eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.2هزار دنبال‌کننده
881 عکس
1.5هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔅تاثیر پدران بر حجاب دختران 🔰 الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - امیرمحمد : مش حسین آقا کیه که تولدشه ؟ - آقا حامد : پول قلکاتون جواب داد بالاخره ، نی نی خریده شد رفت - میثم : ی دونه داداش یا آبجیه که داره بهتون اضافه میشه واییییی نه ... کی این بحث مزخرف تموم میشه ، مثلا نمی‌خواستم کسی بفهمه چی شد - پوریا : مگه بچه ها پول جمع میکردن برای بچه ؟؟؟!!! - آقا حامد : چه جورم نبودی ببینی - پیام : وایییی پسر اینا چه با حالن ، چقدر بی معرفتید خب کمکشون میکردید پول قلکاشونو سریع تر جمع کنند تا مشت حسین آقا زودتر بیاد دیگه و خونه رفت رو هوا امیرحسین خیلی جدی لبخندی رو به میثم زد ، که یه حالی ازت بگیرمِ خاصی توش نهفته بود و انگار همه ی خانوادش معنی این لبخندشو زود فهمیدنو خودشونو جمع و جور کردند آقا میثم هول شده تک سرفه ای کرد - ای بابا جمع کنید این بساطو ، اینا جنبه ندارند داداش ، خودم توجیهشون میکنم که دیگه به مشت حسین آقاتون ، توهینی نشه آقا پیام بلند زد زیر خنده - آقا مجتبی : سرش به تنش زیادی کرده داداش ، و رفت ی پس گردنی بهش زدو گفت : پاشو بیا پیش خودم بشین کنترلت کنم تا امشبمونو خراب نکردی - میثم : عه چرا میزنی ؟ نترسید بابا تا وقتی ضامنش کنارش نشسته خیال همگی تخت باشه شبتون خراب نمیشه منظورش از ضامن منم ؟؟!!! این دفعه دیگه امیرحسین بلند شدو همزمان گفت ی ضامنی من به تو نشون بدم ... که آقا میثم پا به فرار گذاشت با رفتنش تازه متوجه ی بچه ها شدم که چه برق شادیی تو چشماشون بود امیرعلی دست گذاشت رو شکمم و گفت : آخ جون دیگه ما هم نی‌نی داریم زینب : میرم به دایی علی میگم ما خودمون دیگه نی نی داریم دیگه هی با هلیات برای ما پز نیا چشمام گرد شد و اینبار امیرحسین بود که بلند بلند خندید راضیه با ی جعبه کادوی قرمز که روش ی پاپیون بزرگ بود اومدو داد به امیرحسین اینم برای داداش عزیزم ، الهی که همیشه مثل امشب از ته دل بخندی - دستت درد نکنه آبجی گ - پوریا : چی شد چی شد ، داری خواهر شوهر بازی در میاریا راضیه، این هدیه رو معمولا میدن به مامانِ بچه نه باباش - رضوان : هدیه ی مامان بچه سر جاشه ولی این سوپرایزه بابای بچه ست - میثم : بابای بچه خودش همه رو سوپرایز کرد ، وسط دعوا همچین بچم بچم میکرد که من تا دو ساعت هنگ بودم - امیرحسین : باز تو برگشتی ؟ مثلا نمیدونم میثم اینقدر تو ذوقشون نزن - آقا حامد : خدا رو چه دیدی شایدم واقعا سوپرایز بود - پیام : حالا باز کن ببینیم چی هست این سوپرایزتون ؟ 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - زینب : من باز کنم بابایی ؟ - رضوان : نه زینب جان ... - امیرحسین : زینب باز کنه برامون ، باز کن عزیزم نشست رو زمین کنار پای من و امیرعلیو امیر محمدم نشستند کنارش ، در جعبه رو برداشت و اولین چیزی که درآورد دو تا شیشه شیر بود - پیام : به به این چرا دو تاست ؟ - میثم : آخه می‌دونی یکیشو برای امیرحسین گرفتن که هر وقت فاز و نولش قاطی کرد شیرشو بخوره سرگرم شه ؛ چون وقتی بچه بیاد اگه مثل دیشب بخواد بره و وِل بازی در بیاره اینبار با کتک حل نمیشه که ، این دفعه خونش حلال میشه خونه منفجر شد با حرفش و انگار روم آب یخ ریختن ینی قضیه ی سحرو دیده بودند ؟؟!! من فقط دو تا مشت زدم به سینش !!! - امیرحسین: ادامه بده میثم ، من که امشب بالاخره یه جا تنها گیرت ميندازم - نوکرم داداش ، خدا وکیلی ببین چه ثوابی داری میکنی همه یک ساعته دستشویی لازم شدن ، دست بزنی به خاکستر طلا بشه که با مشت حسین آقات اینقدر شادمون کردی - دایی : بسه میثم دیگه فکم درد گرفت اینقدر خندیدم - مخلصیم دایی ، فدایی داری پشت بندش امیرعلی دو تا لباس سرهمی خیلی ناز در آورد - پیام : بفرما مریم خانوم ، ببین چه خواهر شوهرایی دارید ... جهازشم جور کردن تنها هنر قوم شوهرتون دست و پا شکستن نیستا ازین کارا هم بلدن همه میخندیدنو امیرحسین با لبخندی تلخ سرشو انداخته بود پایینو به آتل دست من خیره شده بود ای بابا جو گیر شد ، حالا وسط سوپرایزمون این چی بود گفت الان باید به محتویات اون جعبه ی بی صاحاب دقت کنه تازه یاد دست من افتاده تو همین افکار آقا پوریا زد به پیشونیشو و بلند گفت : واییییی پسر ... نگید که دوقلوئه آقا میثم با ذوق پرسید : رضوان دوتان ؟؟؟!!! امیرحسین شوک زده سرشو بلند کردو به میثمو بعد به رضوان خیره شد و رضوان هم با خنده تاییدش کرد برگه ی سونو گرافی که ته جعبه بود و حالا هم دست امیر محمد رو کشیدو نگاه کرد سوت و دست و جیغی بود که دیگه بند نمیومد و امیرحسین هنگ مونده بود روی نوشته های سونوگرافی اول از همه آقا پوریا پریدو بغلش کرد اما اون ناباور خیره به من بود انگار تو دنیای دیگه ای بود بعد از تبریک همه ، اومد به سمتم و دستمو گرفت و با خودش کشید سمت اتاق - آقا پیام : ای بابا ... جای قشنگشو دیگه سانسور نکنید ما رومونو میکنیم اونور اصلا نشنید و یا شایدم توجهی نکرد ، کی چی میگه فوری درو بستو و محکم بغلم کرد ، یواش یواش منم از هنگی در اومدمو دستامو درو کمرش حلقه کردم - قربونت برم مریمم ، که بهترین هدیه ی عمرمو بهم دادی صداش لرزید و دیگه حرفی نزد و من لرزش شونه هاشو حس می‌کردم - ی کم که گذشت گفتم : امیر گریه میکنی ؟ - دوستت دارم مریم ، خیلی دوستت دارم - منم دوستت دارم عزیزم ... هنوزم سر قولت هستی که مطبتو تعطیل کنی بعد از ظهرا ، من تنها تنها نمیتونما - آره عزیزم ، مگه میشه خوشبختیه زندگیمو تنها بزارم ، تا از آب وگل در بیان و زندگیمون روتین بشه مطب تعطیل ، غصه ی این چیزا رو نخور باشه ؟ دستاشو قابِ صورتم کرد و ادامه داد : این اوج خوشبختیه که یکی بیاد تو زندگیت و بشه دلیل نفس کشیدنت ، یکی که برات ترجیح بشه به تموم آدمای تو زندگیت ، کنارش همون حال خوبه‌ای رو داشته باشی که با تموم دنیا نمی‌خوای عوض کنی ، هرچی بشه پشتت در بیاد و پات بمونه ؛ یکی که مطمئن باشی و خیالت جمع باشه که هر اتفاقی بیفته بازم معرفتِ پای دلت موندنو داره ؛ حالا همون یکی ... دو تا کوچولوی تو راهی هم بخواد بهت هدیه بده دیگه چه شود ... ! چشماش