7.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
💢 اسلام ما، زورکی نبود
🎙 بخشی از سخنرانی: استاد #رائفی_پور
🔹️ حسینیه هراتیها، مشهد مقدس
🔸️ ۱۹ مرداد ۱۴۰۲
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
تکنیک های مهربانی 15.mp3
9.26M
#تکنیک_های_مهربانی 💞 ۱۵
#روز_پانزدهم
بگــــو و بشمار؛
با همین زبانت!
خوبیها، محبت ها، زیبائیها، امنیت ها و خیرهایی رو که از وجود دیگران بهت میرسه!
💕به زبان آوردنِ زیبائیهای دیگران،
محبتِ عمیق اونا رو برات جلب می کنه!
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت455
اشک تو چشمام جمع شد
- تازه داشت باهات خوب میشد ، تصمیم گرفته بود دیگه در برابرت جبهه نگیره ولی ببین به کجا رسیدیم که میگی میخواد وکیل بگیره برای ...
دستشو آروم گذاشت روی دهنم
- ادامه نده حتی یک بار هم دلم نمیخواد از زبونت بشنوم
تو خانوم منی ، عزیز دل منی و برای همیشه هم میمونی
هزار تا وکیل هم که بگیرن تا منو تو نخوایم هیچ کسی نمیتونه جدامون کنه
پاشو با هم بریم آشپزخونه من ی املت مشت برات درست کنم ، البته اگه تو این دو هفته ای که نبودیم چیزی سالم مونده باشه
- من گرسنه نیستم
- پاشو دیگه ... ینی چی گرسنه نیستم ، بوی املت من که بهت بخوره تمومه
وقتی دید همونطور دراز کشیدم ، گفت : بلند نمیشی نه ؟
- نه
ی دفعه دست انداخت زیر کمرمو پاهام ، و بلندم کرد
آروم که بچه ها بیدار نشن گفتم : واییییی چکار میکنی ؟
بزارم زمین میفتم الان
- اگه وول اضافه نخوری نمیفتی ، آروم بگیر ببینم
از ترسم چشمامو بستمو لباسشو محکم چنگ زدم
- مریم جان رسیدیم اگه لطف کنی این یقه ی منو ول کنی ممنونت میشم
چشممو باز کردمو اطرافو نگاه کردم
- البته اگه میخوای همین جا بمونی بحث دیگه ایه با کمال میل میپذیرم
- نخیرم ، نمیخوام بمونم
دستامو باز کردمو آروم نشوندم لبه ی میز و گونمو بوسید
چشمام گرد شد ، هنوزم از این حرکاتش خجالت میکشیدم اما سعی میکردم به روی خودم نیارم
رفت سر یخچالو ظرف گوجه خیارو درآورد گفت : خدا رو شکر توش دو سه تایی سالم مونده
گوجه ها رو مجدد شست و با ی ماهی تابه و ی رنده گذاشت جلوم
- خب ... مریم بانو تا اینا رو رنده کنیو بزاری رو گاز من نون و گرفتمو برگشتم
- ولی تا اونجا که متوجه شدم منظورت این بود که املت مشت شما رو بخوریم نه من
- تو فقط اینا رو رنده میکنی میزاری رو گاز بقیش با خودمه
- خسته نباشی بقیش که دیگه کاری نداره ، ی تخم مرغه اونم خودم میشکنم
- خیر عزیز من ، بقیش لم داره که شما بلد نیستی ، دست نمیزنی تا برگردم
- خیله خب ، زود برگرد آقای سرآشپز
رفت و خیلی زود با دو تا نون سنگک داغ پر کنجد برگشت
- چه خبره چقدر زیاد گرفتی ، بچه ها نصف یکیشم نمیخورن
- خیالت راحت من تمومش میکنم
- اونوقت نگران چاق شدن من بودی
خودت که بدتری
