eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.2هزار دنبال‌کننده
880 عکس
1.5هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - نه تشریف میارن تو راه هستند تا ایشون برسن من یه کوچولو با خانمم صحبت کنم - دکتر توکلی : بله حتماً و طولی نکشید که اتاق خالی شد ؛ دست آزادشو گرفتم توی دستام و گفتم استرس داری ؟ - خیلی - نفس عمیق بکش و فقط به این فکر کن تا چند دقیقه دیگه صدای گریه‌شون اینجا رو برمی‌داره و هر سه شون صحیح و سالمند - امیرحسین اگه ... - تموم کن مریم فقط به همینی که گفتم فکر کن، بدونِ اگر و اما فشارت یک کمی بالاست ، به چیزای خوب فکر کن تا بتونی استرستو کنترل کنی اینطوری بهتر میشی تو سکوت بهم خیره مونده بود تا بالاخره لب زد چقدر تو این لباس خوشتیپ شدی - عه واقعاً ؟؟؟ ولی موقع عمل بالا سر خیلی از مریضا که با این هیبت میرم وحشت می‌کنن - پس چرا من از وجودت آرامش می‌گیرم ؟ - چون ولوله ی خودمی خندید ، قشنگ و خواستنی - ممنونم که اومدی ، خیالم راحت شد که هستی پیشونیشو بوسیدم و گفتم : میدونی عاشقتم ؟ - شیطون لب زد : نه - بلاخانومی دیگه با پشت دستم گونشو نوازش کرد و گفتم : از هیچی نترس باشه ؟ سرشو به معنای تایید تکون داد - نباید بیشتر ازین زمانو از دست بدیم بزار ببینم متخصص بیهوشی اومد که منتقلت کنیم به محل جراحی رفتم بیرون و با اومدن دکتر ثابت به اتاق جراحی منتقلش کردیم و خودم کمکش کردم تا به تخت جراحی منتقل بشه ، کاملا متوجه بودم همه با دقت رومون زوم کردن ، اما ذره ای برام مهم نبود ، تنها چیزی که اهمیت داشت این بود که اجازه ندم مردی وارد اتاق جراحی بشه و کمکش کنه دکتر ثابت : آقای دکتر ... جنرال(عمومی) یا اسپاینال ؟ - اسپاینال - مریم : اسپاینال یعنی چی ؟ کمکش کردم تا بشینه - یعنی بی‌حسی کمر به پایین عزیزم ، میخواستی بلافاصله ببینیشون دیگه نه ؟ - آره پس اصلا تکون نمیخوری و سرتم تکون نمیدی باشه - باشه دستای عزیزم می‌لرزید اما سعی می‌کرد خودشو پر جرأت نشون بده - نفس عمیقی کشید و چشماشو بست و دیگه قید حضور همه رو زدم از شونه هاش بغلش کردم اما مواظب بودم به سمتم خم نشه به خاطر شغلم این چیزا باید برام طبیعی می‌بود اما وقتی موضوع ، عزیزت باشه همه چیز فرق میکنه و دیگه انگار دلِ دیدنشو نداری تزریق انجام شد که در باز شدو خانومی پرسید : دکتر پارسا اینجا هستند ؟؟؟ 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
. اجازه نداد حتی ی مرد پاش به اتاق عمل برسه 👌☺️😁 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
15.23M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
به یاد سردار دلها... . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : آروم مریمو خوابوندم رو تخت و یکی از تکنسین‌ها گفت بله اینجان نگاهش که کردم سلام کردو گفت دو تا بیمار تصادفی آوردند دکتر رضایی گفتند بهتون بگم ببینم تشریف میارید ؟ - برای آقای دکتر مقدور نیست الان تشریف آوردن برای تولد بچه هاشون - آخه خانوم دکتر ... - من : تماس نگرفتن با پزشک دیگه ای ؟ - بله با دو نفر تماس گرفتن که به خاطر ترافیک تا یک ساعت دیگه هم فکر نمی‌کنیم برسند ، حال یکیشون وخیمه - خیله خب هر وقت همه چی برای عمل آماده شد به من خبر بدید میام - بله چشمی گفت و رفت - ببخش عزیزم نمیتونم تا آخر کنارت بمونم - مشکلی نیست اون واجب تر بود چند دقیقه بعد دکتر ثابت پرسید : خانوم پارسا الان به کف پاتون میزنیم حس دارید یا نه ؟ - نه ندارم - عالیه پس شروع میکنیم دستاشو گرفتم تو دستم که متوجه شدم زیر لب آیة الکرسی میخونه ، اون لحظه نا خودآگاه دعایی از صحیفه ی سجادیه زمزمه لبم شد 🍃●وَ اجْعَلْهُمْ أَبْرَاراً أَتْقِیاءَ بُصَرَاءَ سَامِعِینَ مُطِیعِینَ لَک، وَ لِأَوْلِیائِک مُحِبِّینَ مُنَاصِحِینَ، وَ لِجَمِیعِ أَعْدَائِک مُعَانِدِینَ وَ مُبْغِضِینَ، آمِینَ یا ربَّ العالمین●🍃 《و آنان را (فرزندانم را) نیکوکارانی باتقوا و صاحبان بصیرت و شنوای حق و مطیع خود گردان و نسبت به اولیای خود عاشق و خیرخواه و نسبت به دشمنانت دشمن و کینه‌توز قرار ده 》 اشکی از گوشه چشمش چکید به مانیتور علائم حیاتیش نگاهی انداختم و گفتم : قرار بود قوی باشی خانمِ من ؛ نفس عمیق بکش و حواستو بده به من - امیر دلم می‌خواد ... که یک دفعه صدای گریه‌ای اتاق عمل رو برداشت ، بهت زده به هم نگاه کردیم ؛ خیلی وقت بود که منتظر این لحظه بودم اما باورم نمی‌شد که این صدای بچه ی ما بود پرسنل شروع کردن به دست زدن و ابراز خوشحالی - دکتر توکلی : مبارکه آقای دکتر ، اولی پسر بچه رو داد یکی از تکنسین‌ها ، و دیدم سریع به سمت تخت دیگه‌ای رفت و مشغول ساکشن راه تنفسی شد و بعد صدای گریه بعدی بلند شد 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : - دکتر توکلی : ای جانممممم مریم جان دومین گل پسرتونم به دنیا اومد خشکم زده بود و فقط نگاهم بچه‌ها رو دنبال می‌کرد سر و صورت اولی رو داشتن تمیز می‌کردند که مجدد دکتر توکلی گفت : وااووو عالییییی سومی دختر همهمه بیشتر شدو همه به هر دومون تبریک میگفتند و من تموم حواسم به گریه نکردن ِ سومی بود بی‌اختیار رفتم به سمتش که بعد از ساکشنِ راهِ تنفسیش ، سر و تهش کردن و چند ضربه به پشتش زدن تا بالاخره صدای گریه ی خیلی ضعیفش بلند شد - آروم گفتم : خانوم مهدوی معطل نکنید بدون اینکه همسرم متوجه بشه سریع ببریدش بیرون دکتر صادقی اومدن برای معاینه - بله چشم آقای دکتر و پارچه ای پیچید دور بچه و بردش بیرون تو اون همهمه در باز شد و تکنسینی که آقا بود اومد داخل ، در آن واحد تموم سر خوشیِ اون لحظه از یادم رفت و جای خودشو به عصبانیت داد - شما با اجازه ی کی سرتو انداختی اومدی اینجا ؟ - آقای دکتر ... - اونقدر بلند گفتم بیرون که سکوت مطلق شدو فقط صدای گریه ی بچه ها طنین انداز بود - اومده بودم که بگم حال مریض خیلی وخیم ... - این چه رسم گندیه که باب شده تو جراحیِ خانوما ، وقتی تکنسین خانوم داریم بازم آقایون خودشونو میندازن وسط ؟ - آخه - داد زدم : آخه بی آخه ، بیرون اونقدر عصبانی بودم که کسی جرأت نکرد حرف بزنه ، با رفتنش دستی به صورتم کشیدم تا بتونم عصبانیتمو کنترل کنم دمِ عمیقی گرفتم و گفتم : دست همگی درد نکنه ، خانوم دکتر زحمت کشیدید ، عذرخواهی میکنم من باید برم - دکتر توکلی : تشریف ببرید از بابت اینجا خیالتون راحت باشه ، همه چی عالیه و مطمئن باشید اجازه نمیدم آقایی وارد بشه - لطف میکنید دست مریمو گرفتمو و کنار گوشش زمزمه کردم ، شرمنده اگه ناراحتت کردم برگشتم جبران میکنم عزیزم لبخندی زدو گفت : شاید دیگران ناراحت شده باشند ولی من کیف کردم نمیدونم چرا ؟؟؟ لبخندی رو لبم نشست و ادامه داد : خیلی دوستت دارم - نوکرتم به مولا ... زود برمیگردم و بعد سربلند کردم و بدون اینکه به بچه ها نگاهی بندازم رفتم بیرون چون مطمئن بودم هنوز هیچی نشده قدرت اینو پیدا کردند که اجازه ی دل کندن بهم ندن 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
یکی از دوستان گلمون پیام دادند که ۱۰ ساله ازدواج کردند و هنوز خدا بهشون بچه نداده بیایید امشب برای این عزیز و تمام خانوم هایی که در آرزوی فرزند هستند دعا کنیم که خدا فرزندانی صالح بهشون عطا کنه 🤲🤲 عزیزان در این لینک منتظر نظرات و پیشنهادات ارزشمند شما در مورد رنج عشق هستیم .🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : سید تو اتاق کناری بود و داشت بچه رو معاینه میکرد ، دلم میخواست برم و شرایط بجه رو بپرسم اما جونِ اون بیمار در خطر بود و باید میرفتم - آقای دکتر ازین طرف لطفا بعد از ضد عفونی دستام تکنسینی کمک کرد دستکش بپوشم و بعد گرفتن اطلاعاتی در مورد بیمار وارد اتاق عمل شدم ، سعی کردم فکرمو متمرکز کنم و تموم تلاشمو برای نجاتش بکنم عمل سه ساعت و نیم طول کشید تا بالاخره شرایطش تحت کنترل در اومد - خسته نباشید دکتر - شما هم خسته نباشید ، بعد از ریکاوری حتما به سی سی یو انتقال پیدا کنه ، من تو بیمارستان میمونم اتفاقی افتاد باهام تماس بگیرید اینو گفتم و از اتاق عمل زدم بیرون ، ساعت ۱۲ شب بود ، از سالن که اومدم بیرون هفت هشت نفر به سمتم هجوم آوردن - آقای دکتر حال پسرم چطوره ؟ - خدا رو شکر خوبه همه نفس راحتی کشیدند و خانومی که انگار مادرش بود گفت : خدا بچه‌هاتونو نگه داره ، انشالله هرچی از خدا می‌خواید بهتون بده که بچه ی ما رو بهمون برگردوندید - خانوم بنده فقط وسیله بودم خواست خدا به زنده موندن پسرتون بوده ، اما خواهشا دیگه زیر پاش موتور نندازید پدرش سرشو انداخت پایین و گفت : آقای دکتر از بس التماس کرد و مدام گفت همه دوستام دارن و ... بلند گفتم : یعنی چی التماس ؟ همین ... اینقدر ساده براش خریدید ؟ پسر شما هنوز اونقدر به بلوغ فکری نرسیده که بفهمه تو اتوبان جای تک چرخ زدن و فیلم گرفتن توسط دوستاش نیست آقای محترم پسرتون موقع عمل دو بار ایست قلبی ... چشمم افتاد به مادرش که محکم زد تو صورت خودش - لا اله الا الله ... آقای محترم اگر نمی‌خواید از دستش بدید دیگه همچین خطایی نکنید و اومدم برم پیش سید که مادرش جلومو گرفت - آقای دکتر الان مطمئن باشیم حالش خوبه؟؟ - تا اینجا که با من بود ، بله رفتم به سمت بخش زنان و با سید تماس گرفتم - سلام امیرحسین جان خسته نباشی -سلام سلامت باشی سید ، کجایی؟ - تو اتاق حامدیم - بچه‌ها که مشکلی نداشتن ؟؟؟ - بیا اینجا برات میگم - می‌خوام برم پیش خانومم - دلواپس خانومت نباش رضوان خانم الان کنارشه بیا اینجا 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : در اتاق حامدو که باز کردم دیدم میثم و مجتبی هم هستند - چرا شما نرفتید خونه ؟ - مجتبی : گفتیم بیای با هم بریم - من نمیام - حامد : رضوان هست دیگه بیا بریم - گفتم که نمیام ... خودم کنارش می‌مونم به هم نگاه کردنو با لبخند سرشونو انداختن پایین - مجتبی : اون موقع که به دنیا نیومده بودند امیرحسین با زور از کنار مریم خانوم کنده میشد دیگه وای به حال الان که جوجه هاشم به دنیا اومدن دیگه اصلا امکان نداره بیاد خونه - چایی یا قهوه داری تو اتاقت حامد ؟ - آره الان برات می‌ریزم - میثم ؛ شام گرفتیم برات داداش - اشتها ندارم میثم جان دستت درد نکنه سید وضعیت بچه ها چطوره ؟ - سید : والا دوتا پسرا حالشون خوبه وزنشونم به نسبت سه قلو بودنشون مناسبه ، یکیشون ۱۷۵۰ و یکیشون ۱۶۰۰ گرم ولی دخترت زیادی جغله ست - میثم : ۸۲۰ گرمه داداش ، درست اندازه ی یک کف دسته ، ولی ازون ولوله ها میشه مطمئنم لبخندی رو لبم نشست که سید ادامه داد : ریه هاش نارسه ، باید فعلاً تو NICU بمونه براش سورفاکتانت تجویز کردم تا ببینیم خدا چی میخواد - به غیر از ریه مشکل دیگه ای نداره ؟ - نه خوشبختانه ولی باید تحت نظر باشه و فکر نمی‌کنم تا یک ماه آینده بتونید ببریدش خونه - میثم : یک مااااه !!!! سید چه خبره فکر کنم زن داداش دق کنه ، بچه ی من زردی داشت ۵ - ۶ روز بیمارستان مونده بود ، چیزی نمونده بود زنم سکته کنه نفسی گرفتم و دستی به صورتم کشیدم و پرسیدم پسرا چی ؟ - پسرا خوبن زردی هم ندارند اما بهتره حداقل تا سحر تو انکوباتور بمونند چون دمای بدنشون یه کوچولو افت داشت گفتم سحر از بخش نوزادان بیارن پیش مادرشون تا از شیر مادر تغذیه کنند بلند شدمو گفتم : ممنونم خیلی زحمت کشیدید ، ان شاءلله خوشی هاتون جبران کنیم ، خسته شدید برید خونه - حامد : کجا امیرحسین بشین حداقل چاییتو بخور لیوان چایی رو از دستش گرفتم و بعد از خوردنش همگی از اتاق رفتیم بیرون و به همراه سید رفتیم NICU چهار تا نوزاد تو مراقبت‌های ویژه بستری بودن که دختر ما از همه کوچولوتر بود ، با پوستی صورتی و مایل به کبودی خم شدم و تک به تک اجزای صورتش از نظر گذروندم تا به حال بچه‌ای به این دلبری ندیده بودم ، همون لحظه چنان دلی ازم برد که می‌خواستم تا خود صبح بشینم و نگاهش کنم ✅دستگاه انکوباتور نوزادان 👈 دستگاهی است که برای مراقبت های ویژه بعد از تولد نوزاد استفاده می شود. این دستگاه با ایجاد یک محیط بسته و ایزوله، دما، رطوبت و اکسیژن مورد نیاز نوزاد را تامین می کند و امکان نگه داری و ارائه خدمات درمانی را تسهیل می‌کند. 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
8.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟣مثال طنز از چشم و هم‌چشمی خانم‌ها با یکدیگر بعضی وقتا آدما چیزی که استوری میکنن خوشیاشون نیست عقده هاشونه مارو به دوستانتون معرفی کنید 👇 ╲\╭┓ ╭ 👩‍💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @ide_khalesooske ┗╯\╲
