🌷🌷🌷🌷🌷🍃🍃🍃
شب قبل از شهادت ...
تا صبح نماز و دعا میخواند و با خدا مناجات میکرد. بچّهها سر به سرش میگذاشتند و میگفتند: چرا اینقدر امشب مناجات میکنی؟ میخندید و چیزی نمیگفت.
صبح که صبحانه میآورند و میگویند: بیا صبحانه بخور میگوید نه من صبحانه را امروز میروم در بهشت میخورم. نقشه را از داخل ماشین میآورد و روی زمین پهن میکند و نشان میدهد که از این راه برویم و باید اینطوری فعّالیّت داشته باشیم تا به هدف برسیم.
نقشه را جمع میکند و در ماشین مینشیند که خمپاره میآید.
دوستش میگفت: داخل ماشین یک پرتقال به او داده بودم امّا نخورد و گفت: من به بهشت میروم و میخورم و آن را همینطور جلوی ماشین گذاشته بود و میگفت «من میخواهم روزه باشم و با روزه وارد بهشت شوم و در بهشت افطار کنم».
بعد که خمپاره آمد، همینطور نشسته بود. میگفتند دیدیم سرش روی شانهاش افتاده؛ مانند چراغی که خاموش شده است.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#شهیدمحمدمهدی_خادم_الشریعه
@SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
نعمت فقط #برف و #باران نیست... گاهی « خدا » #رفیقی نازل می کند زلال تر از #باران... #رفیق_شهید_
✨ارادت #شهدا به
#شهید_ابراهیم_هادی
از میان شهدای مدافع حرم، بسیاری بودند ڪه ارادات و علاقه قلبی به #ابراهیم_هادی داشتند.
🌷 #شهید_مهدی_عزیزی همواره تصویر ابراهیم را در جیبش داشت، ڪتاب را خوانده بود و هر وقت از ڪنار تصویر او رد می شد سلام میڪرد.
🌷 #سید_میلاد_مصطفوی هرطور بود در راهیان نور به ڪانال ڪمیل میرفت و با ابراهیمش خلوت میڪرد.
🌷 #عباس_دانشگر هرزمان یڪی از اساتید دانشگاه ڪه همرزم ابراهیم بود را میدید، از او میخواست چند جمله ای از ابراهیم بگوید.
🌷 #هادی_ذوالفقاری ڪه دیگر احتیاج به توضیح ندارد. نام جهادیش را گذاشته بود: ابراهیم هادی ذوالفقاری
🌷 #شهید_علی_امرایی بیشتر ڪتابها را خوانده بود و در ڪنار مزار یادبودش عڪس یادگاری گرفت.
🌷 #حمید_اسداللهی از عاشقان ابراهیم بود. روی برخی داستانهای آموزنده او تمرڪز خاصی داشت.
اما یڪی از مسئولین لشکر فاطمیون به ما مراجعه ڪرد و گفت: برای اوقات بیڪاری رزمندگان احتیاج به ڪتاب داریم. تعداد زیادی از ڪتابها از جمله سلام بر ابراهیم به آنها هدیه شد.
بعدها از برڪات حضور ابراهیم در جمع مدافعان حرم بسیار شنیدیم و...
در مراسم روز جوان، #مرتضی_عطایی ڪه یڪی از مسئولین فاطمیون بود حضور یافت. ایشان از جانبازان مدافع حرم بودند و در مراسم توسط استاد پناهیان از ایشان تقدیر شد.
🌷مرتضی نیز عاشق ابراهیم بود و مدتی بعد، به کاروان شهدا پیوست
♦️هرکسی با یڪ شهیدی خو گرفت
روز محشر آبرو از او گرفت♦️
1_9030340.m4a
1.54M
#خدایـا❣
گفتی بیا با من حرف بزن..گفتم نه!
گفتی از بودنت با من خوشحال نمیشی؟ گفتم نه!!😭
| خدا خودش اومد
| خدا با ماهش اومد
| با رمضان اومد گناهاتو بسوزونه . . .
