eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
3هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
من دلم را ...مرگ... فرستاده ام... و هدفش را تعیین کرده ام ...
پیکر پسرشونو که آوردند چیزی جز دو سه کیلو استخوان نبود... پدر سرشو بالا گرفت و گفت: "حاج خانوم غصه نخوری ها دقیقا وزن همون روزیه که خدا بهمون هدیه دادش" تهران-ساختمان معراج شهدا خانواده ای پیکر پاک فرزند خود را سالها پس از جنگ تحویل گرفته اند. "شهید ذوالفقار گوگونانی" در سن ۲۰ سالگی در جزیره مجنون به شهادت رسید و پس از ۱۸ سال پیکر وی را در همان منطقه یافتند.
بهشت ! بهشت ! #بهشت حرکت ... بدو جا نمونی، بوفه هم سوار می کنیم... بی چاره اونایی که هشت سال این فریادو شنیدن و جا موندن.... #شهادت
#همسنگر دلم رفاقتی میخواهد؛ که سربند یا زهرایم ببندد. که دلم را حسینی کند. که خاکی باشد. دلم رفاقتی میخواهد؛ که شهیدم کند... #رفیق_خدایی
🔸ﻳَﺎ ﻓَﺎﺭِﺝَ ﺍﻟﻬَﻢِّ ﻳَﺎ ﻛَﺎﺷِﻒَ ﺍﻟﻐَﻢِّ ﻳَﺎ ﻏَﺎﻓِﺮَ ﺍﻟﺬَّﻧﺐِ ﻳَﺎ ﻗَﺎﺑِﻞَ ﺍﻟﺘَّﻮﺏ ای شاد کننده ی دلهای اندوهناک ﺍی ﻧﺸﺎﻁ ﺑﺨﺶ ﺧﺎﻃﺮ ﻏﻤﻨﺎﻙ ... ﺍﻯ ﺁﻣﺮﺯﻧﺪﻩ ﮔﻨﺎﻩ ﺧﻠﻖ ... ﺍﻯ ﭘﺬﻳﺮﻧﺪﻩ ﺗﻮﺑﻪ ﺑﻨﺪﮔﺎﻥ ... با این همه ... آمده ام ... تا که تو ... کنی مرا ... سال بعد ... این ایام ... یک عده را ... با نام ... می شناسند ... همان هایی که می دانستند ... چگونه بخواهند و بگیرند ...! ...
با رمز یا زهرا حماسه آفریدیم 🔻 رهبرانقلاب: وقتى كه در جبهه‌ها لباسهاى دوخته و اتوكشيده و يا خوراكیهاى بسته بندى شده و يا طبخ‌هاى بسيار مهربانانه و مادرانه و يا ترشى و مربا... را ميبينم، ميفهمم كه تلاش بسيارى در پشت جبهه از سوى مادران و زنان وجود دارد. به اعتقاد من بخش مهم محيط گرم و پر شور جنگ مربوط به جهت فكرى خواهران است و اگر زنان ما، در اين حال و هواى فكرى نبودند، نيمى از اين شور وجود نداشت. ۶۰/۲/۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی که آموزگارت اهل بیت باشد، می شوی عباس بابایی. مردی از تبار کربلاییان. آن وقت پدر بر پای پسر بوسه می زند. خوشا به سعادتت،عباس جان. زیبا زندگی کردی، زیباتر پرِ پرواز گرفتی.
