🔸 #زندگی_به_سبک_شهدا
یکی از روزهای گرم #تابستان منزل پدرمان بنایی داشتیم، علی همان روز صبح زود به خانه ما آمد و به عنوان #کارگر مشغول کار شد!
نزدیکی های ظهر بود که متوجه شدم لب هایش خشک شده و زیر نور آفتاب کار میکند.
یک لیوان شربت برایش اوردم ولی او آهسته گفت:
"روزه ام؛ کسی نفهمه ها"
خیلی اصرار کردم که اگر #روزه مستحبی گرفته بشکند؛
ولی قبول نکرد و گفت:
"چون امروز صبح دیر از #خواب بیدار شدم و نتونستم #نماز_صبح رو به موقع بخونم، برای جبران اون تصمیم گرفتم تا عصر با زبان روزه در آفتاب کار کنم"
🌷شهید علینقی ابونصری🌷