eitaa logo
سلام بر آل یاسین
23.2هزار دنبال‌کننده
859 عکس
1.5هزار ویدیو
5 فایل
🌾﴿خدایا مرا خرج کارۍ کن که بخاطرش مرا آفریدۍ﴾🌾 رمان آنلاین💫«رنج عشق»💫 هر رۅز دو پاࢪت تقدیم نگاھ مھربونتون میکنیم جمعه ها و روزهاۍ تعطیل پارت نداریم🤗 کانال دوم : @hanakhanum
مشاهده در ایتا
دانلود
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : همگی تو سکوت مطلق بهمون نگاه می‌کردن ، چشماشو بست و نفسی عمیق گرفت _ برو تو ماشین مریم با تموم وجود سعی کردم بغض نشسته تو گلومو قورت بدم _ داد زد : شنیدی چی گفتم ، برو تو ماشین بدنم از درون می‌لرزید اما سعی کردم جلوی دیگران خودمو نبازم نگاهی به دایی مرتضی انداختم و با قدم‌های سنگین رفتم به سمت در ماشین و نشستم رو صندلی جلو خیره شده بودم به روبروم و بالاخره کنترلمو از دست دادم و بغضم شکست دایی مرتضی و آقا حامد بردنش به سمت شمشادهای کنار پارکینگ در ماشین نیمه باز بودو صداشونو می‌تونستم بشنوم که دایی گفت _ اصلا ازت توقع نداشتم امیرحسین... این چه حرفیه که به خانومت زدی ؟ شما دو تا رفتارتون تو زندگی ، تو کل فامیل زبونزده بعد بخاطر دو کلام حرف آدم بی‌اطلاعی که فکر می‌کرد خانومت مجرده و به اصطلاح خودش داشته زمینه چینی میکرده برای خواستگاری همچین حرفی رو بهش می‌زنی ؟ _ دایی بیان تو روت بگن زن جوونت دل پسر ما رو برده چه حسی بهت دست میده ؟ میشینی خونسرد نگاشون میکنی ؟ _ بزار ی واقعیتیو بهت بگم پسر ... ما چه برای پوریا و چه برای پیام وقتی رفتیم خواستگاری ؛ همین جمله رو من از زبون پوران شنیدم که به عروسامون گفت این حرفیه که من جزو تعارفات و چرب زبونی های مادر شوهرانه تلقی میکنم نه اینکه اول بسم الله اینو بگه و قصدش این باشه که پیش خانواده ی دختر براش بد نامی درست کنه گوشیم زنگ خورد خاله و بچه ها بودند ، اجبارا مشغول حرف زدن باهاشون شدم و دیگه متوجه حرفاشون نشدم فقط از تو آیینه دیدم که مهر آذر به جمعشون اضافه شد و شروع به صحبت کردن نمیدونم چقدر گذشت که در ماشین باز شد و نشست پشت فرمونو بی هیچ حرفی ماشینو روشن کردو راه افتادیم 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
. _ دایی بیان تو روت بگن زن جوونت دل پسر ما رو برده چه حسی بهت دست میده ؟ میشینی خونسرد نگاشون میکنی ؟😱😨 اون ی چیزی گفت تو چرا باور کردی؟؟!! 🤦‍♀ لینک نظرات در مورد رنج عشق 😉🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️یکی از دلایلی که باعث حبس دعا می‌شود... اللهم اغفرلی الذنوب التی تحبس الدعا . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 کلیپ «کنکور آخرالزمانی» 👤 استاد 🔅 باید هر روز از خودمون بپرسیم الان عاشوراست الان کربلاست، مسیر درست کجاست؟! 🚩 در کشتی امام حسین نباشی محکوم به شکستی... الـٰلّهُمَ ؏َجــِّلِ‌ لوَلــیِّڪَ‌ اَلْفــَرَجْ‌ . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
28.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا تو رسانه وارد نشیم یا اگر وارد میشیم حساب شده حرف بزنیم 👌 تا آخر ببینید لطفا . ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐ ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : راه افتاد و همینطور خیابونا رو بی‌هدف می‌رفت که بالاخره جایی کنار خیابون نگه داشت و بعد از چند لحظه چرخید به سمتم _ فرم قراردادی که امضا کردی مگه وضعیت تاهل رو نداشت رومو کردم به سمت پنجره و نفس عمیق گرفتم تا جلوی اشکم رو بگیرم دوست نداشتم با چنین اتهامی که تو ذهنش برام ساخته بود ضعیف برخورد کنم _ نشنیدی چی گفتم ؟ با تو هستما _ نه تو فرم چیزی نبود _ پنج ماهه اونجا کار می‌کنی یعنی تو این چند وقت هیچ بحثی نشده که این مرتیکه بفهمه متاهلی نه ؟ _ متوجه هستی که این حرفت یعنی چی ؟ _ کاری به توجه من نداشته باش جواب منو بده _ جوابت اینه که هنوز اونقدر عوضی و پست نشدم که بشینم از ازدواجم و زندگی خصوصیم با مرد غریبه حرف بزنم اون کسی که الان تو ذهنت از من ساختی و داری به من نسبت میدی یه آشغال صفته که من نیستم _ من ازت سوال پرسیدم این چرت و پرتا چیه پشت سر هم ردیف می‌کنی؟ _ سوالت برای من همین معنی رو می‌داد _ بیخود ... واسه من فلسفه بافی نکن فقط سوالمو جواب بده تو این ۵ ماه همکاری مگه میشه نفهمیده باشه... _ اولاً من مسئول نفهمی دیگران نیستم ، دوماً همون روزی که می‌خواستیم قرارداد ببندیم استاد به هر دو مون تذکر داد به هیچ وجه مسائل خانوادگی مونو تو محل کار برای کسی بازگو نکنیم ، چون ناخودآگاه با کوچیکترین ضعف کاری به مشکلات خانواده نسبت داده می‌شه مخصوصاً من که سه تا نوزاد داشتم ؛ حتی برای اینکه سر تایم خونه باشم هیچ وقت چراشو بهشون نگفتم 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 ❀❀ ⃟ٖٖٜ💍 ⃟ٖٖٜٖٜ💍 🔹﷽🔹 💞 بہ قلم ✍ : روسریمو روی سرم مرتب کردم که چشمش به دستم افتاد و دست چپمو گرفت و برگردوند و خیره به انگشتم با اخمی وحشتناک و لحنی عصبی لب زد _ حلقت کجاست مریم ؟ واسه چی حلقه تو دستت نمی‌کنی ؟ با این حرفش دیگه از کوره در رفتم و داد زدم نمی‌کنم _ چون اذیتم می‌کنه ، به دستم تنگ شده چون چپ و راست تو و خاله شکوه هرچی دستتون میاد می‌ریزید تو حلقم چون مدام میگی بچه شیر میدم باید راه به راه کوفت کنم چون هزار بار اومدم رژیم بگیرم دستور دادی که الان وقت رژیم نیست ، آخه ممکنه بچه‌های جنابعالی خدایی نکرده دچار سوء تغذیه بشن چون به عقلم نرسید که ممکنه یه عوضی ازم خواستگاری کنه چون مثل یه احمق تمام حرفایی که تا چند ساعت پیش زیر گوشم می‌خوندی باور کردم دستامو که به وضوح میلرزید مشت کردمو با حالی زار ادامه دادم _ باورم شده بود که عاشقیم... اما حالم دیگه از این حد ساده بودنم به هم می‌خوره ... حالم از باور چیزایی که وجود نداره به هم می‌خوره از بغض وحشتناکی که تو گلوم نشسته بود نفس کم آوردم و همین که اشک تو چشمام جوشید از ماشین پیاده شدم اونم سریع درو باز کرد و پیاده شد و ماشینو با قدم‌های بلندی دور زد و خودشو بهم رسوند _ حالت خوبه ؟ خواست دستمو بگیره که به شدت دستمو کشیدم _ به من دست نمی‌زنی !!! روسریمو شل کردمو کنار جدول نشستم _ اتفاقاً خیلی عالی شد که مادرش جلوی تو اون حرفا رو زد ؛ باعث شد رو خیلی چیزا چشمام باز بشه انگار این زندگی به هیچی بند نیست ینی واقعا برای اینکه متوجه بشی خطایی از سمت من نبوده باید دایی مرتضی یا این و اون قانعت کنند ؟؟؟ 🔹 🔹اَلّلهُمـّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَج‌َ‌واَقِمنابِخِدمَـتِه 🔹 ⛔️کپےحࢪام ونویسنده به هیچ وجه راضی نیست. ↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
. اگر قانع شده که نیاوردت بیرون مریم جونی 😕😕 لینک نظرات در مورد رنج عشق 🌱 https://harfeto.timefriend.net/16754453658294
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢 دوستان عزیزی که درخواست vip رنج عشق رو دارند به کانال زیر مراجعه بفرمایید 📌لطفا لطفا شرایط رو کامل مطالعه بفرمایید و بعد درخواست بفرمایید https://eitaa.com/joinchat/2619605629C0053ba088f ✅دوست داشتین رمان و کانال خودتون رو ساپورت کنید. وگرنه اینجا توی کانال اصلی تا پایان رمان، رایگان تقدیم حضورتون میشه. 💢💢💢💢💢💢💢💢💢
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از سلام بر آل یاسین
دستی به شکم برآمدم کشیدم، هزینه زایمان و نداشتم باز هم باید مثل چند سال پیش سر چهارراه گل میفروختم تا بتونم تنها یادگار عشقم و سالم به دنیا بیارم وارد گل فروشی شدم و نگاهی به گل ها انداختم، یک دسته گل رز و یک دسته گل لاله برداشتم و به سمت صندوق رفتم شخصی که پشت صندوق بود چند بار دور گل پلاستیک پیچید و به سمتم گرفت پوله تو جیبم و در اوردم و به سمتش گرفتم که بعد از شمردن پول ها گفت:عزیزم... پولت کافی نیست! کلافه چندبار دست توی جیبم کردم که صدایی اشنا از پشت گفت:هزینش و من میدم! صدا، صدای شهریار بود... عشقم لباس گشادم و روی شکمم گرفتم و به سمتش چرخیدم، چقدر صورتش با ته ریشاش مردونه تر شده بود لبخند تلخی زدم، با دیدن دسته گلی که تو دستش بود چشمام و ریز کردم یه برگه سفید صورتی روش بود که نوشته بود:همسرم، روزت مبارک... با لبخند غمگینی گفتم:مبارک باشه اقا شهریار... 🔥💔 https://eitaa.com/joinchat/3821404837Cf14fc61570
حاج‌محمود_کریمی_بین_بازار_راه_می‌رفتند_.mp3
31.46M
🔊 | 📝 بین بازار راه می‌رفتند... 👤 حاج‌محمود ▪️ ؛ ویژه رسانه اهل‌بیت‌مدیا @AhleBeytMedia