- بلبل خانومِ من ، شما همه جوره دل منو بردی ، نگران تپل شدنتم نیستم تو هم نباش
بنده چند وقته که ی آب خوش از گلوم پایین نرفته ، حداقل الان که اشتهامو باز کردی ی چیزی بخورم دیگه
- بفرمایید
- ممنون ، میبینم که کد بانو گریتم بیسته و میز چیدی برام
- بله ... حالا کجاشو دیدی ، اگه بزارن زندگیمون سر بگیره بهت قول میدم هر روز که از سر کار برگردی خونه ، وسطِ ی خونه ی ترکیده مثل دیشب میز شامی برات بچینم که نگو
از همون لبخندا رو لباش نشست که دلم میخواست ساعت ها بشینمو تماشاش کنم ، خیره تو چشمام جلو اومدو دست برد پشت سرمو موهامو بازکردو دورم ریخت
- کیو میترسونی ، منی رو که آرزومه هر شب که میرسم خونه اون خونهی جنگ زده ی دیشبو ببینم که خرگوش کوچولوی بلبلم داره با بچه هام بازی میکنه و صدای خنده هاشون خونه رو برداشته ؟
اگه دل به دلم بدیو کمکم کنی یواش یواش بقیه کوتاه میان ، درد من از بی اعتمادیِ توئه ، اینکه هنوز عشقمو باور نکردی مریم
چطوری بهت بفهمونم که ی تار موتو با دنیا عوض نمیکنم
دوباره و دوباره این اشک لعنتی ، چهره ی غمگینشو برام تار کرد ؛ نفس عمیقی کشیدم که حداقل گریه م نگیره ...
اما نشد ... نتونستم
و محکم بغلش کردم
روی سرمو بوسید و حلقه ی دستاشو تنگ تر کرد
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
یادمه ی روزی یک نفر بهم گفت :
یادت باشه کسی که تو را دوست دارد با تو میماند
برای داشتنت میجنگد با هر وسیلهای و ابزاری که دم دستش باشد...
برای نگه داشتنت ...
برای با تو بودن و کنار تو ماندن
همه کار میکند ...
از همه چیزش مایه میگذارد
حتی از شخصیت و آبرو و اعتبارش
" فقط میخواهد تو کنارش باشی "
💔🍃
اینم ی پارت به نسبت طولانی تر تقدیم همگی
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت456
- همه چی درست میشه بهت قول میدم
اصلا نمیدونم مامان بزرگم چطور تحمل کرد ، خیلی سخته
- مامان بزرگت !!؟؟
- آره ، بابا بزرگ برات تعریف نکرده ؟
- چی رو دقیقا ؟
- اتفاقاتی که نزدیک عروسیشون افتاده
و همونجور که املتو با انواعو اقسام ادویه جات درست میکرد براش تعریف کردم
آماده که شد ریخت تو بشقابو نشستیم سر میز
- حرفام که تموم شد گفت : واقعا خدا به منم خیلی لطف داشته که همچین ازدواجی برام شکل نگرفت ، میدونی مریم ... حس میکنم ما هم همچین عشقی رو تجربه میکنیم
- اما جرأت من اندازه ی مامان بزرگم نیست
- اتفاقا وقتی منو قبول کردیو محکم وایستادی سر انتخابت ینی خیلی جرأت داشتی ، پس نگو ندارم
- سلام
- به به سلام به روی ماهت آقا امیر علی
- برو خاله دست و صورتتو بشور بیا صبحونه بخور
- امیرحسین: برم بچه ها رو بیدار کنم باید با هر سه شون حرف بزنم
بچه ها که بیدار شدنو صبحونشونو خوردند ، خواستند از سر میز بلند بشن که امیرحسین گفت : بچه ها بشینید باهاتون کار دارم
