eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
3.1هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
همیشه... مراقب حرف هایی که میزنی باش‼️ مخصوصا وقتی عصبی یا دلخور هستی. بعضی کلمــــات همچو تَرکِشی می ماند که کنارِ قلب می نشیند.💔 نمی کُشد...‼️ ولی... تاآخر عمر عذاب میدهد...❌ @salambarebrahimm
۲ خرداد ۱۳۹۷
@salambarebrahimm #با اطمینان حرکت کنید ، یعنــــــــی : مراقب ِ #دنیا باشید ، دنیا پــُر از #معبر مین است ... فقط در طـــریق ِ # الی الله ، گام بردارید ...
۲ خرداد ۱۳۹۷
کانال کمیل
#در_مسیر_ستاره 🌷شهید ابراهیم هادی🌷 💠اوج مظلومیت ...بیشتر نیروها بی رمق و خسته در گوشه و کنار کان
🌷شهید ابراهیم هادی🌷 💠 اسارت از خبر مفقود شدن ابراهیم یک هفته گذشت . قبل از ظهر آمدم جلوی مسجد ، جعفر جنگروی هم آنجا بود . خیلی ناراحت و به هم ریخته . هیچکس این خبر را باور نمی کرد . مصطفی هم آمد و داشتیم در مورد ابراهیم صحبت می کردیم . یکدفعه محمد آقا تراشکار جلو آمد . بی خبر از همه جا گفت : بچه ها شما کسی رو به اسم ابراهیم هادی می شناسید !؟ یکدفعه همه ما ساکت شدیم با تعجب به همدیگر نگاه می کردیم . آمدیم جلو و گفتیم : چی شده ؟! چه میگی ؟! بنده خدا خیلی هول شد . گفت : هیچی بابا ، برادر خانم من چند ماهه که مفقود شده ،من هر شب ساعت دوازده رادیو بغداد رو گوش می کنم . عراق اسم اسیرها رو آخر شب ها اعلام می کنه ! دیشب داشتم گوش می کردم ، یکدفعه مجری رادیو عراق که فارسی حرف می زد برنامه اش را قطع کرد و موزیک پخش کرد . بعد هم با خوشحالی اعلام کرد : در این عملیات ابراهیم هادی از فرماندهان ایرانی در جبهه غرب ، به اسارت نیروهای ما درآمده . داشتیم بال در می آوردیم ! همه ما از اینکه ابراهیم زنده است خیلی خوشحال شدیم . نمی دلنستیم چه کار کنیم . دست و پایمان را گم کردیم . سریع رفتیم سراغ دیگر بچه ها ، حاج علی صادقی با صلیب سرخ نامه نگاری کرد . رضا هور یار رفت خانه آقا ابراهیم و به برادرش خبر داد . همه بچه ها از زنده بودن ابراهیم خوشحال شدند . ✳️✳️✳️ مدتی بعد از طریق صلیب سرخ جواب نامه رسید . در جواب نامه آمده بود که : من ابراهیم هادی پانزده ساله اعزامی از نجف آباد اصفهان هستم . فکر کنم شما هم مثل عراقی ها مرا با یکی از فرماندهان غرب کشور اشتباه گرفته اید ! هر چند جواب نامه آمد ، ولی بسیاری از رفقا تا هنگام آزادی اسرا منتظر بازگشت ابراهیم بودند . بچه ها در هیئت هر وقت اسم ابراهیم می آمد روضه حضرت زهرا (س) می خواندند و صدای گریه ها بلند می شد . @salambarebrahimm ادامه دارد... 📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم ۱ ص ۲۱۸ و ۲۱۹
۲ خرداد ۱۳۹۷