💢حتما گوش کنید
@SALAMbarEbrahimm
#تلنگر
@salambarebeahimm
زمانی که بخواهید وصیتنامه بنویسید متوجه خواهید شد تنها کسی که از دارایی تان سهمی ندارد، خودتان خواهید بود.
پس تا میتوانید در راه خدا انفاق کنید
4_136649658742080570.pdf
383.6K
📘کتاب
@salambarebrahimm
« تکه ای از آسمان »
#قصه_فرماندهان
زندگینامه سردار شهید🕊🌷محمد بروجردی ، مسیح کردستان
کانال کمیل
#عملیات_شناسی 📎نام عملیات: ڪربلاے۳(ایذایی) 📎زمان اجرا: 1365/6/11 📎مدت اجرا: 2روز 📎تلفات دشمن: (
#عملیات_شناسی
📎نام عملیات: خیبر (آبی و خاکی/نخستین عملیات خاکی)
📎تاریخ عملیات: 1362/12/03
📎ساعت عملیات: 21:30
📎رمز عملیات: یارسول الله(ص)
📎اهداف عملیات: نابود کردن سپاه سوم عراق
📎ارگان های عمل کننده:سپاه پاسداران(دو لشکر پیاده و یک تیپ زرهی و ۹لشکر و ۶ تیپ پیاده و ۳تیپ زرهی از محور طلاییه و هور وارد عمل شدند)
نیروی زمینی ارتش (۲ لشکر پیاده و ۲ لشکر زرهی و ۱ تیپ هوابرد از محور زید وارد عمل شدن) در کل ۲۲۰ گردان از سپاه و ۶۳ گردان از ارتش
📎تلفات دشمن: متلاشی شدن ۲۳ یگان دشمن و دادن ۱۶۱۴۰ کشته و زخمی و اسیر
📎نتایج بدست امده عملیات: ازادسازی جزیره مجنون،دستیابی به چاهای نفت دشمن،دستیابی به ۱۵۰تانک نفربر زرهی،۲۵۰ خودرو،۱۹عراده توپ صحرایی،۳۰ عراده توپ ضد هوایی و ۱۲۰دستگاه مهندسی
(شهید محمدابراهیم همت،سردار خیبر ، فرمانده لشکر۲۷محمدرسول الله(ص) در مرحله سوم این عملیات به شهادت رسید.....)
@salambarebrahimm
#یادشهداباصلوات
قسمت شانزدهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
@salambarebrahimm
🎥یک مصاحبه شوکهکننده درتهران❗️
📛 اين عددها بوی خون ميده⁉️
۳۳۰.۰۰۰ × ۵ = ۱.۶۵۰.۰۰۰
۱.۶۵۰.۰۰۰ ÷ ۸۰.۰۰۰.۰۰۰ = ۰.۰۲
کانال کمیل
#در_مسیر_ستاره 🌷شهید ابراهیم هادی🌷 💠 اوج مظلومیت با اینکه سن من زیاد نبود اما خدا لطف کرد تا با
#در_مسیر_ستاره
🌷شهید ابراهیم هادی🌷
💠اوج مظلومیت
...بیشتر نیروها بی رمق و خسته در گوشه و کنار کانال افتاده بودند .
تانک هائی که از کانال فاصله گرفتند ، بلندگوهای خود را روشن کردند ! فردی که معلوم بود از منافقین است شروع به صحبت کرد و گفت : ایرانی ها ، بیائید تسلیم شوید ، کاری با شما نداریم ، آب خنک و غذا برای شما آماده است ، بیائید .... و همینطور ما را به اسیر شدن تشویق می کرد .