🌸‌•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸‌•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸•°•🌸 🌸•°•🌸 🌸 ✨﷽✨ ♥ بہ قلم ✍ : سید کنارم ایستاد و یه سری توضیحاتی در مورد وضعیتش داد اما من یک کلمشو هم متوجه نشدم محو تماشای صورت قشنگش مونده بودم که سید گفت حتم دارم یک کلمه از حرفامم نفهمیدی فقط بپا درسته قورتش ندی امیرحسین - تا حالا بچه به این حد معصوم ندیده بودم سید -این احساسی که تو داری یه حس پدرانه است وسرمو که بلند کردم بغلم کرد و گفت مبارکت باشه رفیق - ممنون این لحظه‌ها رو حتی تو خوابم نمی‌دیدم - الحمدلله که حقیقته - خدا رو شکر ، میگم ... مطمئنی که مشکل دیگه‌ای نداره ؟ - تا اونجا که من بررسی کردم نه دلواپس نباش این روزا خیلی زود می‌گذره ، حالا اگه رضایت بدی دیره دیگه بریم با بدبختی ازش دل کندمو بعد از کلی سفارش به شیفت اون شبِ NICU از حامد اینا خداحافظی کردم و راهی اتاق مریم شدم دلم می‌خواست برم بخش نوزادان و پسرا رو هم ببینم اما بهتر بود این ساعت اونجا نرم َ وارد اتاق مریم که شدم ، رضوان انگار تو خواب و بیداری بود - سلام داداشم منتظرت بودم میدونستم میای - سلام آبجی ، شرمندم کردی چشمات قرمزه از زور خواب - اینجوری حرف نزن داداش وظیفمه - وظیفت نیست قربونت برم از خانومیته که اینجایی - هر کاری برات بکنم جبرانِ اون همه زحماتت نمیشه - عزیرمی ، چادرتو سر کن بریم پایین - داداش خسته‌ای بزار من می‌مونم - خسته که خیلی ... الان جنازه‌ام ، ولی مریم خونه نباشه خوابم نمی‌بره لبخندی زد و گفت : خدا برای هم حفظتون کنه تشکری کردمو تا حیاط همراهش رفتم ؛ وقتی برگشتم پیش مریم اونقدر خسته بودم که خودمو انداختم روی تخت کناریش و بیهوش شدم *** # مریم با صدای همهمه و صحبت چشمامو باز کردم امیرحسین و بابابزرگ و عمه و علی تو اتاق بودن - عمه قربونت بشه بیدار شدی؟ مبارکت باشه مامان شدنت .. - سلام - سلام به روی ماهت بابا بزرگ کنارم روی صندلی نشسته بود -چطوری بابا جون ؟ - خوبم ممنون علی اومد به سمتم و گفت ای بابا تو که هنوز قلقلی هستی با لبخندی جواب دادم : قلقلی بودن از نردبون بودن بهتره علی - همه خندیدنو علی گفت : عه زبونت که هنوز کار میکنه ! الان نردبون کیه منم یا امیرحسین - حوصله ی بحث نداشتم برای همین پرسیدم : شما رو کی خبر کرد - همسر محترمتون ؛ چیه می‌خواستی نیایم ؟ - نه ... نمی‌خواستم مزاحم بشم - این حرفو نزن پدر جان ؟ 🌸اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه🌸 ┄•●❥ @salambaraleyasin1401 🔴هرگونہ کپے حࢪام و پیگࢪد الهی و قانونی داردونویسنده به هیچ وجه راضی نیست🔴 ارتباط با ما https://eitaa.com/hoseiny110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☀️صبح باشکوه ترین لحظه ی زندگیست یک نفس عمیق بکش😌 و با امید به خدا♥️ گامهایت را محکم بردار🏃 و بهترین روز زندگیت را بساز الهی به امیــد تو♥️ کاش بشه چنین زمستونی ❄️ ❄️
28.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟣 روش‌های متفاوت برای دید و بازدید از خانواده‌ها . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401