💔🍃
دردِ تنهاییِ من دستِ همان بیخبریست؛
که خودش رفته و جامانده خیالش
برمن :)
💔🍃
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
7.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ 🎬 #استاد_شجاعی
✘ من خدا رو قبول ندارم!
✘ خدایی که نمیبینین رو چجوری میپرستین؟
✘ آدمی که عقل و وجدان داره چه احتیاجی به خدا و قرآن و ... داره؟
🌐 آپارات
منبع : کارگاه فکر و ذکر ۱
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْ
@salambaraleyasin1401
-ازعالِــمبزرگۍپرسیدند:
چگونہبفهمیمدرخوابغِفلَتیمیانہ؟
+گفت:اگربراے
امامزَمانتڪارےمیڪنۍ
وبہظهورآنحضــرتڪمڪمیڪنۍ؛
بدانڪہبیدارے...
واِلّااگـرمجتهدهمباشۍ
درخوابغفلتۍ‼️
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت436
بغضمو قورت دادمو به زور ی قاشق گذاشتم تو دهنم که دیگه بهم گیر نده .
امیرحسین : این چه وضعشه ، نعمت خدا رو که اینجوری نمیخورن
دوتا قاشق گذاشت تو دهنشو بعدشم دو سه تا ریحونو با همون دهن پر گفت : اینطوری میخورن
منم لیوان دوغو برداشتمو به زور بهش خوروندم ، با بدبختی غذاشو قورت داد
- چه کار میکنی مریم همه ی لباسمو دوغی کردی که
غش غش خندیدم و گفتم : آخه میخواستم نعمت خدا کامل بشه برات
- خندیدو با دستمال دهنشو پاک کردو گفت : مگه خبر نداری ؟
- چی رو ؟
- خدا از وقتی تو رو به من داد نعمتشو برای من تموم کرده من از روزی که پاتو تو زندگیم گذاشتی هر روز بعد از نماز صبح ، نماز شکر میخونم
دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم و قاشقو کوبوندم تو سینیو زدم زیر گریه
- نمیتونم بخورم علی ، تو رو خدا برید بیرون
اشک تو چشماش جمع شد و بغلم کرد
- اصلا نمیتونم باورم کنم علی
همش فکر میکنم دارم کابوس میبینم
- علی : اینطور با خودت نکن قربونت بشم ، بیا بریم بیرون ی چرخی بزنیم همش از دیشب تو این چهار دیواری خوابیدی ، برم چادرتو بیارم ؟
- بعدش منو برسون خونه ی خودمون
- وحید : کجا میخوای بری مریم جان ؟ بمون همین جا فردا پس فردا خودم با زنعمو میبرمت شمال
- نه ، میخوام برم خونه
- وحید : اگه بری خونه ، اون مرتیکه حتما میاد ...
- بابا بزرگ: بسه وحید
خونشه دلش میخواد اونجا باشه ، علی مریمو ببر ی گشتی بزنید و بعدش بیارش خونه ، منم با احمد برمیگردم
- امیرعلی کجاست ؟
- علی : مونده پیش هما
رفتم دستشویی و صورتمو شستمو لباسامو پوشیدم
- فریده جون شرمندم که به خاطر من امروز این همه تو زحمت افتادی
- این حرفا چیه عزیزم ، ان شاءلله هرچی که به صلاح زندگیت هست همون برات پیش بیاد
- ممنونم ، بچه ها کجان ؟
- فرستادیمشون خونه ی مامانم
- خدا رو شکر تو این جنگو دعوا نبودن ، ببخشید زحمت شدم براتون
- وحید : این حرفو دیگه نزن ، خودم تا آخر دنیا نوکریتو میکنم
- ممنونم داداش
روسریمو مرتب کرد و گفت : فکر نکن دنیا به آخر رسیده ، من مطمئنم اونقدر موفق میشیو میری بالا که ی روز به این روزای سختت میخندی ،
اونه که با از دست دادن تو ضرر کرده نه تو
محکم بغلش کردمو اجازه داد تو آغوشش خودمو خالی کنم
بعد از مدتی پیشونیمو بوسیدو گفت: هیچ عذابی از این چشمای اشکیت بدتر نیست برای من ، دیگه گریه نکن خب ؟
سرمو تکون دادمو خداحافظیی زیر لب گفتمو با علی رفتیم بیرون
تو سطح شهر چرخی زدیمو هر چی اصرار کرد که بریم کافه قبول نکردم تا بالاخره از سکوت من خسته شدو رسوندم خونه
رفتم بالاو ی دوش سرسری گرفتمو خواستم بخوابم که نشد
نمیشد ... نمیتونستم ...