بسم رب الشهدا و الصدیقین عزیزان بنده قصد تبلیغ مستقیم کانال های دیگمون رو نداشتم و باور اشتباه بنده به مجزا بودن این سه کانال ازهم بود در حالی که هر سه هم هستن شهدا قبل شهید شدن بصیرت داشتن و تو زندگیشون برخوردات رو باخانواده داشتن خصوصا که از عاشقانه های شهدا مشخصه 😉 ◀️باتوجه به شرایط کنونی جامعه بنده و همسنگران عزیز به خودمون واجب دیدیم در سه زمینه فعالیت داشته باشیم 🕊الحمدلله کانال کمیل که متعلق به شهداست باتوجه به مهمان نوازی شهدا رشد خوبی داشته اما دوکانال دیگه زیاد شناخته شده نیستن و درخواست ما از شما حمایته ❤️ان شاءالله باهم در بصیرت افزایی خود و اطرافیان قدمی برداریم 🌹حمایت شما موجب دلگرمی ماست😊❤️ کانال بصیرتی و سیاسی 👇 http://eitaa.com/joinchat/1646657543C4115473fd6 😉☝️ کانال باجملات ناب😁👇 http://eitaa.com/joinchat/38207491Cc6c96dd0d0 راستی کانال بصیرت با مفید ترین مطالب از ده ها منبع هست از دستش ندید😉 ما نه هستیم و نه ما انقلابی هستیم وپشتیبان ولایت✌️ عزیز در دوسنگر دیگه منتظرتونیم❤️
۲ خرداد ۱۳۹۷
جزء هشتم(@Iran_Iran).mp3
4.06M
۲ خرداد ۱۳۹۷
بخوانید بسیار جالب است 📝هر چی بیشتر دقت می کردم بیشتر مطمئن می شدم بله اینبار هم خودش بود همان پیرزن همیشگی تنها مهمان ثابت مزار. مثل همیشه نزدیک رفتم فاتحه ای خوندم ولی این دفعه دلم رو زدم به دریا نشستم سر مزار وقتی گونه های خیس پیرزن را نگاه کردم بیشتر تعجب کردم تصمیم گرفتم واقعا جواب این سوال را که مدتیه ذهنم رو مشغول کرده همین الان بگیرم . بعد چند سرفه بالاخره پرسیدم که علت حضور همیشگی شما سر مزار چیه؟ سرشو بالا گرفت گونه های خیسشو با لبه ی چادرش خشک کرد و گفت پسرم داستان من مربوط میشه به سال ها پیش . وقتی که جنازه ی پسر شهیدم رو برام آوردن تمام دنیا برام بی ارزش شد اون روز برام مثل روز قیامت شده بود به سرو صورت خودم میزدم حتی از شدت ناراحتی زدم تو دهن خودم و سه تا از دندونام افتاد. خواستم که برای آخرین بار با پسرم خداحافظی کنم و صورتشو ببوسم و موهاشو نوازش کنم هر کاری کردم بهم اجازه ندادند خلاصه آن روز در جوار همین امامزاده بزرگوار(ع ) پسرمو دفن کردیم و هر هفته میومدیم سرمزارش . تا اینکه سه سال بعد جنگ تموم شد و اولین دسته از اسرا وارد خاک کشور شدند ماهم از همه جا بی خبر شنیدم که پسرمون همراه اسرا به وطن برگشته . فضای عجیبی بود ما که با دست خودمون پسر شهیدمون رو دفن کردیم حالا خبر برگشتش رو میشنیدیم تا روزی که از نزدیک دیدیمش هیچ کدام از اقوام باور نمی کردند میگفتیم حتما اشتباهی رخ داده یا تشابه اسمی بوده. ولی وقتی برگشت فهمیدیم که واقعیت داره و ما کس دیگه ای رو بجای پسرم دفن کردیم . از اون زمان تا حالا ذره ای از احساس مادرانه ی من به پسر کم نشده و مثل سابق به سر مزارش میام و مثل مادرش باهاش درد دل میکنم شاید از نظر مردم اینجا مزار یک باشه ولی بدونین که این پسر منه .پسررشید من و پسر تمام مادران این سرزمین. حرف های پیرزن که به اینجا رسید بازهم اشک از چشمانش جاری شد تصمیم گرفتم از این بیشتر مزاحم خلوت مادر و پسر نشم. خداحافظی کردم در راه برگشت به بزرگی کار پیرزن فکر میکردم که بیست و چند ساله عهد خودشو فراموش نکرده @salambarebrahimm شادی روح