تشنگی و گرسنگی امان همه را بریده بود . چند نفر از بچه ها گفتند : بیائید برویم تسلیم شویم ، ما وظیفه خودمان را انجام دادیم ٬ دیگر هیچ امیدی به نجات ما نیست . یکی از همان نوجوانان بسیجی گفت : اگر امروز ما اسیر شدیم و تلویزیون عراق ما را نشان داد و حضرت امام ما را ببیند و ناراحت بشود چه کار کنیم ؟
مگر ما نیامدیم که دل امام را شاد کنیم ؟ همین صحبت باعث شد که کسی خود را تسلیم نکند . ابراهیم وقتی نظر بچه ها را فهمید خوشحال شد و گفت : پس باید هرچه مهمات و آذوقه داریم جمع کنیم و بین نیروها تقسیم کنیم . هرچه آب و غذا مانده بود را به ابراهیم تحویل دادیم . او به هر پنج نفر یک قمقمه آب و کمی غذا داد . به آن پنج اسیر عراقی هم هر کدام یک قمقمه آب داد !!
برخی از بچه ها از این کار ناراحت شدند ، اما ابراهیم گفت :« آن ها مهمان ما هستند .»
مهمات ها را جمع کردیم و در اختیار افراد سالم قرار دادیم تا بتوانند نگهبانی بدهند .
سحر روز بعد یعنی ۲۲ بهمن ، تانک های دشمن کمی عقب رفتند ! تعدادی از بچه ها از فرصت استفاده کرده و در دسته های چند نفره به عقب رفتند ، اما برخی از آن ها به اشتباه روی مین رفتند و ...
ساعتی بعد حجم آتش دشمن خیلی زیادتر شد . دیگر هیچ کس نمی توانست کاری انجام دهد . عصر ۲۲ بهمن ، کماندوهای دشمن پس از گلوله باران شدید کانال ،خودشان را به ما رساندند ! یکدفعه دیدیم که لوله اسلحه عراقی ها از بالای کانال به طرف ما گرفته شد !
یک افسر عراقی از مسیر پله ای که بچه ها ساخته بودند وارد کانال شد . یک سرباز هم پشت سرش بود . به اولین مجروح ما یک لگد زد . وقتی فهمید که او زنده هست ، به سرباز گفت :« شلیک کن .»
سرباز هم با تیر زد و مجروح ما به شهادت رسید . مجروح بعدی یک نوجوان معصوم بود که افسر بعثی با لگد به صورت او زد ! بعد به سرباز گفت : بزن
سرباز امتناع کرد و شلیک نکرد ! افسر عراقی در حضور ما سر او داد زد . اما سرباز عقب رفت و حاضر به شلیک نشد ! افسر هم اسلحه کلت خودش را بیرون آورد و گلوله ای به صورت او زد . سرباز عراقی در کنار شهدای ما به زمین افتاد ! افسر عراقی هم سریع از کانال بیرون رفت ! بعد به نیروهایش دستور شلیک داد و ...
دقایقی بعد عراقی ها ، با این تصور که همه افراد داخل کانال شهید شده اند ٬ برگشتند .دیگر صدای تیراندازی نمی آمد . با غروب آفتاب سکوت عجیبی در فکه ایجاد شد ! من و چندین نفر دیگر که در میان شهدا ، زنده مانده بودیم از جا بلند شدیم . کمی به اطراف نگاه کردیم . کسی آنجا نبود . بیشتر آن ها که زنده بودند جراحت داشتند . هوا کاملا تاریک بود که حرکت خودمان را آغاز کردیم و قبل از روشن شدن هوا خودمان را به نیروهای خودی رساندیم و ...
@salambarebrahimm
ادامه دارد...
📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم ۱ ص ۲۱۶ و ۲۱۷
جزء هفتم(@Iran_Iran).mp3
4.21M
@salambarebrahimm
💠جزء هفتم قرآن کریم
به روش تندخوانی (تحدیر)
با صدای استاد #معتز_آقايی
🍃🌷🌷🍃🌷🌷🍃🌷🌷🍃
وقتے بے قرارے به اوج میرسد
وقتے زمین و آسمان با تمام بزرگے اش
جایے براے تو ندارد،
وقتے احساس سنگینے ات کمرت را خم میکند،
وقتے میخواهے فرار کنے از خودت ، تنهاے ات
وقتے هرجا میروے خودت هستے و تنهایے...