...! 🌷مادرم می گفت: روزی درِ خانه به صدا درآمد. چون در باز بود، گفتم: «در، بازه! بفرمایید داخل!» چشمم به پسرم حبیب افتاد که بعد از سلام عليك گفت: «یک نفر از سپاه اومده که با شما کار داره.» برای یک لحظه، اضطراب تمام وجودم را فرا گرفت. 🌷....با خودم گفتم: نکند برای محمدعلی اتفاقى افتاده باشد. به آرامی جلو رفتم و از خانه خارج شدم. در کمال تعجب، محمدعلی را پشت در دیدم. سلام کرد و مرا به آغوش گرفت. 🌷داخل خانه رفتم و به حبیب گفتم: «این چه کاری بود که کردی؟ نصف جونم کردی!» محمدعلی گفت: «مادرجان! خیلی دوستت دارم اما جنگ است و شاید روزی یک نفر آمد و خبر شهادتم را برایت آورد. خواستم تمرین کرده باشی تا برای آن روز آماده باشی.» راوی: رمضان معصومیان، برادر شهيد محمد على معصوميان ❌ ....و اينگونه هست كه استقامت مادران شهيد، استقامت را از پا انداخته!!
آن روز که #پسرش می رفت نگاهش به قد و بالا و عزم راسخش بود آن روز که برگشت پیکر خونی پسر قاب عکس چشمان مادر شد و #امروز ،نگاهش به ماست که چگونه قرار است بایستیم و ادامه بدهیم ؟!
🔶وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادي عَنِّي فَإِنِّي قَريبٌ أُجيبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ . و چون بندگان من ( از دوری و نزدیکی ) من از تو پرسند ، ( بدانند که ) من به آنها نزدیکم ، هر گاه کسی مرا خواند دعای او را اجابت کنم.  بقره / 186 و چقدر بد است ! که تو آنقدر نزدیکی و من ... اینچنین ... دورم ... !
دلمون تنگ شهداست....😔 محـاصـره ایــم فرمـــانده ! اینجـا نـه سنگــر داریــم نـه بی سیــم و نـه ســِلاحی !!! بعـد از شمـا روزهـایمـان ، کمتـر رنگِ خـدا مـی گیــرد !!! اینجـا دیگـر عشـق معنـایی نـدارد ! تشنه ایم فرمانده ! تشنـهء صداقت ! عـدالت ! یکرنگـی ! خلـوص و صفـا و صمیمیـّت... اینجــا بـه مـا خـوش نمـیگـذرد...دلمــان تنـگِ شمـاست... در ایــن غـربتــکدهء دنیــا ، دلــم از بی شمـا بـودن پـوسیــــد .. سـر بستـه مـانـد بغـضِ گـره خـورده در دلم آن گـریـه هـای عقـده گشـا در گلو شکست...😔 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
وقتی نگــاهت پر از دنیا شد 🌱 #ابــراهیم را که مرور میکنی بهم میریزی در خودت ... و #یوســف را که مرور میکنی معنای کلمــات را گم میکنی ...🕊 و حالا من مانده ام و یک کوله بــــار واژه ی درهم و برهم « در نگاه دنیـایی ام میخواهم آباد کنم آخرتم را » از عنایت یوســف... از دعای ابراهیم ... 🌷« شهید یوسف فدایی نژاد، شهید ابراهیم هادی» 🌷 🌷یادشون با #صلوات اللهُمّٙ صٙلِّ عٙلیٰ مُحٙمّٙــد وٙ آلِ مُحٙمّٙد وٙ عٙجِّل فٙرٙجٙهُم 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
4_926614270416781314.mp3
806.4K
دو ماه قبل از شهادت شعر رو خودشون گفتن... 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🏴کلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ أرضٍ کَربَلا ✍ صحرای کربلا به وسعت همه ی تاریخ است و حسینی ها و کربلایی ها بدون هیچ چشم داشتی پشت مولایشان ایستاده و جانشان را تقدیم می کنند. پس ما با چه توجیهی حضورمان را دریغ کنیم! ✌ 🇮🇷
کانال کمیل
وقتی نگــاهت پر از دنیا شد 🌱 #ابــراهیم را که مرور میکنی بهم میریزی در خودت ... و #یوســف را که
یوسف با حالت بغض گفت: میدونی اون شهیدی که موقع #شهادت تنش پاره پاره میشه یعنی خدا خیلی عاشقشه 💕 یوسف شاه رگش پاره شد... دست چپش، پهلوی چپش... وقتِ شهادت #یازهرایی گفت و رفت...😔 #شهید_یوسف_فدایی_نژاد🍃 شهادت ۱۳۹۰ ارتفاعات جاسوسان در درگیری با گروهک تروریستی پژاک 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
کانال کمیل
یوسف با حالت بغض گفت: میدونی اون شهیدی که موقع #شهادت تنش پاره پاره میشه یعنی خدا خیلی عاشقشه 💕 یوس
رفیق... دلِ تنگم در این روزها از تـو مے خواهد تا باز بر این دل، فرماندهے ڪنے... و نگاهت ... مرهمے باشد به زخم هاے روزگار و چه زخمے از ، عمیق تر؟! حیف... جامانده از آن قافله یار شدیم...😔
🔸۲۲بهمن۹۷ تاریخ ساز شد #انقلاب_اسلامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۲بهمن سالروز شهادت ابراهیم هادی و دلاوران کانال کمیل کسانی که بدون چشم داشت برای حفظ انقلاب حماسه ها آفریدند!