دیدن جای خالیش عذاب مطلق بود ، دلم برای بچه ها تنگ شده بود ، دلم میخواست الان با بچه ها کنارش دراز بکشمو برامون قصه بگه ...
تو همین افکار بودم که با صدای زنگ گوشیم به خودم اومدم
- بله
- سلام مریم جون خوبی عزیزم ؟
- سلام لیلا ... تو هم بالاخره خبر دار شدی که چی به سرم اومده ؟
- قربونت برم عزیزم ، بمیرم برای دلت ، هنوز خونه ی داداشتی ؟
- نه برگشتم خونه
- مریم جان میتونم همین امشب باهات حرف بزنم ؟
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 ماجرای جالب دیر رسیدن خانم دکتر طوبی کرمانی در سر کلاس درس در آمریکا
🔹 وقتی دیر رسیدم؛ در زدم و اجازه خواستم و نشستم. استاد برگه را به من داد ....
👈 رفتار خانم کرمانی و واکنش استاد، بسیار شنیدنی و درس آموز است.
ماجرا را حتما خودتان بشنوید ...
🎦 با بیان شیوای مرحومه دکتر طوبی کرمانی
✅ برخی سوابق ایشان عبارت است از:
🔹 استاد فلسفه دانشکده الهیات دانشگاه تهران
🔹 فارغ التحصیل فوق دکترای فلسفه و کلام تطبیقی از دانشگاه کالیفرنیای آمریکا
🔹مؤلف بیش از ۷۰ کتاب و مقاله علمی
🔹 اولین بانویی که مسؤولیت رایزنی فرهنگی ایران در یونان را به عهده داشتند.
#الگو #ایران
@salambaraleyasin1401
27.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هر کس عازم کربلاست این کلیپ را حتمااااا گوش کنید📣
اگر عازم هم نیستید گوش کنید شاید راهی شدید...
پر از پند و نصیحت با روایات👌
فوووووووق العاده عاااالی👌
نشر حداکثری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‘
ازین نی نی خوردنیها لطفا 😍😍
@salambaraleyasin1401
May 11
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت437
به ساعت نگاه کردم ، ۱۲.۵ نیمه شب بود.
- الان ؟؟؟
- آره عزیزم همین الان
- هیچ ساعتو نگاه کردی ؟!
- الان بهترین موقعیته که میتونم باهات حرف بزنم ، خواهش میکنم مریم جان
- باشه اومدی زنگ بالا رو بزن
- قربونت برم عزیزم ، زود میام
به ۵ دقیقه هم نکشید که زنگ خونه زده شدو درو براش بازکردمو بهش گفتم بیاد بالا
از پله ها که اومد بالا دیدم
بیتا ، خانومِ آقا مصطفی هم اومده ، انگار که دنبال ی همدل میگشتم، همون جلوی در خودمو انداختم تو بغلشونو مفصل با هم گریه کردیم
- بیتا : قربون دلت بشم مریم جونم ، خدا از باعث و بانیش نگذره که این بلوا رو انداخت تو زندگیتون ، به خدا آقا امیرحسین امشب سکته نکنه خیلیه
لیلا : همه چیو از راضیه شنیدیم چرا جواب اون دختره ی عوضی رو ندادی ؟
اومدم کنارو تا بیان تو اتاق
نشستند لبه ی تختمو منم پایین
- اون درست دست گذاشت رو بزرگترین نقطه ضعف زندگی من !