وقتے کم مے آورے ...
اینجاست که آرامت میکند،
ازخودت رها میشوی ...
دیگر تنها نیستے ...
با نگاه لطیفش تو را سبک میکند ...
آرام میشوے ... چون وصل است ...
اتصالش به سرچشمه آرامش ، تو را آرام میکند...
چون ...
❣شـــــهدا ❣
در قهقهه مستانه شان عند ربهم یرزقونند
@SALAMbarEbrahimm
#سیره_شهدا
تو هیچی نیستی...
چشمشان که به مهدی افتاد، از خوشحالی بال درآوردند. دورهاش کردند و شروع کردند به شعار دادن: «فرمانده آزاده، آمادهایم آماده!» هر کسی هم که دستش به مهدی میرسید، امان نمیداد؛ شروع میکرد به بوسیدن. مخمصهای بود برای خودش.
خلاصه به هر سختیای که بود از چنگ بچههای بسیجی خلاص شد، اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد، با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب میزد: «مهدی! خیال نکنی کسی شدی که اینا اینقدر بهت اهمیت میدن، تو هیچی نیستی؛ تو خاک پای این بسیجیهایی...».
شهید مهدی زینالدین
کتــاب 14 سردار، ص30-29
امــام صـادق (علـــيه الســلام)
در آسمان دو فرشته بر بندگان گماشته شدهاند. پس هر كس براى خدا تواضع كند، او را بالا برند و هر كس تكبر ورزد او را پَست گردانند.
الکافی، ج2، ص122
@SALAMbarEbrahimm
@salambarebrahimm
❗️برای توبه
❌امروز و فردا نکن❕
♨️از کجا معلوم
این نَفَسی که الان میکشی
جزو نَفَسهای آخر نباشه⁉️
خیلیا بیخیال بودن و
یـهو غافلگیر شدن...😔
#التماس_دعافرج
#شهید_ابراهیم_هادی🌹
💠روی موتور پشت سر ابراهیم بودم.
ناگهان یک موتورسوار دیگر با سرعت از داخل کوچه وارد خیابان شد.
پیچید جلوی ما و ابراهیم شدید ترمز کرد.
💠 #جوان موتورسوار که قیافه و ظاهر درستی هم نداشت،
داد زد: هُو! چیکار می کنی؟! بعد هم ایستاد و با #عصبانیت ما را نگاه کرد!
همه می دانستند که او مقصر است.
#ابراهیم با #لبخندی که روی لب داشت در جواب عمل زشت او گفت:
💠"سلام،
خسته نباشید!"
موتورسوار عصبانی یکدفعه جا خورد. انگار توقع چنین برخوردی را نداشت.
کمی مکث کرد و گفت:
"سلام، معذرت می خوام، شرمنده."
💠ابراهیم در بین راه شروع به صحبت کرد.
"با یک سلام #عصبانیت طرف خوابید. تازه معذرت خواهی هم کرد.
حالا اگر میخواستم من هم داد بزنم و #دعوا کنم.
جز اینکه اعصاب و اخلاقم را به هم بریزم هیچ کار دیگری نکردم."
#سیره_ابراهیم🌸🍃
#شبیه_ابراهیم_باشیم
@SALAMbarEbrahimm
کانال کمیل
@salambarebrahimm ❗️برای توبه ❌امروز و فردا نکن❕ ♨️از کجا معلوم این نَفَسی که الان میکشی جزو نَف
@salambarebrahimm
💠 خدایا میترسم از روزی که مرا فرا بخوانے و من هنوز آماده نباشم...
میترسم دلے را شکسته و ترمیمش نکرده باشم....
