#دست_نفر_چهل_و_هفتم....
🌷داخل خاک عراق مشغول جستجو بودیم؛ یکی از افسران عراقی خبر آورد که در منطقه ای جلوتر از اینجا یک گورستان دسته جمعی از شهدای ایرانی است؛ اما عراقی ها اجازه عبور نمی دادند؛ با تلاش بسیار و پس از مدتها پیگیری به آن منطقه رفتیم؛ آن روز تلخ ترین روز دوران تفحص بود.
🌷۴۶ شهداى غواص آنجا بودند، دست و پا و چشم های همگی آنها بسته شده بود؛ آنچه می دیدم باور کردنی نبود؛ بعثی ها این اسیران جنگی را زنده به گور کرده بودند. پلاک همه آنها را هم جدا کرده بودند تا شناسایی نشوند. آنها ۴۶ شهید گمنام بودند.
🌷....در کنار همه پیکرها که سالم و کامل بود یک دست قطع شده قرار داشت؛ این دست متعلق به هیچ کدام از پیکرها نبود؛ انگشتر فیروزه زیبایی هم بر دست داشت؛ این دست مدتهای طولانی مونس من شده بود؛ هر وقت کار ما گره می خورد به سراغ این دست می آمدیم؛ گویی این دست آمده بود تا دستگیر همه ما باشد.
راوى: شهید معزز علی محمودوند
❌ دست داريم تا دست!
✅ يكى دستِ دستگيرِ شهدا
☑️ يكى دستِ مسئولينِ خائن
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
💠وصیت کرده بود سنگ مزار براش نذارند و قبری ساده با یک حلب خالی روغن نباتی کنارش .
بعد از گذشت چندین ماه قرارشد که سنگ قبر کلیه شهدا تعویض کنند و بر حسب تصادف پیشنهاد شد که یک سنگ قبری هم بر روی قبر این شهید بزرگوار در نظرگرفته و نصب شود مسئول مزار تعریف میکرد بعداز اینکه سنگ قبری بر مزار این شهید گذاشته شد شبش به خوابم آمد و با ترش روئی گفتتند آقای محترم چرا به وصیت من عمل نکردید به خدا از دست شما به خدا شاکی خواهم شد اگر این سنگ را بر ندارید .
تا صبح خواب به چشممان نیامد و صبح زود سریعا" نسبت به برداشتن سنگ قبر از مزار شهید اقدام کردم ....
#شهید_محمد_فتحعلی_زاده
@SALAMbarEbrahimm
اولین بار که اعزام شد ۱۹ ساله بود.
وقتی شهید شد ۲۱ ساله بود..
متولد ۷۱ بود..
مشهد بدنیا آمد..
مادرش ایرانی و خواهر شهید بود و اهل شیروان ، پدرش اصالتا" افغانی ،اما متولد مشهد و در سال ۸۴ فوت کرد..
شهیدرضا «اولین ذبیح فاطمیون» لقب گرفتهاست؛
جوانی است که بدون سر به آغوش مادر بازگشته؛ و شد یکی از گلهای خوشبوی بهشت رضای مشهد.
عکسهایش را قاب کرده بود زده بود روی دیوار و به مادرش گفت، اگر من شهید شدم همه میگویند چه شهید خوشتیپی...!!!
شهید بی سر لشکر سرافراز فاطمیون
🌷رضا اسماعیلی🌷
🔻روایت رهبر انقلاب اسلامی از آخرین ملاقات با شهید احمد کاظمی:
دو هفته پیش #شهید_کاظمی پیش من آمد و گفت از شما دو درخواست دارم: یکی اینکه دعا کنید من روسفید بشوم، دوم اینکه دعا کنید من #شهید بشوم. گفتم شماها واقعاً حیف است بمیرید؛ شماها که این روزگارهای مهم را گذراندید، نباید بمیرید؛ شماها همهتان باید شهید شوید؛ ولیکن حالا زود است و هنوز کشور و نظام به شما احتیاج دارد. بعد گفتم آن روزی که خبر شهادت #صیاد را به من دادند، من گفتم صیاد، شایستهی #شهادت بود؛ حقش بود؛ حیف بود صیاد بمیرد. وقتی این جمله را گفتم ، چشمهای شهید کاظمی پُرِ اشک شد، گفت: انشاءالله خبر من را هم بهتان بدهند !