لرزیدو پر از اشک شد چونشو بوسیدمو گفت : به خاطر این خوشبختی ممنونم عزیزم 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. این اوج خوشبختیه که یکی بیاد تو زندگیت و بشه دلیل نفس کشیدنت ... کنارش همون حال خوبه‌ای رو داشته باشی که با تموم دنیا نمی‌خوای عوض کنی ... یکی که مطمئن باشی هر اتفاقی بیفته بازم معرفت پای دلت موندنو داره حالا همون یکی ، دو تا کوچولوی تو راهی هم بخواد بهت هدیه بده ، دیگه چه شود ... ❤️ عاللللللییییی شود امیرحسین امشب دیگه واقعا رو اَبراست 😊☺️ عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
8.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امتحان شیعیان! ♨️ شیعیان در وقت نماز آزمایش می‌شوند! برشی از سخنرانی الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیبا ترین دفاع شخصی در برابر ضربه‌های دشمن 🤩😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ازین نی نیا لطفا 🙏🥺 ‌ . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
13.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| سه تا مسئله کلیدی که تمام تلاش‌تون رو باید بکنید فرزندانتون یاد بگیرن! 🥀 . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
قسمت اول 🌱 قسمت40 قسمت 80 🌱 قسمت 120 قسمت 160 🌱 قسمت 200 قسمت 240 🌱 قسمت 280 قسمت 320 🌱 قسمت 360 قسمت 400 🌱 قسمت 440 قسمت 480 🌱 قسمت 520 قسمت 540 🌱 قسمت 560 📌📌📌 تـوجـــه : تعدادی پیویم اومدن که که بعضی پارت‌ها براشون باز نمیشه احتمال زیاد یا نت‌تون ضعیفه و یا حافظه‌تون پره و یا بخاطر باگ ایتاست. حتما حافظه پنهان ایتا و گوشیتون را خالی کنید، بعد گوشیتونو ریست کنید و روی این لینک‌های میانبر هم بزنید. همینطور می‌تونید لینک کانال و بردارید از کانال لفت بدین و دوباره عضو بشید. خیلیا هم اینطوری جواب گرفتند‌‌. 😉😊 باز مشکلی بود به ادمین یا مدیر پیام بدید در خدمتتون هستیم
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : سرمو گذاشتم رو سینش و عطر تنشو نفس کشیدم که در اتاق زده شد و آقا میثم گفت : داداش زشته واقعاً جلوی این همه آدم رفتید تو اتاق بیاید بیرون حوصلمون سر رفت نگاه کردیم به همو خندمون گرفت و امیرحسین بدون اینکه درو باز کنه گفت : میثم چرا من از دست تو نباید آسایش داشته باشم اون همه آدم اونجان ، چرا زوم کردی رو ما ، برو الان میایم - داداش می‌خوایم شام بخوریم بعدشم بعد مدتها دو ست والیبال می‌خوایم بازی کنیم ، بدون شما هم بهمون غذا نمیدن ینی درین حد ما بدبختیم - خیلی خب برو اومدیم بعد از رفتنش روسریمو که نامرتب شده بود باز کرد و با دقت بست - مریم تو سونو زده بود هشت هفته شونه ، باورم نمیشه هفت ماه دیگه اگه خدا بخواد تو بغلمون هستند منم باورم نمیشه ، حتی این لحظه رو می‌دونی ... گرچه الان دلم نمیخواست در گیر بچه بشیم اما همیشه این لحظه ی قشنگو تصور می‌کردم که وقتی بفهمی داری بابا میشی چکار میکنی ؛ باید اعتراف کنم هیچ وقت فکر نمی‌کردم تا این حد شادی بخش باشه لابد وقتی به دنیا بیان این حس چند برابره گونمو بوسید اون موقع دیگه نمیدونم چه بلایی سر خودم میارم - بلا ملا نکنا ... منو تو عمل انجام شده قرار ندی خودتو بکشی کنار - اوه ... من اینطورم مامان خانوم که عصبانی میشی ؟؟ ریز خندیدمو گفتم : نه - پس چرا به زبون میاری ؟ - گفتم که پیشگیری کرده باشم - بیا بریم بیرون شیطون ، مطمئن باش منی که این همه سال حسرت بغل کردن بچه های خودمو داشتم همه ی زندگیمو پاشون میزارم ، هیچ وقتم خودمو کنار نمیکشم و اومد درو باز کنه که گفتم امیرحسین ؟؟؟ - جانم ؟ - میگم ... به من نگفته بودی رو اسمت حساسی ؛ ینی نمی‌دونستم ، الانم عادت کردم هی چپ و راست امیر امیر میگم ببخش دستشو از رو در برداشت و کامل چرخید به سمتم - مریم جان من اگه از چیزی ناراحت بشم به نظرت باهات رودرواسی دارم ؟ - نداری ؟ - تو شاید ولی من نه - آخه دیگران ... - تو دیگران نیستی برای من یه تیکه از وجودِ خودمی ، امیر گفتنتو دوست داشتم که چیزی بهت نگفتم لبخندی روی لبم نشست ، چه حس غروریو بهم تزریق کرد این حرفش اونطور وحشتناک از شکوندن اسمش توسط فرزانه ناراحت شد اما در عین حال دلش می‌خواست فقطِ فقط برای من امیر باشه دستمو گرفت و تو چشمام نگاه کرد - وقتی تنهاییم برای من هرجور که راحتی باش ، هرجور که دلت می‌خواد حرف بزن - تو هم ... - منم همینطورم مطمئن باش 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : در اتاقو باز کردو رفتیم بیرون کسی تو ویلا نبود -کجا رفتند ؟ - تو حیاطند وارد حیاط که شدیم آقا پیام گفت : به افتخار مامان بابای جدیدمون ی کف مرتب و همه دست زدند - امیرحسین : ممنون ، ببخشید منتظرتون گذاشتیم - پوریا : دیگه تکرار نشه ، بیا بشین از غذاهای بهشتی که گرفتی تناول کن کنار سفره ای که تو حیاط پهن کرده بودند نشستیم و بچه‌ها هم اومدن کنارمون - پوریا : مرد حسابی بچه دار شدی اونم دوقلو بعد زدی چشم دنیا رو کور کردی سه جور خورشت گرفتی آوردی ؟ گوشه ی لبش بالا رفت و شیطون جواب داد - چشه مگه ، تازه برنجم داشتا - پوریا : عهههه ... فردا میری باقالی پلو با گردن و چنجه و جوجه میگیری میاری - اینارو تو عروسیت خوردیم دیگه ، غذای تکراری براتون خوب نیست من به فکر سلامتیتون بودم که اینا رو گرفتم ، تازه به من بود فقط یک نوع می‌گرفتم - پیام : من باید میموندم با شما میومدم ویلا ، اونوقت خودم تو رستوران حسابی پیادت میکردم ... - امیرحسین: پسرِ خوب دایی زیادی بهتون رسیده ، ی ذره براتون لازمه ببینید ما فقیر فقرا چی میخوریم - پوریا : چقدرم تو ... - زندایی : ای بابا بس کنید دیگه به خاطر خانومش گرفته ... بنده خدا از بوی کباب و جوجه حالش بد میشه ، بلکه بعد از دو روز ی چیزی از گلوش پایین بره ، حالا اگه گذاشتید سرمو بلند کردمو به امیرحسین نگاه کردم که با لبخندی شروع کرده بود برای بچه ها غذا کشیدن ، ینی به خاطر من ؟؟؟!!! چیزی که اونا میخواستن رو نگرفته بود چون من حالم بد میشد ؟؟؟ من چقدر بی انصافی کردم دیروز و دلشو طوری شکوندم که شب نتونست بخوابه - پیام : ای بابا خب زودتر بگید به خاطر مشت حسین آقا بوده دیگه هیچی دیگه دوباره کل کل شروع شد - امیرحسین : میثم خان بنده اینو از چشم شما می‌بینما ، یعنی شب رسماً خودتو به فنا رفته بدون آقا میثم هم با همون دهن پر وا رفته گفت : ای بابا داداش پیام گفت به من چه ؟ - امیرحسین : شما سر زبونش انداختی آقا پیام هم بلند زد زیر خنده واییییی پسر امیرحسین چه زهر چشمی ازت گرفته - میثم : زهر مار ... دان ۵ تکواندو داره میزنه نفلمون می‌کنه ، اون وقت فردا نمی‌تونیم بریم دنبال یه لقمه نون حلال به خاطر دو تا نخود مشت حسین... که امیرحسین چشم غره‌ای بهش رفت و سریع حرفشو عوض کرد و ادامه داد : چیزه منظورم نخود کوچولوهای پارسا بود دیگه جمع منفجر شد - دایی : آخه تو که می‌ترسی چرا جلوی زبونتو نمی‌گیری؟ 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - دایی من اون موقع جو گیر شدم یه چیزی از دهنم در رفت الانم مثل چیز پشیمونم ... این پیام و پوریای شُل مغزم غلط کردن ، چیز خوردن به جان خودم - پوریا : عه چرا منو قاطیه خودتون میکنید ؟ - میثم : بیشین بینیم بابا ... کار از محکم کاری عیب نمی‌کنه زندایی شما گوشاتو بگیر تا من پسراتو ی کم ادب کنم و صدای خنده همه دوباره بلند شد - زندایی : راحت باش میثم جان من دیگه عادت کردم شما به هم می‌رسید همیشه همینید - مریم جان دایی حالت خوبه ما به خاطر شما ، همگی اومدیم تو حیاط شام بخوریم که حالت بد نشه با تعجب به دایی نگاه کردم و گفتم : دستتون درد نکنه راضی نبودم همه به خاطر من اذیت بشن - رضوان : چه اذیتی مریم جون ، هوا عالیه ، خیلی هم خوب شد اومدیم تو حیاط - شرمنده ازین همه محبتشون گفتم : خیلی ممنونم از لطفتون اومدم شروع کنم به خوردن که چشمم به امیر محمد افتاد نگاهشو دنبال کردم و دیدم حرکات منیژه رو با دقت زیر نظر داره که به بچه‌هاش می‌گفت : 《 مامان جان سالادم براتون ریختم باید غذاتونو تا آخر بخورید - مامان من قیمه می‌خوام - چشم اینم برای عزیز مامان دوغ یکی از بچه‌هاش دمر شد روی لباسش که گفت : اشکال نداره قربونت برم بعد از شام برات می‌شورم تمیز می‌شه ، غذاتو بخور عزیزم 》 دوباره به امیر محمد نگاه کردم قلبم از حسرتی که تو چشمای این بچه موج می‌زد به درد اومد پسرک مظلومِ من هیچ حرفی از خواسته هاش نمی‌زد و تو خودش می‌ریخت امیر علی و زینب حرفاشون و نیازهاشونو خیلی راحت بُروز میدادن ولی امیر محمد در نهایت مظلومیت دنبال همچین مهر مادریه و من این چند روز به خاطر حال بدم غافل شدم یاد حرفای روانشناسش افتادم که می‌گفت : باید سر بزنگاه بهش مادرانه هاتو نشون بدی تا کم کم این محبت بتونه اون ذهنیت تنهایی و اضافه بودنشو از بین ببره ، باید بتونید بهش القا کنید که در هر شرایطی حواستون بهش هست الان همون بزنگاهه نبود ؟؟؟؟ دستی رو سرش کشیدم و گفتم : امیر محمد جان کدوم خورشتو برات بذارم قربونت برم بالاخره ازشون چشم گرفت و به من نگاه کرد انگار بغضی تو گلوش بود که تلاش می‌کرد مخفیش کنه به روی خودم نیاوردمو گفتم : فکر کنم پسر من قیمه با سیب زمینی زیاد دوست داره نه ؟؟؟ سرشو انداخت پایینو چیزی نگفت الان میرم برای پسرم یک عالمه سیب زمینی میارم 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110