میترسم گناهے کرده و توبه نکرده باشم...
میترسم با کوله باری از حق الناس به پایان راه رسیده باشم...
♦️مے ترسم . . .
💠 اللّهُمَّ اغْفِرْ لِي الذُّنُوبَ الَّتي تَهْتِكُ الْعِصَمَ
💠 اللّهُمَّ اغْفِـرْ لِي الذُّنُوبَ الَّتي تُنْزِلُ النِّقَمَ
💠 اللّهُمَّ اغْفِرْ لِي الذُّنُوبَ الَّتي تُغَيِّرُ النِّعَمَ
💠 اللّـهُمَّ اغْفِرْ لي الذُّنُوبَ الَّتي تَحْبِسُ الدُّعاءَ
💠 اللّهُمَّ اغْفِرْ لِي الذُّنُوبَ الَّتي تُنْزِلُ الْبَلاءَ
💠 اللّهُمَّ اغْفِرْ لي كُلَّ ذَنْب اَذْنَبْتُهُ، وَكُلَّ خَطيئَة اَخْطَأتُها
فرازهایی از دعای کمیل
مـردم ...
مـا خلـق شدیم
تا روح را به پـرواز درآوریم
این پـرواز و عـروج
بدون ویرانی جسم امکان ندارد
سنگین شدن و تن پروری
بال پـرواز انسان را می شکند.
#سردار_شهید_علیرضا_بلباسی🕊
کانال کمیل
#عملیات_شناسی 📎نام عملیات: خیبر (آبی و خاکی/نخستین عملیات خاکی) 📎تاریخ عملیات: 1362/12/03 📎ساعت
#عملیات_شناسی
📎نام عملیات: بیت المقدس۵
📎تاریخ عملیات: ۱۳۶۷/١/٢٢
📎مکان عملیات: محور شمالی جبهه جنگ
📎رمز عملیات: یا اباعبدالله الحسین(ع)
📎ارگان های عمل کننده: نیروی زمینی سپاه پاسداران به فرماندهی قرارگاه رمضان
📎نتایج بدست آمده: وارد کردن ضربه کاری به سازمان زرهی دشمن
📎تلفات دشمن: ۳۸۱۰ تن کشته زخمی و اسیر و از دست دادن تعدادی سلاح سنگین و نیمه سنگین
@salambarebeahimm
#یادشهداباصلوات
#پایان
#خاطره_شهدا
💠 روزی احمد با تعداد زیادی مجله که تصاویر خواننده ها و رقاصه روی اون بود اومد خونه... 😳
مامان گفت: احمد جان اینا چیه آوردی‼️ چرا خریدی ⁉️
احمد رفت طرف باغچه و مجله ها رو آتیش زد‼️
و گفت: مامان اینا رو از باجه سر کوچه خریدم تا هم محله ای هام به گناه نیوفتن،
مامان گفت: پولشو از کجا آوردی⁉️
گفت: حقوق کار تابستونم رو استفاده کردم. 🙂
مامان گفت: مگه نمی خواستی موتور بخری ⁉️
گفت: هرچی فکر کردم دیدم موتور منو تا سر کوچه می بره ولی این کار تا بهشت.😇
مامان گفت: ولی تو این شهرک فقط همین یه باجه نیست. 😕
احمدگفت: می دونم ولی وقتی مُردم به خدا میگم وُسع من در همین حد بود. 🌹
❣اینچنین بودکودکی شهید #احمد_کشوری...
@Salambarebrahimm
رفقا به اندازه خودمون در راه خدا انفاق کنیم و هیچ کارنیکی رو کوچیک نبینیم شاید پیش خدا از منزلت بالایی برخوردار باشه😉
#تلنگر
همیشه...
مراقب حرف هایی
که میزنی باش‼️
مخصوصا وقتی
عصبی یا دلخور هستی.
بعضی کلمــــات
همچو تَرکِشی می ماند
که کنارِ قلب می نشیند.💔
نمی کُشد...‼️
ولی...