📸 تصویر : حضور رهبر انقلاب در مراسم تشییع پیکر مطهر سردار شهید حاج احمد کاظمی و همرزمان
همواره در این فکر بودم که
#موسی(علیه السلام)
از آن دختر چه دید؟؟
که حاضر شد برای #مهریهی او
ده سال از عمرش را #چوپانی کند!
✅جواب را خداوند
📖 در #قرآن ذکر کرده است:👇
💠 تمشی علىٰ استحياء
آن دختر با #شرم_و_حیا راه میرفت..
آیه 25 سوره قصص
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبت های کمتر شنیده شده از شهید احمد کاظمی درباره روند خودکفایی در صنعت موشکی
💠روش جالب شهید میثمی در امر به معروف کردن
عبدالله باز هم انگشترش رو بخشیده بود. ازش پرسیدم: این یکی رو به کی دادی؟ گفت: یه بنده خدا انگشتر طلا دستش بود، و نمیدونست طلا برای مرد حرامه. وقتی انگشتر طلا رو از دستش در آورد، انگشتر خودم رو بهش دادم...
🌷 خاطرهای از روحانی شهید عبدالله میثمی
📚یادگاران۵
#بی_تفاوت_نباشیم
#مسئولى_كه_فقط_ماشین_ژیان_داشت....!
🌷اوایل انقلاب ماشین ژیان داشت. بهش گفتم: بابا این همه ماشین توی پارکینگ، چرا یکیش رو بر نمی داری سوارشی؟ می گفت: همین هم از سرم زیاده.
🌷از استانداری دو تا حواله پیکان فرستادند، هر پیکان، چهل و پنج هزار تومان. یکی برای صیاد و یکی برای من. صدایش رو در نیاوردم. نود هزار تومان جور کردم و ریختم به حساب. وقتی فهمید، با ناراحتی گفت: کی پیکان خواسته بود؟
🌷ماجرا را گفتم. گفت: پولم کجا بود!! ژیانش را گرفتم و فروختم بیست هزار تومان و بیست و پنج هزار تومان هم براش وام گرفتم تا خیالش راحت شد. چند سال بعد ستاد مشترک ارتش بهش حواله حج داد قبول نکرد که با پول ستاد بره حج. پیکانش رو فروخت خرج مکه اش کرد.
🌹خاطره اى به ياد صياد دلها سپهبد شهيد على صياد شيرازى
❌ ....حرام خورها شهيد نمى شوند!!
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
شخصیت مورد علاقه اش در میان فرماندهان جنگ ، جاوید الاثر
احمد متوسلیان بود . دو تا نقطه ی تلاقی با ایشان داشت .
یکی خط شکنی و خدشه ناپذیری در رسیدن به هدف . دیگری
دشمنی با رژیم صهیونیستی . برای حمایت از مردم مظلوم
فلسطین دو سه بار کمپین راه انداخت . برون مرزی هم فکر
می کرد . ایمیل گروهی از فعالان سیاسی مسلمان را در آمریکا
و اروپا داشت . دست کم در دو سه مقطع جریان سازی
حسابی ای کرد . هنوز کسی از این دست سناریوهای آقا
مصطفی خبری ندارد .
🌷شهید مصطفی احمدی روشن🌷
کانال کمیل
ظهور؛ اتفاق می افتد مهم این است که ما کجای این ظهور باشیم... شهید مصطفی احمدی روشن 🌷 یادش با #صلوا
💠از کار ابایی نداشت . در زمان تحصیل مدتی پستچی بود .
نامه رسانی خوابگاه را قبول کرده بود . از همان اول خرجش
را از گردن پدر برداشت . حتی اگر توی فضای شوخ خوابگاه
بهش می گفتند ((پت پستچی)) ، فقط می خندید ! استقلال مالی
برایش اینقدر مهم بود .
