eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
3هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
«سرم ترکش خورده بود و مجبور شدم به بيمارستان بروم. براي عمل جراحي سرم را تراشيدند. رفتم جلوي آينه و به آقايي که تيغ در دستش بود، گفتم: ابرو و ريشم را هم بزن. آن آقا گفت: يعني چي؟ 😬گفتم: مال خودم است ديگر؛ بزن کاريت نباشه. ابرو و محاسنم را زدند و وقتي جلوي آينه رفتم، خودم را نشناختم. 😝 پيش خودم گفتم سيد (پدرم) را سر کار بگذارم.😜 روي ويلچر نشستم و خودم را جلوي در ورودي بيمارستان رساندم تا سيد بيايد. بابا از در آمد داخل. از کنارم رد شد. اما مرا نشناخت.😏 😊گفتم سيد! کجا مي‌ري؟ 👨ـ بنده‌زاده مجروح شده آمدم ببينمش. 😏ـ آقازاده‌تان کي‌ باشن؟ 👨ـ آقا سيدرضا دستواره. 😜ـ اِ، آقا رضا پسر شماست. عجب بچه شجاع و دليري داريد شما. تو فاميلتون به کي رفته؟ ويلچر منو هُل بده تا شما را ببرم تو اتاق آقا رضا. و باهم راهي اتاق شديم. 😎ـ حاج آقا! مي‌داني کجاي آقا رضا تير خورده؟ 👨ـ نه، اولين باره مي‌روم او را ببينم. 😎ـ نترس، دستش کمي مجروح شده. 👨ـ خدا رو شکر. 😅ـ حاج آقا! دست راست رضا قطع شده اگه نمي‌ترسي. 👨ـ خدايا! راضي‌ام به رضاي خدا. 😅ـ حاج آقا! دست چپش هم قطع شده. 👨ـ خدا رو شکر؛ خدايا! اين قرباني را قبول کن. در آسانسور صحبت را به جايي رساندم که پاي راست خودم را قطع کردم. بابا تکاني خورد و کمي ناراحت شد. تا بالاي تخت که رسيديم، آمد که مرا روي تخت بگذارد، طوري وانمود کردم که رضا دستواره را بدون دست و پا خواهد ديد... کمي ناراحت شد و اشکش درآمد. 😜ـ حاج آقا! خيلي باحالي؛ بچه‌ات 10 دقيقه پيش شهيد شد او را بردند سردخانه! اين بار ديگر لرزه به تن پدرم افتاد، اشکش درآمد و رو به قبله ايستاد و گفت: 😢خدايا! اين قرباني را از ما بپذير. با خنده گفتم:😂😂 بابا! خيلي بي‌معرفتي، ما را کُشتي تمام شد، رفت. پدرم يک نگاهي کرد و تازه ما را شناخت. گفت:‌اي پدرسوخته!😁😄 اين‌جا هم دست از شيطنت برنمي‌داري؟!» @Salambarebrahimm 🌷شهید رضا دستواره🌷 📃ب نقل از خود شهید🌷 جهت شادی ارواح طیبه امام وشهدا صلوات🌷
@salambarebrahimm 💢 خرمشهرها درپیش است... سالروز آزادسازی خونین شهر را به همه #ملت_مقاوم ایران تبریک عرض میکنیم
@salambarebrahimm ، آن حس زیبایی است که در تاریکی صحرا زمانی‌که هراس مرگ می دزدد سکوتت را یکی همچون نسیم دشت می گوید : «کنارت هستم ای تنها!!!»
