهر و دو تا برادر. دو تا برادرها بیماری روانی داشتند. اصلاً انگار توی این دنیا نبودند. برادر بزرگ بیست و پنج_شش ساله بود. کوچکتره چهارده_پانزده ساله. 🌷از صبح تا ظهر که توی محوطه بودیم، بزرگتره را می دیدیم که همین جور تند و تند توی محوطه راه می رود و با خودش حرف می زند. فرمانده اردوگاه هر وقت می آمد توی محوطه اردوگاه، اگر عبدالرضا پیدایش نبود، می گفت؛ صدایش کنند. بعضی وقت ها یک سکه ای چیزی هم بهش می داد. عبدالرضا هم عادت کرده بود، وقتی ضابط را می دید، بیشتر وقت ها خودش می آمد طرفش. 🌷آن بار هم فرمانده همه را جمع کرده بود دور خودش، عبد الرضا هم پشتش ایستاده بود. هر بار با چند نفر از قبل هماهنگ بود. همین طور که صحبت می کرد مثلاً می گفت «خب تو پاشو بگو ببینم نظرت چیه؟» آن ها هم همراهی و تأییدش می کردند. آن بار به ذهنش رسیده بود عبدالرضا هم می تواند کمکش کند. رو کرد به عبدالرضا اما به اصطلاح روی سخنش با اسرای دیگر بود.... ...
....! 🌷اومده بود دم درب پایگاه شهید علم الهدی اهواز. اصرار می کرد که توی شستن پتوها و لباسهای مجروحین به خواهرا کمک کنه. می گفت: برام افتخاره.... قبول کردم که بیاد. 🌷بعد از چند روز فهمیدم این خانوم، همسر شهیده. ظاهراً یه روز بعد از ازدواجشون شوهرش رفته جبهه و شهید شده. اونوقت با این روحیه اومده بود برا خدمت به همسنگرای همسر شهیدش. کم آوردم در مقابل غیرتش. کم آوردم.... راوی: سرکار خانم موحد 📚 کتاب "منظومه زینبیه"
در وصف شما هـر چه بخواهیم بـدانیم بـاید که فقط ســوره والشمـس بخوانیم... آرامش این لحظه ی مـا لطف شمـاهـاست رفتید که ما راحت و آسوده بمانیم...
جوری زندگی کنید که وقتی عمرتون تموم شد و ملک الموت اومد،از گذشته خود پشیمان نباشید و افسوس گذشته رو نخورید...
" " را برای ما جا گذاشت ، تا روزی بدانیم ، از ما بود... " هویتش " بود! اما " دلش " را به زد... راز است... 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🍃 #دوست_داشتن آدمهای بزرگ انسان را بزرگ میکند و دوست داشتن آدمهای نورانی💫 به انسان نورانیت میدهد اثر وضعی #محبوب آنقدر زیاد است که آدم باید مراقب باشد مبادا به افراد بی‌ارزش علاقه پیدا کند‼️ چه دوستی بهتراز #شهـــدا ⁉️ رفیقت که شهدایی باشد #تو_هم_شهید_خواهی_شد 🌸🍃شهید علی خلیلی 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
آزاده باش... قیمتی خواهی شد... آنقدر قیمتی که خداوند خریدارت شود آن هم به بالاترین قیمت؛ یعنی «ولایت» سلمانش را با «مِنّا اهلَ البِیت» خرید حُرَّش را با «حَلَّت بفِنائِک» و یقین بدان تو را با «انتظار» خواهد خرید و چه مقامیست این ...
4_6030445563202241647.mp3
6.52M
@salambarebrahimm زمینه زیبا و دلنشین صلی الله علی ساکن کربلا ...
ما هـمان نسلِ جوانیم، که ثابت کردیم در رہِ عشق، جگردار تر از صد مَردیم هـر زمان بوی خمینی، به سر افتد ما را دورِ سید علی ِخامنه‌ای می‌گردیم...🌷❤️
کانال کمیل
#قسمت_اول (٢ / ١) #پاسخ_دندان_شكن_كوچكترين_اسير_ايرانى....! 🌷عبد الرضا هشت_نه سالش بیشتر نبود. از
(٢ / ٢) ....! 🌷....رو كرد به عبد الرضا اما به اصطلاح روی سخنش با اسرای دیگر بود، گفت: «عبد الرضا، عراقی ها دیگه همه جای ایرانو زدن. دیگه ایران با خاک یکسانه. محمره (خرمشهر) رو گرفتیم. خارک رو غرقش کردیم. ایران جایی به نام خارک نداره. تهران هم مردم نون گیرشون نمی آد بخورن، شهرهای دیگه هم بدتر از تهران. جنگ دیگه چیزی نمونده تموم بشه. تو همین جا پیش خودمون بمون، همین جا مدرسه می فرستیمت، تو مثل بچه خودمونی با پدر و مادرت بمون، اگه بری ایران، غذا هم گیرت نمی آد بخوری.» 🌷عبد الرضا فقط نگاهش می کرد و هیچی نمی گفت. ضابط رو کرد به عبد الرضا و گفت: «خب چی می گی؟ می مونی پیش ما؟» عبد الرضا هم خیلی محکم گفت «لاسیدی، نرجع للخرمشهر.» عبد الرضا از سرباز ها شنیده بود که می گویند سید یعنی قربان، گفت «نه قربان، ما بر می گردیم به محمره .خرمشهر.» فرمانده اخم هایش رفت توی هم و این بار با یک لحن عصبانی گفت: «من که بهت گفتم محمره در کار نیست. دیگه محمره مال عراقه. ایران شده یه خاک سیاه، کجا می ری؟ چی می خوری؟» 🌷چون هی تکرار می کرد که چی می خوری این بچه یک دفعه برگشت و گفت: «مای خالف سیدی ناکل تراب.» گفت: «اشکال نداره قربان، ما بر می گردیم ایران خاک می خوریم.» بس که تکرار کرده بود ایران با خاک یکسان شده عبد الرضا این طور جوابش را داد. 🌷ضابط از شدت عصبانیت نتوانست خودش را نگه دارد و همان جا یک سیلی خواباند توی گوش عبدا الرضا. بچه ها کیف کردند از جواب عبد الرضا و ضابط هم رفت که دیگر دوباره پیش این بچه کرکرى و رجز نخواند.... راوى: حاج لطف الله صالحی 📚 کتاب "دوره ی درهای بسته"
!! 🌷نمی دونستم هر وقت می خواد بره مدرسه وضو می گیره. چند بار دیدم توی حیاط مشغول وضو گرفتنه. بهش گفتم: مگه الان وقت نمازه که داری وضو می گیری؟! گفت: مادر جون! مدرسه عبادتگاهه، بهتره انسان می خواد بره مدرسه وضو داشته باشد.... راوی: مادر نوجوانِ شهید رضا عامرى 📚 کتاب "دوران طلائی" ❌ چه نگاه قشنگی داشتی بزرگمرد. برای ما هم دعا كن.... ✅ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند: زیاد وضو بگیرید تا خداوند عمر شما را زیاد کند. اگر توانستید شب و روز با طهارت " وضو " باشید. این کار را بکنید. زیرا اگر در حال طهارت بمیرید، شهید خواهید بود. 📚 منتخب میزان الحمکه، ص ۵۹۵، حدیث ۶۵۳۱