شهید مصطفی احمدی روشن🌷🕊
«ما که نمی توانیم بوق بسازیم، چطور می خوایم هواپیما بسازیم؟»
به مصطفی برخورده بود. شرکتی که برای ایران خودرو قطعه تولید میکرد، بوق هایش تست استاندارد بین المللی را جواب نمیداد. می خواستند از آفریقای جنوبی یک خط تولید دسته دوم بخرند. این ها را یکی از دوستانمان گفت که تازه آن جا کار گرفته بود. همان دوستمان واسطه شد و رفتیم پیش رئیس شرکت، گفتم بگذارد ما هم روی پروژه بوق کار کنیم. با اصرار راضی شد، اما جدی نگرفتنمان.
چهارم عید برگشتیم تهران. قرار بود برایمان هتل رزرو کنند. رفتیم شرکت، دیدیم خبری نیست. مدیرعامل هم رفته بود مسافرت. گفتم «مصطفی ولش کنیم بریم.» گفت: «نه، حالا که تا اینجا اومدیم.»
روزها می رفتیم کارخانه و شب ها بر می گشتیم خوابگاه. غذا نان و تخم مرغ می خوردیم یا نان و شیره انگور که از شهرمان آورده بودم. شوفاژخانه خوابگاه تا بعد تعطیلات بسته بود. شب با سه تا پتو تا صبح می لرزیدیم.
چهار پنج روز مو به مو خط تولید را بررسی کردیم تا گیر کار را فهمیدیم؛ ابعاد قالب را با بوق یکی گرفته بودند. از قالب که در میآمد، خودش را ول میکرد. تا قبل از سیزدهم عید کارمان تمام شد. با ابعاد درست تست زدیم و سه چهار نمونه تحویلشان دادیم، رفت ساپکو و همه تایید شد.
جای ده میلیون پاداشی که قولش را داده بودند، نفری 300 هزار تومان برایمان چک کشیدند. مصطفی همان را هم نمی گرفت، می گفت: «ما برای پول این کار را نکردیم.»
🌹شهید مصطفی احمدی روشن🌹
کانال کمیل
ظهور؛ اتفاق می افتد مهم این است که ما کجای این ظهور باشیم... شهید مصطفی احمدی روشن 🌷 یادش با #صلوا
معرفی از ما تحقیقات بیشتر از شما
کپی تمام مطالب کانال با ذکر #صلوات حلال است
#نان
🌷تمام فکر و ذهنم جبهه بود، آخر هر کسی که برمی گشت از خاطرات شیرین جبهه می گفت و قند توی دل من آب می شد. خلاصه قرار شد یک هفته بعد به جبهه برویم.
🌷صبح اول وقت بی بی گفت: "احمد برو نان بگیر." و من هم خوشحال با بچه های به طرف نانوایی رفتیم. البته قبل از آن کیف و وسایل سفر را زودتر از خانه بیرون برده بودم. بی بی می گفت: "دیدیم ٧ شد نیامد.... ١٠ شد نیامد.... ١٢ شد نیامد.... این احمد آمدنی نیست!!"
🌷چند ماهی از حضورم در منطقه می گذشت که زنگ زدم و گفتم: بی بی جان من منطقه هستم با اجازه هنوز نان نخریدم....!
راوی: رزمنده ى دلاور سید احمد موسوی
منبع: سايت دانا
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
f1f30fad76eb2be6bbe0b42e1fe250053e1e3e68.mp3
907.2K
@salambarebrahimm
🔸از کربلا که برگشتی خودتو تحویل بگیر!
🎙 #حجت_الاسلام_پناهیان
گمنام:
آسمونی بشیم
میشه روی زمین هم آسمونی شد
البته به شرط اینکه.....راهت رو مستقیم بری
مستقیم......تا افق
همونجایی که؛ آسمونیها به زمینیها.....
سلام میدن
4_5868326301718282392.mp3
15.91M
@salambarebrahimm
#مناجات_باشهدا
امان از زمونه گرفتار دردم
لیاقت نداشتم که دورت بگردم
#سیدرضا #نریمانی