خدایا عشق به انقلاب اسلامی و رهبر کبیر انقلاب چنان در وجودم شعله ور است که اگر تکه تکه ام کنند و یا زیر سخت ترین شکنجه ها قرار گیرم او را تنها نخواهم گذاشت. 🌷شهید #جاوید_الاثر #ابراهیم_هادی🌷 شهادت: ۲۲ بهمن ۱۳۶۱ فکه ،کانال کمیل
آن شراب طهور را که شنیده‌ای بهشتیان را می نوشانند، میکده‌اش کربلاست و خراباتیانش این مستانند که اینچنین بی دست و پا افتاده‌اند... شهید سید مرتضی آوینی
داشتم برای نماز وضومیگرفتم 🌷شهیدباقری نگاهی به آسمان کرد وگفت حیفه تاموقعی که جنگه شهید نشیم معلوم نیست بعد ازجنگ وضع چی بشه باید یه کاری بکنیم گفتم چیکار کنیم؟ گفت دوتا کار اول اخلاص دوم سعی وتلاش
🌷شب عملیات رمضان من آر.پى.جی زن بودم و دو کمک آر.پى.جی زن داشتم، یک سرباز و یک بسیجی، در دل شب سیاهی ها را می شکافتیم و به سمت محل از پیش تعیین شده به پیش می رفتیم. در آن میان برادرِ بسیجی آهسته در گوشم گفت: حاج آقا، هیچ می دونستی این دوستمون اصلاً نماز نمی خونه؟ 🌷....با لحن ملایمی از آن برادر سرباز پرسیدم: این درسته که شما نماز نمی خوانی؟ گفت: بله. گفتم: چرا؟ گفت: من اصلاً بلد نیستم نماز بخوانم! گفتم: اگر در این عملیات شهید بشوی در پیشگاه خدا چه جوابی درباره نماز خواهی داشت؟ گفت: بله، این حرف درستی است. گفتم: الان که دیگه وقتی برای این کارها نداریم، تو الان.... 🌷....تو الان توبه کن و تصمیم بگیر که بعد از این عملیات حتماً نماز خواندن را یاد بگیری و این واجب الهی را انجام بدهی و نمازهای نخوانده ات را هم قضا کنی. گفت: حتماً بعد از عملیات این کار را خواهم کرد. 🌷بعد از رد و بدل شدن این صحبت ها درگیری شروع شد و باران تیر و ترکش از هر سو بارید و ما به سمت نقطه از پیش تعیین شده همچنان در حال حرکت بودیم. دیدم آن برادر سرباز از ما عقب مانده است، کمک دیگرم را فرستادم ببیند چه اتفاقی افتاده است. برگشت و گفت: می گه چیزیم نیست، حالم خوبه، شما برید من خودم را به شما می رسونم. 🌷کمی که جلوتر رفتیم؛ دیدیم خبری نشد. وقتی دوباره از او خبر گرفتم متوجه شدم که ترکش خمپاره به سرش اصابت کرده بود، چند قدم راه آمده و بعد به شهادت رسیده است. فاصله میان توبه و تحول او تا پذیرفته شدن و شهادتش چند گام صدق، بیشتر نبود. راوی: روحانی آزاده حجت الاسلام نریمی سا