nf00006402-2.pdf
7.63M
@salambarebrahimm 📘 کتاب زیبا و خواندنی خرمشهر (خاطرات از منطقه عملیاتی) بمناسبت ۳ خرداد سالروز آزادسازی خرمشهر
ایستگاه_تفحص @salambarebrahimm 💠نیمه شعبان سال 1369 بود. گفتیم: امروز به یاد امام زمان (عج) می گردیم. اما فایده نداشت.☹️ خیلی جست و جو کردیم. پیش خود گفتم: یا امام زمان (عج) یعنی می شود بی نتیجه برگردیم!؟ در همین حین 4-5 شقایــ🌷ــق دیدم که بر خلاف شقایق ها، که تک تک می رویند، آنها دسته ای روئیده بودند. گفتم حالا که دستمان خالی است، شقایق ها را می چینم و برای بچه ها می برم.😊 شقایقها را که کندم، دیدم روی پیشانی یک شهید روئیده اند.😔 او نخستین شهیدی بود که در تفحص پیدا کردیم؛ @Salambarebrahimm شهید 📚منبع : کتاب تفحص
🌷سیره شهدا ✾بچه ها می گفتند : " ما صبح ها کفش هایمان را واکس خورده میدیدیم و نمی دانستیم چه کسی واکس میزند .. ؟ " ✾ بعدا فهمیدیم که وقتی نیروها خوابند واکس را بر میدارد و هر کفشی که نیاز به واکس داشته باشد ، را واکس میزند . ✾ مشخص شد این فرد همان فرمانده ما ' شهید عبد الحسین برونسی ' بوده است. 🌷 @SALAMbarEbrahimm
❁﷽❁ تو را ز یاد می‌برم زمان معصیت ولی مرا مؤاخذه برای غفلتم نمی‌کنی😔 امام زمان پسند زندگی کنیم... یک کلام:ترک محرمات انجام واجبات🌹
نمازِ عشـــق و نمازِ از سر وجوب ، تفاوتش از ما تا #شھـید است سجدہ شڪر رزمنده پس از فتح خرمشهــر عڪاس : امیر علی جوادیان @SLAMbarEbrahimm
کانال کمیل
#در_مسیر_ستاره 🌷شهید ابراهیم هادی🌷 💠 اسارت از خبر مفقود شدن ابراهیم یک هفته گذشت . قبل از ظهر آمد
🌷شهید ابراهیم هادی🌷 💠 فراق یک ماه از مفقود شدن ابراهیم می گذشت . هیچ کدام از رفقای ابراهیم حال و روز خوبی نداشتند . هرجا جمع می شدیم از ابراهیم می گفتیم و اشک می ریختیم . برای دیدن یکی از بچه ها به بیمارستان رفتیم ، گودینی هم آنجا بود ، وقتی رضا را دیدم انگار که داغ دلش تازه شده ٬ بلند بلند گریه می کرد . بعدگفت : بچه ها ، دنیا بدون ابراهیم برای من جای زندگی نیست ! مطمئن باشید من در اولین عملیات شهید می شم ‌! یکی دیگر از بچه ها گفت : ما نفهمیدیم ابراهیم که بود . او بنده خالص خدا بود . بین ما آمد و مدتی با او زندگی کردیم تا بفهمیم معنی بنده خدا بودن چیست . دیگری گفت : ابراهیم به تمام معنا یک پهلوان بود ، یک عارف پهلوان . ✳️✳️✳️ پنج ماه از شهادت ابراهیم گذشت . هرچه مادر از ما می پرسید : چرا ابراهیم مرخصی نمی آید ، با بهانه های مختلف بحث را عوض می کردیم ! ما می گفتیم : الان عملیاته ٬ فعلا نمی تونه بیاد و ... خلاصه هر روز چیزی می گفتیم . تا اینکه یکبار مادر آمده بود داخل اتاق . رو به روی عکس ابراهیم نشسته و اشک می ریخت ! جلو آمدم . گفتم : مادر چی شده !؟ گفت : من بوی ابراهیم رو حس می کنم ! ابراهیم الان توی این اتاقه ! همینجاست و ... وقتی گریه اش کمتر شد گفت : من مطمئن هستم که ابراهیم شهید شده . مادر ادامه داد: ابراهیم دفعه آخر خیلی فرق کرده بود ، هر چه گفتم : بیا بریم خواستگاری ، می خوام دامادت کنم ،اما او می گفت : نه مادر ، من مطمئنم که بر نمی گردم . نمی خواهم چشم گریانی گوشه خانه منتظر من باشه ! چند روز بعد دوباره جلوی عکس ابراهیم ایستاده بود و گریه می کرد . ما بالاخره مجبور شدیم دائی را بیاوریم تا به مادر حقیقت را بگوید . آن روز حال مادر به هم خورد . ناراحتی قلبی او شدیدتر شد و در سی سی یو بیمارستان بستری شد ! سال های بعد وقتی مادر را به بهشت زهرا (س) می بردیم، بیشتر دوست داشت به قطعه چهل و چهار برود . به یاد ابراهیم کنار قبر شهدای گمنام می نشست . هر چند گریه برای او بد بود . اما عقده دلش را آنجا باز می کرد و حرف دلش را با شهدای گمنام می گفت . @salambarebrahimm ادامه دارد... 📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم ۱ ص ۲۲۰ و ۲۲۱
جزء نهم(@Iran_Iran).mp3
4.11M
@salambarebrahimm 💠جز نهم قرآن کریم به روش تندخوانی (تحدیر) با صدای استاد
#ارسالی_اعضاءکانال_کمیل سقا خانه ی حضرت رقیه.شهر ری حرم شاه عبدالعظیم حسنی علیه السلام 🌸 #هم_اکنون
@salambarebrahimm ❌ اخلاق بد ..... مانند یک لاستیک پنچر است؛ تا عوضش نکنید .... راه به جایی نخواهید برد❗️ در معنویت هم پیشرفت نخواهید کرد❗️