🌷کلام شهید
#سردارشهید_دکتر_مصطفی_چمران:
خون خود را بر زمین میریزم تا مگر #وجدانی بیدار شود، ولی افسوس که #منافع_مادی و #حب_دنیا همه را به زنجیر کشیده است...
کانال کمیل 🇮🇷
#قسمت_اول (٢ / ١) #نظركرده! 🌷هنگامی که در عملیات رمضان اسیر شدم، مرا به بصره بردند و در سالنی که د
#قسمت_دوم (٢ / ٢)
#نظركرده!
🌷....بالاى سرش داد زدم و گفتم: اسمت چیست؟ و چند بار تکرار کردم. او به آرامی گفت: محمدعلی. گفتم: نام فامیلت چیست؟ گفت: مرادی و خیلی آهسته گفت: مبارکه ی اصفهان. یک سنگریزه برداشتم و اسم آن را روی دیوار نوشتم. بچه ها دور او را گرفته بودند و گریه می کردند. صحنه ی غریبانه ای بود. یک رزمنده ی اسلام در غربت و زندان دشمن، داشت مانند شمع خاموش می شد. عراقی ها صدای ناله ی بچه ها را شنیدند و ریختند داخل و با مشت و لگد بچه ها را زدند و همه را از اطراف محمدعلی دور کردند و از سالن خارج شدند.
🌷یکی از دوستان مشهدی به نام حامد کیومرثی که از همه ی ما کم سن تر و چهره اش نمایانگر پاکی بود، به من گفت: سید! بیا برای شفای محمدعلی یک دعای توسل بخوانیم! من یک قسمتهایی از دعا را حفظ هستم و شما هم قسمتهایی دیگر؛ چون ما از آمدن پزشک ناامید شده ایم. حرف حامد به دلم نشست. با بچه ها در میان گذاشتیم و همه رو به قبله نشستیم. حامد دعای توسل را با اشک و آه شروع کرد و بچه ها خیلی گریه کردند. در دعا، شفای محمدعلی را طلب کردیم. هنوز دعا کاملاً تمام نشده بود که عراقی ها، صدای ما را شنیدند و آمدند و دعا را بر هم زدند و ما پخش شدیم و هر کدام با حالتی اندوه بار در گوشه ای نشستیم.
🌷همین که عراقی ها بیرون رفتند، ناگاه صدای ضعیف محمدعلی را شنیدیم. بچه ها خوشحال شدند و ریختند بالای سرش. او گفت: مرا بلند کنید! می خواهم راه بروم. گفتیم: چطور می خواهی راه بروی؟ به هر حال او باز هم حرف خود را تکرار کرد و بچه ها زیر بغلش را گرفتند و بلندش کردند. چند قدم که راه رفت، گفت: مرا بر زمین بگذارید! پس از چند دقیقه گفت: مرا بلند کنید که راه بروم! و چند مرتبه این وضعیت تکرار شد.
🌷کل ماجرا همین بود و محمدعلی دیگر راه می رفت. از بصره ما را به بغداد انتقال دادند. در آنجا من با محمدعلی بودم. تا اینکه به اردوگاه موصل بردند. آنجا محمدعلی را در زمین فوتبال می دیدم و هیچ مشکلی نداشت. آن روزها هر چند وقت یک بار، من محمدعلی را در اردوگاه صدا می زدم و در جای خلوت و بیسر و صدایی می نشستیم. به او می گفتم: محمدعلی! تو نظر کرده هستی. لایق بودی که مولا به تو نظر کند. با نظری که مولا به تو کرد، در واقع یک پیامی هم به ما داد و فرمود که ما در اینجا شما را زیر نظر داریم و رهایتان نمی کنیم.
🌷....محمدعلی پس از گذشت بیش از هشت سال با بقیه ی آزادگان به وطن بازگشت....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
مي گويند ؛
خداوند داستان ابليس را تعريف کرد ،
تا بدانی که نمی شود به عبادتت ،
به تقربت و به جايگاهت اطمينان کنی!
خدا هيچ تعهدی برای آنکه
تو همانی که هستی بمانی ، نداده است
شايد به همين دليل است که
سفارش شده وقتی حال خوبی داری
و می خواهی دعا کنی ،
يادت نرود عافيت و عاقبت بخيری بطلبی
پس به خوب بودنت مغرور نشو
که شيطان روزی مقرّب درگاه الهی بود.
« #غیرت»؛ رسم جوانمردی
از حموم عمومی در اومدیم و نم نم بارون میزد ، خانومی جوون و محجبه بساط لیف و جوراب و ... جلوش پهن بود...
دوستم رفت جلو و آروم سلام کرد و نصفه بیشتره لیف و جوراباشو خرید ...
تعجب کردم و پرسیدم : داداش واسه کی میخری؟ ما که تازه از حموم در اومدیم ، اونم اینهمه !!!
دوستم گفت : تو این سرما از سر غیرتشه که با دستفروشی خرجشو در میاره ، وگرنه میتونست الآن تو یه بغل نرم و یه جای گرم تن فروشی و فاحشگی کنه !!!...
پس بخر و بخریم تا شرف و ناموس مملکتمون حفظ شه،...
خودش برگشت تو حموم و صدا زد: نصرت اینارو بزار دم دست مردم و بگو صلواتیه ... !!!
📚#برگی_از_دفترچه_خاطرات_جهان_پهلوان_تختی
#خدایا
میترسم از روزی که مرا فرا بخوانی و من هنوز آماده نباشم...
میترسم دلی را شکسته و ترمیمش نکرده باشم....
میترسم گناهی کرده و توبه نکرده باشم...
میترسم با کوله باری از حق الناس به پایان راه رسیده باشم...
می ترسم...
#التماس_دعا
#یاعلی
4_345554935284237151.mp3
زمان:
حجم:
5.49M
🎶 بشنــوید
عڪس تو میره
ڪوچہ بہ ڪوچه
توی قاب خونہ هـا
تو یہ یاقوتی ، توی تابوتی
میری روی شونہ هـا
🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
هدایت شده از سلام برابراهیم
انفطار و ضحى - عبدالباسط.mp3
زمان:
حجم:
3.32M
شبتون آروم با نوای #قرآن که آرامش بخش دلهاست ❤️