- امیر محمد: چی شده داداش ؟
- بچه ها ... ی چیزایی شنیدم که لازمه براتون ی سری چیزا رو توضیح بدم
و اول از همه میخوام بدونید که من و خاله مریم از ته دلمون هر سه تونو خیلی دوست داریم ، من همه ی زندگیمو به پای شما میزارم و برای ما تک تکتون مهمید ، دوست ندارم که اگر ی وقتایی مثل الان برای خانوادمون مشکلی پیش بیاد شما فکر کنید خدای نکرده من یا خاله مریم شما رو ول کردیم
- زینب : پس چرا ما رو همش خونه ی آبجی رضوان میزاری ؟
- چون ی سری مشکلاتی به وجود اومده و منو خاله مریم باید تموم تلاشمونو بکنیم تا حل بشه برای همین وقت نمیکنم مدام پیشتون باشم
- امیرمحمد : اگه حل نشه خاله مریمو امیرعلی نمیان پیشمون ؟
- حل میشه عزیزم ولی یکمی به زمان احتیاج داریم و کمک شما
- امیرعلی: چه کمکی ؟
- اینکه شما این چند وقتو تحمل کنید تا ما بتونیم اوضاعو درست کنیم تا شما برای همیشه بیاید پیشمون
- بچه ها باید همیشه یادتون باشه که ما ی خانواده ایم ، یک خانواده هیچ وقت همدیگه رو تنها نمیزارن و اگه برای یکیشون مشکلی پیش بیاد همه کمک میکنن تا اون مشکلو برطرف کنند
- امیر محمد: باشه من کمک میکنم تا امیرعلی اینا خیلی زود بیان پیشمون
- آفرین پسر ، پس دیگه قول میدید غصه خوردنو بهونه گیری نباشه ؟
چون منو خاله مریم این چند وقت خیلی کار داریم اگه خیالمون از شما راحت باشه ، ان شاءلله همه چی رو زودتر رو براه میکنیم
همینطور داشت حرف میزد که گوشیم زنگ خورد و خواستم جواب بدم که اسم وحیدو دیدم
با نگرانی به امیرحسین نگاه کردم
- چی شده ؟
- وحیده
- جواب بده خب
نفس عمیقی کشیدم و آب دهنمو قورت دادم ، خدایا ی شرِّ دیگه نباشه لطفا
- بچه ها چیزی نگید باشه ؟
- باشه
با بسم اللهی تماسو وصل کردم
- سلام داداش خوبی
- سلام ، زنگ زدم خونه نبودی
- آره با امیرعلی اومدیم بی ... بیرون ی دوری بزنیم ، کارم داشتی ؟
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
به قول مریم خدایا ی شر دیگه به پا نشه لطفا 🤲🥺🥺
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
21.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌑 تذکر مهم دربارۀ رابطۀ اربعین و امام زمان(ع)
🔻متأسفانه خیلی از هیئتیها و انقلابیها هنوز اهمیت اربعین را اساساً درک نکردند!
🔻و خیلی از اربعینیها، هنوز اهمیت یاد امام زمان(ع) در اربعین را درک نکردند!
🎙استاد پناهیان
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
ezdevaje movafaq.mp3
49.02M
💕#همسرداری
🌹مدرس: #دکتر_سعید_عزیزی
💠موضوع: ازدواج موفق
با سلام و عرض ادب به دلیل درخواست تعداد زیادی از همراهان عزیز در مورد همسرداری و ازدواج موفق بنا رو براین داریم تا سخنرانیهای این استاد بزرگوار رو در کانال آل یاسین ازین به بعد داشته باشیم .