تاآخر عمر عذاب میدهد...❌
@salambarebrahimm
#التماس_دعافرج_وشهادت
کانال کمیل
#در_مسیر_ستاره 🌷شهید ابراهیم هادی🌷 💠اوج مظلومیت ...بیشتر نیروها بی رمق و خسته در گوشه و کنار کان
#در_مسیر_ستاره
🌷شهید ابراهیم هادی🌷
💠 اسارت
از خبر مفقود شدن ابراهیم یک هفته گذشت . قبل از ظهر آمدم جلوی مسجد ، جعفر جنگروی هم آنجا بود . خیلی ناراحت و به هم ریخته . هیچکس این خبر را باور نمی کرد . مصطفی هم آمد و داشتیم در مورد ابراهیم صحبت می کردیم . یکدفعه محمد آقا تراشکار جلو آمد . بی خبر از همه جا گفت : بچه ها شما کسی رو به اسم ابراهیم هادی می شناسید !؟
یکدفعه همه ما ساکت شدیم با تعجب به همدیگر نگاه می کردیم . آمدیم جلو و گفتیم : چی شده ؟! چه میگی ؟!
بنده خدا خیلی هول شد . گفت : هیچی بابا ، برادر خانم من چند ماهه که مفقود شده ،من هر شب ساعت دوازده رادیو بغداد رو گوش می کنم . عراق اسم اسیرها رو آخر شب ها اعلام می کنه !
دیشب داشتم گوش می کردم ، یکدفعه مجری رادیو عراق که فارسی حرف می زد برنامه اش را قطع کرد و موزیک پخش کرد . بعد هم با خوشحالی اعلام کرد : در این عملیات ابراهیم هادی از فرماندهان ایرانی در جبهه غرب ، به اسارت نیروهای ما درآمده .
داشتیم بال در می آوردیم ! همه ما از اینکه ابراهیم زنده است خیلی خوشحال شدیم .
نمی دلنستیم چه کار کنیم . دست و پایمان را گم کردیم . سریع رفتیم سراغ دیگر بچه ها ، حاج علی صادقی با صلیب سرخ نامه نگاری کرد . رضا هور یار رفت خانه آقا ابراهیم و به برادرش خبر داد . همه بچه ها از زنده بودن ابراهیم خوشحال شدند .
✳️✳️✳️
مدتی بعد از طریق صلیب سرخ جواب نامه رسید . در جواب نامه آمده بود که : من ابراهیم هادی پانزده ساله اعزامی از نجف آباد اصفهان هستم . فکر کنم شما هم مثل عراقی ها مرا با یکی از فرماندهان غرب کشور اشتباه گرفته اید !
هر چند جواب نامه آمد ، ولی بسیاری از رفقا تا هنگام آزادی اسرا منتظر بازگشت ابراهیم بودند .
بچه ها در هیئت هر وقت اسم ابراهیم می آمد روضه حضرت زهرا (س) می خواندند و صدای گریه ها بلند می شد .
@salambarebrahimm
ادامه دارد...
📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم ۱ ص ۲۱۸ و ۲۱۹
بسم رب الشهدا و الصدیقین
عزیزان بنده قصد تبلیغ مستقیم کانال های دیگمون رو نداشتم و باور اشتباه بنده به مجزا بودن این سه کانال ازهم بود در حالی که هر سه #مکمل هم هستن
شهدا قبل شهید شدن بصیرت داشتن و تو زندگیشون #بهترین برخوردات رو باخانواده داشتن خصوصا #همسر که از عاشقانه های شهدا مشخصه 😉
◀️باتوجه به شرایط کنونی جامعه بنده و همسنگران عزیز به خودمون واجب دیدیم در سه زمینه #شهدایی #بصیرتی #مهارت_های_زندگی فعالیت داشته باشیم
🕊الحمدلله کانال کمیل که متعلق به شهداست باتوجه به مهمان نوازی شهدا رشد خوبی داشته اما دوکانال دیگه زیاد شناخته شده نیستن و درخواست ما از شما حمایته ❤️ان شاءالله باهم در بصیرت افزایی خود و اطرافیان قدمی برداریم
🌹حمایت شما موجب دلگرمی ماست😊❤️
کانال بصیرتی و سیاسی #بصیرت_سایبری 👇
http://eitaa.com/joinchat/1646657543C4115473fd6
#پیشنهادعضویت 😉☝️
کانال #همسفرتاخدا باجملات ناب😁👇
http://eitaa.com/joinchat/38207491Cc6c96dd0d0
راستی
کانال بصیرت با #گلچین مفید ترین مطالب از ده ها منبع هست
از دستش ندید😉
ما نه #اصلاحطلب هستیم و نه #اصولگرا
ما انقلابی هستیم وپشتیبان ولایت✌️
#همسنگران عزیز در دوسنگر دیگه منتظرتونیم❤️
جزء هشتم(@Iran_Iran).mp3
4.06M
@salambarebrahimm
💠جز هشتم قرآن کریم
به روش تندخوانی (تحدیر)
با صدای استاد #معتز_آقايی
#شهید_گمنام_روستای #گنبدپیرمحمد
بخوانید بسیار جالب است
📝هر چی بیشتر دقت می کردم بیشتر مطمئن می شدم بله اینبار هم خودش بود همان پیرزن همیشگی تنها مهمان ثابت مزار.
مثل همیشه نزدیک رفتم فاتحه ای خوندم ولی این دفعه دلم رو زدم به دریا نشستم سر مزار وقتی گونه های خیس پیرزن را نگاه کردم بیشتر تعجب کردم تصمیم گرفتم واقعا جواب این سوال را که مدتیه ذهنم رو مشغول کرده همین الان بگیرم .
بعد چند سرفه بالاخره پرسیدم که علت حضور همیشگی شما سر مزار چیه؟
سرشو بالا گرفت گونه های خیسشو با لبه ی چادرش خشک کرد و گفت پسرم داستان من مربوط میشه به سال ها پیش .
وقتی که جنازه ی پسر شهیدم رو برام آوردن تمام دنیا برام بی ارزش شد اون روز برام مثل روز قیامت شده بود به سرو صورت خودم میزدم حتی از شدت ناراحتی زدم تو دهن خودم و سه تا از دندونام افتاد.
خواستم که برای آخرین بار با پسرم خداحافظی کنم و صورتشو ببوسم و موهاشو نوازش کنم هر کاری کردم بهم اجازه ندادند خلاصه آن روز در جوار همین امامزاده بزرگوار#سید_محمد_عابد(ع ) پسرمو دفن کردیم و هر هفته میومدیم سرمزارش .
تا اینکه سه سال بعد جنگ تموم شد و اولین دسته از اسرا وارد خاک کشور شدند ماهم از همه جا بی خبر شنیدم که پسرمون همراه اسرا به وطن برگشته .
فضای عجیبی بود ما که با دست خودمون پسر شهیدمون رو دفن کردیم حالا خبر برگشتش رو میشنیدیم تا روزی که از نزدیک دیدیمش هیچ کدام از اقوام باور نمی کردند میگفتیم حتما اشتباهی رخ داده یا تشابه اسمی بوده.
ولی وقتی برگشت فهمیدیم که واقعیت داره و ما کس دیگه ای رو بجای پسرم دفن کردیم .
از اون زمان تا حالا ذره ای از احساس مادرانه ی من به پسر #شهیدم کم نشده و مثل سابق به سر مزارش میام و مثل مادرش باهاش درد دل میکنم شاید از نظر مردم اینجا مزار یک #شهید_گمنام باشه ولی بدونین که این پسر منه .پسررشید من و پسر تمام مادران این سرزمین.