#عاشقانه_شهدا با یک بله بخت و رخـتش #سفید شد فردای #عقد آمد و وقت خرید شد عیدغدیر #جشن گرفتندو ماه بعد داماد در سوریه #شهید شد تازه عروسی که برای وداع با داماد یک ماهه اش با لباس سفید حاضر شد #شهیدعسگرزمانی
🔸أَسْتَغْفِرُكَ مِنْ كُلِّ لَذَّةٍ بِغَيْرِ ذِكْرِكَ و مِنْ كُلِّ رَاحَةٍ بِغَيْرِ أُنْسِكَ وَ مِنْ كُلِّ سُرُورٍ بِغَيْرِ قُرْبِكَ وَ مِنْ كُلِّ شُغْلٍ بِغَيْرِ طَاعَتِكَ َ . از هر لذتى جز و از هر آسايشى جز و از هر شادمانى به غير و از هر شغلى جز پوزش مى جويم . 🔹سَرِ به سنگ خورده را در آغوش بِکش ... ارحم فی هذه الدنیا غربتی ...
🌹شهید 🌹 زنم تو ماشین جاموند! @salambarebrahimm یکی از دوستان لبنانیم که با شهید عماد مغنیه همرزم و دوست قدیمی بوده، خاطره جالبی از عماد تعریف کرد که خیلی برام قشنگ اومد. می گفت: سال 1364 بود که با عماد در تهران زندگی می کردیم. خانه ای در زیر پل حافظ داشتیم. محل کارمان هم پادگان امام حسین (ع) (بالای فلکه چهارم تهرانپارس – دانشگاه امام حسین (ع) فعلی) بود که تعدادی نیروهای لبنانی را آموزش می دادیم. عصر یکی از روزها، سوار بر ماشین پیکانم داشتم از در پادگان خارج می شدم که عماد را دیدم. قدم زنان داشت به طرف بیرون پادگان می رفت. ایستادم و با او سلام و احوال پرسی کردم. پرسید که به خانه می روم؟ وقتی جواب مثبت دادم، سوار شد تا با هم برویم. در راه درباره وضعیت آموزش نیروها حرف می زدیم. نزدیکی میدان امام حسین (ع) بودیم و صحبتمون گل انداخته بود. یک دفعه عماد مکثی کرد و با تعجب گفت: - ای وای ... من صبح با ماشین رفتم پادگان. زدم زیر خنده. صبح با ماشین رفته پادگان و یادش رفته بود. ناگهان داد زد: - نگه دار ... نگه دار ... گفتم: "خب مسئله ای نیست که. ماشینت توی پارکینگ پادگانه. فردا صبح هم با هم میریم اون جا." که گفت: "نه. نه. زود وایسا ... باید سریع برگردم پادگان." با تعجب پرسیدم: "مگه چیز توی ماشین جا گذاشتی که باید بری بیاری؟" خنده ای کرد و گفت: - آره. من صبح با زنم رفتم پادگان. به اون گفتم توی ماشین بمون، من الان برمی گردم. توی پادگان که رفتم، اون قدر سرم شلوغ شد که اصلا یادم رفت زنم دم در منتظرمه." بدجور خنده ام گرفت. زنش از صبح تا غروب توی ماشین مونده بود. وقتی وایسادم، گفت: - نخند ... خب یادم رفت با اون رفته بودم پادگان. و یک ماشین دربست گرفت تا بره پادگان و زن و ماشینش رو بیاره. منبع: روای حمید داوود آبادی📚