بهم در موردش گفته بود اما وقتی دیدمش زانوهام شل شد و تازه معنی خفگی رو درک کردم ، هر ثانیه که حرف میزد انگار ی چیزی محکم گلومو فشار میداد ، داشتم از بی هوایی میمردم
و شایدم بیشتر به خاطر این بود که به امیرحسین شک کردم
- بیتا بهت زده گفت : چی میگی مریم ؟؟؟
دیگه هر کی ندونه ما که میدونیم تو برای آقا امیرحسین چه ارزشی داشتیو داری
- بیتا از وقتی فهمید اومده خونه ی راضیه دیگه نیومد پیش من ...
- بیتا : خب شاید کار ...
- هر چقدرم که کار داشت برام قابل توجیه نیست ، امیرحسینی که مدام به من زنگ میزد تا ببینه در چه حالمو چیکار میکنم یک شبانه روز منو بی خبر بزاره و جواب تماسامو نده ، حتی گوشیشو روم خاموش کنه
- بیتا : مریم !!!
ما فکر میکردم مشکل خانوادته !!!
دوباره بغضم شکست و هق زدم ...
بیتا این فکر که نکنه ... هنوز دوسش داشته باشه داره دیوونم میکنه
هر دو هاج و واج به همدیگه نگاه کردن
- لیلا : مریم اشتباه فکر میکنی
نمیدونی الان چه حالی داره ، هیچ وقت اینجوری ندیده بودمش
اگه میخواستش مرض نداشت که بیاد خونه ی وحید که اون جنجال راه بیفته ، تازه خیالش راحت میشد که از سرش باز شدی
- بیتا : ی ذره رک باش لیلا ... میبینی حالشو ها ، چرا اینجوری حرف میزنی؟
- لیلا : ببخش مریم جون ولی الان وقت تعارف و این چیزا نیست ، پس فردا عروسیه ، آبروی جفتتون ...
- پس برای آبروش شما رو فرستاده اینجا ؟؟؟
بیتا : باور کن نه ، ما به آقا سید اصرار کردیم و اونم قبول کرد بیایم
گوشی لیلا زنگ خورد
- لیلا : سیده !
جانم .... نه کسی نیست ...
خیالت راحت باشه ....
اینجاست ...
باشه گوشی
مریم جان آقا سید میخواد باهات صحبت کنه
گوشی رو گرفتمو با صدای گرفته ای گفتم : سلام آقا سید
- سلام مریم جان
خشکم زد ، امیرحسین بود
- مریم ؟؟؟
باید باهات حرف بزنم
گوشیتو روشن کن که مزاحم لیلا خانوم نشیم
تو سکوت سرمو انداخته بودم پایینو به فرش نگاه میکردم
- مریم جان ...
حداقل تو بهم مجال حرف زدن بده
سکوت
- حرف نمیزنی ؟؟؟
- دیگه حرفی باهات ندارم
- ولی من دارم
همین الان گوشیتو روشن ...
تماسو قطع کردمو چشمامو بستم
😔😔
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
عه مریم چرا اینجوری میکنی
حداقل باید به حرفاش گوش کنی
🤦♀😔
دوستان خودمم میدونم کار مریم درست نبوده ، لطفا پی وی نیایین برای اعتراض ، چون من دارم بیان روایت میکنم
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
8.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️مهم ❤️
پناهیان- شجاعی-رهبری
۲:۳۷
💥 در آینده نزدیک حوادث پیچیدهتری در راه است!
و ما به لحظههای حساستر و تعیینکنندهای نزدیک میشویم!
تکلیف ما چه میشود؟
این اوضاع واقعاً قابل تحمل نیست!
#رهبری
#استاد_شجاعی
#استاد_پناهیان
@salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی جبرئیل از خدا میپرسید…
من ارزش زن در اسلام را اینگونه شناختم😍👌🏻
✾ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
@salambaraleyasin1401