حرف های پیرزن که به اینجا رسید بازهم اشک از چشمانش جاری شد تصمیم گرفتم از این بیشتر مزاحم خلوت مادر و پسر نشم.
خداحافظی کردم در راه برگشت به بزرگی کار پیرزن فکر میکردم که بیست و چند ساله عهد خودشو فراموش نکرده
@salambarebrahimm
شادی روح #شهدا_صلوات
@salambarebrahimm
سوالی دارم از این
ابر و باد و مه و خورشید وفلک
ای که از روز ازل
گفت شما در کارید
خبر از
#یوسف گمگشته ما هم دارید...!؟😔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 اگر بزرگترین گناه رو هم انجام دادی فکر نکنی خدا طردت میکنه ها!!!
@salambarebrahimm
اونایی که بعد از هر گناه ناامید میشن حتماااا گوش بدن👌
#استاد_پناهیان
#خاطرات_شهدا
«سرم ترکش خورده بود و مجبور شدم به بيمارستان بروم. براي عمل جراحي سرم را تراشيدند. رفتم جلوي آينه و به آقايي که تيغ در دستش بود، گفتم: ابرو و ريشم را هم بزن.
آن آقا گفت: يعني چي؟
😬گفتم: مال خودم است ديگر؛ بزن کاريت نباشه.
ابرو و محاسنم را زدند و وقتي جلوي آينه رفتم، خودم را نشناختم. 😝
پيش خودم گفتم سيد (پدرم) را سر کار بگذارم.😜 روي ويلچر نشستم و خودم را جلوي در ورودي بيمارستان رساندم تا سيد بيايد.
بابا از در آمد داخل. از کنارم رد شد. اما مرا نشناخت.😏
😊گفتم سيد! کجا ميري؟
👨ـ بندهزاده مجروح شده آمدم ببينمش.
😏ـ آقازادهتان کي باشن؟
👨ـ آقا سيدرضا دستواره.
😜ـ اِ، آقا رضا پسر شماست. عجب بچه شجاع و دليري داريد شما. تو فاميلتون به کي رفته؟ ويلچر منو هُل بده تا شما را ببرم تو اتاق آقا رضا. و باهم راهي اتاق شديم.
😎ـ حاج آقا! ميداني کجاي آقا رضا تير خورده؟
👨ـ نه، اولين باره ميروم او را ببينم.
😎ـ نترس، دستش کمي مجروح شده.
👨ـ خدا رو شکر.
😅ـ حاج آقا! دست راست رضا قطع شده اگه نميترسي.
👨ـ خدايا! راضيام به رضاي خدا.
😅ـ حاج آقا! دست چپش هم قطع شده.
👨ـ خدا رو شکر؛ خدايا! اين قرباني را قبول کن.
در آسانسور صحبت را به جايي رساندم که پاي راست خودم را قطع کردم. بابا تکاني خورد و کمي ناراحت شد. تا بالاي تخت که رسيديم، آمد که مرا روي تخت بگذارد، طوري وانمود کردم که رضا دستواره را بدون دست و پا خواهد ديد... کمي ناراحت شد و اشکش درآمد.
😜ـ حاج آقا! خيلي باحالي؛ بچهات 10 دقيقه پيش شهيد شد او را بردند سردخانه! اين بار ديگر لرزه به تن پدرم افتاد، اشکش درآمد و رو به قبله ايستاد و گفت: 😢خدايا! اين قرباني را از ما بپذير.
با خنده گفتم:😂😂 بابا! خيلي بيمعرفتي، ما را کُشتي تمام شد، رفت.
پدرم يک نگاهي کرد و تازه ما را شناخت. گفت:اي پدرسوخته!😁😄 اينجا هم دست از شيطنت برنميداري؟!»
@Salambarebrahimm
🌷شهید رضا دستواره🌷
📃ب نقل از خود شهید🌷
جهت شادی ارواح طیبه امام وشهدا صلوات🌷