eitaa logo
کانال کمیل
6هزار دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
3هزار ویدیو
113 فایل
#سلام_برابراهیم❤ ✍️سیره شهدا،مروربندگی،ارتباط با خدا.‌.. 💬خادمان‌کانال؛ @Ashena_bineshan @komeil_channel_95 ✅ موردتائیدمون👇 💢 @BASIRAT_CYBERI 👤نظرات شما👇 @nazarat_shoma کپی باذکر‌14 #صلوات برای هرپست✅ اومدنت اتفاقی نبود...😉
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 ... زمانی که عکس شهدا رو به دیوار اتاقم چسبوندم، ولی به دیوار دلم نه! 🔹 ... زمانی که اتیکت خادم الشهدا و...رو به سینه ام میچسبونم، اما خادم پدر و مادر خودم نیستم! 🔸 ... زمانی که اسمم توی لیست تمام اردو های جهادی هست، ولی توی خونه خودمون هیچ کاری انجام نمیدم! 🔹 ... زمانی که برای مادرای شهدا اشک میریزم، اما حرمت مادر خودم رو حفظ نمیکنم! 🔸 ... زمانی که فقط رفتن شهدا رو میبینم، ولی شهیدانه زیستنشون رو نه! 🔺شهدا شرمنده‌ایم که مدام شرمنده ایم تعجیل در ظهور اباصالح‌علیه السلام گناه نکنیم
رفتار و منش شهدا رامی خوانم و یقین می کنم خدا تنها گلهارابرای خودش می چیند! چه بدکرده ام باخود و احوال خودم و چقدر فاصله انداخته این نَفْس میان من و راه شهدا... #سلام_بر_ابراهیم 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
🔔در راه خدا خستگی ناپذیر باشید❗️ 💠در راه خدا آنگونه که شایسته است تلاش کن و هرگز سرزنش ملامتگران تو را از تلاش در راه خدا باز ندارد. 📚 ۳۱
گفتم: میای بریم نماز بخونیم؟ فعلا که کار نداریم، اذون هم که تازه گفته، مسجد هم که همین نزدیکی هاست خندید و گفت: چه عجله ای داری؟ بابا جوونی هنوز، برای این کارا وقت هست هنوز بعدش هم راهش رو کشید و رفت پشت سرش بودم ... دویدم و خودم رو بهش رسوندم، دستم رو گذاشتم روی شونه اش، به طرفم برگشت، چشمام به چشمش افتاد ... گفتم: بابا 18 سالته، الآن انجام ندی کی میخوای انجام بدی؟ بازم خندید و گفت: بابا 18 سالمه  80 سالم که نیست از عزرائیل بترسم، حالا فعلا وقت هست ... میخونیم. اون رفت ... ازم دور شد ... بعد چند وقت توی مجلس روضه دیدمش ... چادری شده بود ... گفتم هان از اینورا ... خوش اومدی ... بابا برو جوونی کن این کارا مال پیر زنهاست ... اشکش رو با گوشه چادرش پاک کرد و گفت: مادرمون 18 سال داشت نه؟ ... دیگه هیچی نگفت ... زانو هاشو بغل کرد و فقط گریه می کرد ... 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃
چادرت را سر کن از اینجای کار به بعد با توست باید شهر بوی فاطمه(س) بردارد باید هر طرف را که نگاه کردی ، فرزندان فاطمه(س) را ببینی که دارند برای یاری امامشان آماده میشوند چادرت را سر کن ؛ چادر لباس فرم فاطمی هاست چادر نشانه آنهایی است که میخواهند در قیام مهدوی امامشان را یاری کنند چادر نشانه ای باشد برای کسانی که دیگر فکر دیده شدن نیستند ؛ اینبار فکر پسندیده شدن هستند حضرت زهرا (س) باید بپسنددت و زیر حکم چادرت را امضا کند.🌹
يا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ، ارْجِعي إِلى رَبِّكِ راضِيَةً مَرْضِيَّةً فجر/ ۲۷،۲۸ وقتی خودِ خدا مشتاق دیدار تو است ... به سمتم بیا ... ارْجِعي إِلى رَبِّكِ ... آن وقت که هم من خوشحالم و هم تو ... راضِيَةً مَرْضِيَّةً ... ... شاملم خواهد شد؟ !