۲ خرداد ۱۳۹۷
۲ خرداد ۱۳۹۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 اگر بزرگترین گناه رو هم انجام دادی فکر نکنی خدا طردت میکنه ها!!! @salambarebrahimm اونایی که بعد از هر گناه ناامید میشن حتماااا گوش بدن👌
۲ خرداد ۱۳۹۷
«سرم ترکش خورده بود و مجبور شدم به بيمارستان بروم. براي عمل جراحي سرم را تراشيدند. رفتم جلوي آينه و به آقايي که تيغ در دستش بود، گفتم: ابرو و ريشم را هم بزن. آن آقا گفت: يعني چي؟ 😬گفتم: مال خودم است ديگر؛ بزن کاريت نباشه. ابرو و محاسنم را زدند و وقتي جلوي آينه رفتم، خودم را نشناختم. 😝 پيش خودم گفتم سيد (پدرم) را سر کار بگذارم.😜 روي ويلچر نشستم و خودم را جلوي در ورودي بيمارستان رساندم تا سيد بيايد. بابا از در آمد داخل. از کنارم رد شد. اما مرا نشناخت.😏 😊گفتم سيد! کجا مي‌ري؟ 👨ـ بنده‌زاده مجروح شده آمدم ببينمش. 😏ـ آقازاده‌تان کي‌ باشن؟ 👨ـ آقا سيدرضا دستواره. 😜ـ اِ، آقا رضا پسر شماست. عجب بچه شجاع و دليري داريد شما. تو فاميلتون به کي رفته؟ ويلچر منو هُل بده تا شما را ببرم تو اتاق آقا رضا. و باهم راهي اتاق شديم. 😎ـ حاج آقا! مي‌داني کجاي آقا رضا تير خورده؟ 👨ـ نه، اولين باره مي‌روم او را ببينم. 😎ـ نترس، دستش کمي مجروح شده. 👨ـ خدا رو شکر. 😅ـ حاج آقا! دست راست رضا قطع شده اگه نمي‌ترسي. 👨ـ خدايا! راضي‌ام به رضاي خدا. 😅ـ حاج آقا! دست چپش هم قطع شده. 👨ـ خدا رو شکر؛ خدايا! اين قرباني را قبول کن. در آسانسور صحبت را به جايي رساندم که پاي راست خودم را قطع کردم. بابا تکاني خورد و کمي ناراحت شد. تا بالاي تخت که رسيديم، آمد که مرا روي تخت بگذارد، طوري وانمود کردم که رضا دستواره را بدون دست و پا خواهد ديد... کمي ناراحت شد و اشکش درآمد. 😜ـ حاج آقا! خيلي باحالي؛ بچه‌ات 10 دقيقه پيش شهيد شد او را بردند سردخانه! اين بار ديگر لرزه به تن پدرم افتاد، اشکش درآمد و رو به قبله ايستاد و گفت: 😢خدايا! اين قرباني را از ما بپذير. با خنده گفتم:😂😂 بابا! خيلي بي‌معرفتي، ما را کُشتي تمام شد، رفت. پدرم يک نگاهي کرد و تازه ما را شناخت. گفت:‌اي پدرسوخته!😁😄 اين‌جا هم دست از شيطنت برنمي‌داري؟!» @Salambarebrahimm 🌷شهید رضا دستواره🌷 📃ب نقل از خود شهید🌷 جهت شادی ارواح طیبه امام وشهدا صلوات🌷
۲ خرداد ۱۳۹۷
@salambarebrahimm 💢 خرمشهرها درپیش است... سالروز آزادسازی خونین شهر را به همه #ملت_مقاوم ایران تبریک عرض میکنیم
۳ خرداد ۱۳۹۷
۳ خرداد ۱۳۹۷
nf00006402-2.pdf
7.63M
۳ خرداد ۱۳۹۷