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای باد صبا برسون به حسین سلام منو... 🥀
👤 #کلیپ زیبای «ای باد صبا» با نوای حاجمیثم #مطیعی تقدیم نگاهتان
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸•°•🌸
🌸•°•🌸
🌸
✨﷽✨
#ࢪَنْجِ_عشـــق♥
بہ قلم ✍ : #میم_فࢪاهانے
#قسمت457
- آره ، با امیرعلی اومدیم بی ... بیرون ی دوری بزنیم ، کارم داشتی ؟
- ساعت ۴و ۵ خونه باش کار واجبی باهات دارم
- باشه حتما
گوشی رو که قطع کردم و با امیرحسین چشم تو چشم شدیم
- چی میگه ؟
- ناراحت بود ، گفت ساعت ۴و۵ خونه باشم کار واجب داره
- امیرحسین : بچه ها اگه سیر شدید برید حیاط بازی کنید
- امیرعلی : خاله دایی ناراحته ینی میخواد باهات دعوا کنه ؟
- نه عزیزم دعوا چرا ؟ برید بازی دیگه
با بغض رو کرد به امیرحسینو گفت: عمو نمیشه شما هم بیایید ، من میدونم دایی وحید میاد خالمو اذیت میکنه ، دعواش میکنه
- امیرحسین چشماشو بستو فکشو محکم رو فشار داد
- عزیزم تن صدای دایی وحید بلنده ، وگرنه دعوا نمیکنه که
خیالت راحت باشه پاشید برید بازی کنید ، الان باید بریما
و بلند شدمو ظرفا رو گذاشتم تو سینک ظرفشویی تا بشورم
بچه ها که رفتن بیرون امیرحسین گفت : مریم اگه دیدی اومدو دعواتون شد حتما به من زنگ بزن
- زنگ بزنم که بیای و بپرید به همو اختلافتون بیشتر شه ؟؟؟
- که چی ... بشینم نگاه کنم هر کی از راه میرسه هر رفتاری که میخواد با زنم داشته باشه ؟
- امیرحسین وحید برادرمه هر کی نیست ، نهایتِ وحید اینه که ی دادو بیدادی راه میندازه میره ، باور کن همینه ... ببین ازت خواهش میکنم کاری نکن که تو روی هم در بیایید نخواه که ازین وضع بدتر شه
چند لحظه نگام کردو بعد عصبی و کلافه بلند شدو رفت بیرون
- خدایاااا ... خودت هر طوری که صلاح میدونی این مصیبتو تموم کن امیرحسینم دیگه تحملش تموم شده اگه باز رودر رو بشن دیگه کوتاه نمیاد ، نزار ازین بدتر به سرمون بیاد
بالاخره رفتیم خونه و هرچی منتظر شدم وحید نیومدو زنگ زدو گفت : کاری براش پیش اومده و فردا میاد
بعد ازینکه به امیرحسین پیام دادم که وحید فردا میاد ، کنار بابابزرگ نشستم و براش جریانات دیشبو تعریف کردم ، اونم لبخند رضایتی زدو گفت : خوب کاری کردی که موندی بابا جون ، قدم اولو خوب و درست برداشتی
غصه نخور ان شاءلله دل به دل همدیگه که بدید همه چی درست میشه ، فقط بهش اعتماد داشته باشو نزار حرفای اینو اون روت تاثیر بزاره
فرداش حدود ساعت ۲ ظهر با عمو محمدو زن عمو و بابابزرگ نشسته بودیم تو پذیرایی که بالاخره وحید اومد
بعد از سلام و احوالپرسی نشستو براش چایی آوردم و پوشه ای رو درآوردو گذاشت جلومو گفت : مریم جان اینا رو امضا کن ببرم
- چی هست وحید ؟
- هیچی فقط امضاش کن
بازش کردمو و دیدم برگه ی وکالت به ی وکیله برای طلاق !!!😨
انگارآب سرد پاشیدن روم ،تموم بدنم یخ کرد ، مات زده به وحید نگاه کردم
- بابابزرگ : چیه بابا چرا این شکلی شدی مریم جان ؟
- امضا کن باید ببرم
عمو محمد برگه ها رو گرفت و با خوندنش بلند گفت : وکالت برای طلاق ؟؟؟!!!
بابابزرگ جدی و عصبی گفت : چکار داری میکنی تو پسر ؟
- وکیل خوب گرفتم براش
- عمو محمد : این کارا چیه تو میکنی ، اونروز که به امیرحسین گفتی فکر کردم داری میترسونیش !!!
- وحید : چقدر از اولش بهتون گفتم این پسره به دردش نمیخوره ، هیچ کدومتون گوش نکردید ، حالا که خرش از پل گذشته واسه من یکی یکی داره رو میکنه که چکاره بوده ، ولی کور خونده نمیزارم مریمو بدبخت کنه
🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّللِوَلیِّڪَالفَرَجَواَقِمنابِخِدمَـتِه🌸
┄•●❥ @salambaraleyasin1401
🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴
ارتباط با ما
https://eitaa.com/hoseiny110
.
یکی بیاد این وحیدو بشونه سر جاش😮💨
مریم دیگه باید ترس و تعارفو بزاری کنار ، اگه میخوای زندگیتو حفظ کنی الان موقع شه
😐😐
عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱
https://harfeto.timefriend.net/16754453658294