....! 🌷در دهه آخر تیرماه سال ١٣٦٧، در کمپ هفت، در گرمای شدید تابستان عراق و نبود هر گونه وسایل خنک ‌کننده و قطع مکرر و طولانی آب، روزگار را به سختی می‌ گذراندیم. در نیمه یکی از همان شب‌ ها، همگی با صدای تیراندازی از خواب پریدیم. ابتدا تصور کردیم مسأله ‌ای مثل قتل عام اسرا در پیش است، اما به زودی متوجه شدیم که شادمانی و پایکوبی عراقی‌ ها، به خاطر پذیرش قطعنامه ٥٩٨ از سوی ایران است. 🌷بلندگوها روشن شده بودند و مرتب، سخن امام را که هنگام پذیرش قطعنامه گفته بود: من جام زهر را نوشیدم؛ به عربی پخش می‌ کردند. بچه‌ ها دچار بهت شده بودند. بعضی ‌ها با صدای بلند گریه می‌ کردند. یکی از بچه‌ های پاسدار با صدای بلند می‌گفت: پس شهیدان چه؟ خودم را به او رساندم. او را به خوبی می‌ شناختم. انسانی پاک و با صفا بود. به او گفتم: برادرم! فراموش کن. امام، قطعنامه را قبول کرد. یک سرباز ولایت، فقط تابع است. 🌷....چند نفر دیگر را هم به همین ترتیب توجیه کردم، تا این که شب فردای پذیرش قطعنامه، رويائى عجیب دیدم!! در عالم رويا دیدم که همه به دیدار امام‌ خمینی رفته بودیم. محل دیدارمان یک سالن آمفی‌ تئاتر بود. امام، بالای سن، بر روی صندلی نشسته بود و حاج‌ احمد آقا هم، کنار ایشان ایستاده بود. ما در تاریکی بودیم و پروژکتورها، روی سن را روشن کرده بودند. امام، به واسطه پذیرش قطعنامه، متأثر بود و حالتی غم زده داشت. 🌷در همین حین، ناگهان دستمالی از جیب درآورد و شروع کرد به گریه کردن. امام، بی‌ نهایت حزن‌ آلود گریه می‌ کرد و شانه‌ های مبارکش به‌ شدت تکان می‌ خورد. اشک در پهنای صورت امام جاری بود و از زیر دستمال سرازیر می‌شد. گريه امام به طول انجامید، امّا بالاخره.... ....
4_607315432285670308.mp3
10.06M
@salambarebrahimm 💠زهرا (س)مرو تو را به جان حیدر سیب سرخی
💢 اگر خسته شدیم، باید بدانیم کجای کار اشکال دارد، وگرنه کار برای خدا که خستگی ندارد. شهید حسن باقری🌹
قبل از رفتن ... زیارت حضرت زهرا (س) خواند. شهادت حضرت نزدیک بود و رمز عملیات هم یا زهرا (س) ! از سنگر رفت بیرون وضو بگیرد ؛ امّـا دیگر بر نگشت ... كربلای پنج بود كه تركش خورد بردنش بیمارستـان ... چند روز بعد ۱۲بهمن ٦۵ شهید شد آنروز، روز شهادت حضرت زهرا بود.
💠کارگری با کارگرها 🔰 «جهت سرکشی🚓 به پایگاه مرزی پایگاهی که تحت فرماندهی شهید باقری بود رفتم. حجت را ندیدم از دوستان سراغش را گرفتم،🤔 گویا صدای من را شنیده و شناخته بود مثل همیشه من را صدا کرد و گفت پلنگ سلام ✋بیا اینجا پیشم. دنبال صدا رفتم، کنار ساختمان در حال ساخت پایگاه بود، با لباس نظامی سلاح 🔫به دوش داشت گچ به داخل ساختمان انتقال می داد.😳 🔰 گفتم حجت جان مگر کارگران بنا نیامده اند؟⁉️ گفت بله همه هستند من هم دارم کمکشان می کنم. 😇گفتم خدا قوت، خب اینها پول می گیرن کار میکنند شما چی؟❓ گفت من کمکشان می کنم تا هم روحیه بگیرند هم از لحاظ امنیتی روی کارشان یواشکی نظارت دارم 🔬و هم اینکه این ها بالاخره برای ما ساختمان می سازند، گناه دارند خسته😰 می شوند. 🔰با استاد بنا که صحبت می کردم🗣 می گفتند حجت روزها سهمیه چایی☕️ و ناهارش🍝 را به ما می دهد و می گوید من با نان خالی هم سیر می شوم شما کار می کنید و خسته می شوید.⭕️ بنا می گفت ما از اینکه دیگر بچه ها 👥برای انجام کارها زیاد پیشش رفت و آمد می کنند و خط ✍می گیرند فهمیدیم فرمانده پایگاه است👮 وگرنه از خودش که سوال کردیم، گفت من سربازم ☺️و جهت شستن ظرف ها 🍽توی پایگاه هستم.» ✍راوی؛هـمرزم شـهید 🌷 🍃 @SALAMbarEbrahimm 🍃