فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به همین سادگی میتونی یه دیزاین فوق العاده رو انجام بدی 😍
#شب_عید #هفت_سین #سیب
🏡
کانال دوممون 👇👇
╲\╭┓
╭ 👩💼↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @hanakhanum
┗╯\╲
عاشقانه های این زوج خوندن داره. . .😍😁
#پارت_واقعی_رمان❌
#برگ۱۲۱😌🌸
از گوشهی چشم، با #عشق نگاهش میکنم.
میگویم:
- عاشقتم ها!😁
لبخند محوی روی #لبانش مینشیند.
- من #بیشتر!😉
#بامزه اخم میکنم.
- از کجا معلوم؟🤨
گوشه لب سلمان بالا میرود.
- #شیطون شدیها نرگس..
ابرو بالا میپرانم.
خیره چشمانش میشوم.
دقیق و #نَمَکین...
میگویم: چرا #طفره میری جنابِ آقای عزیزی؟
- نیاز به #اثبات داره؟😎
سلمان میگوید و یکهو...😍🙈🔥
https://eitaa.com/joinchat/2646802826C7118ef5a05
وای چقدر شیطونه سلماان😁🤣👆🏻👆🏻
#رمان_نرگس_مست_تو❤️🔥
سلمان و نرگس یه زوج جذاب که بعد از کلی اتفاقات تلخ و شیرین دارن با هم زندگی میکنن، حالا بیا و این عاشقانه ها و شیطنتهاشون رو بخون و حسابی کیف کن😁😍👏🏻
https://eitaa.com/joinchat/2646802826C7118ef5a05
بدون شک عاشق این رمان میشین🥰👍🏻
سلام بر آل یاسین
عاشقانه های این زوج خوندن داره. . .😍😁 #پارت_واقعی_رمان❌ #برگ۱۲۱😌🌸 از گوشهی چشم، با #عشق نگاهش می
🌱سلام و عرض ادب خدمت دوستان عزیزم ، این رمان به عنوان هدیه ای از جانب حنا بانو خدمتتون ارائه شده .🌱
این سرگذشت سراسر آموزنده رو حتما بخونید ، نکاتی داره که ما در زندگی هامون خیلی راحت از کنارش رد میشیم اما ممکنه برای طرف مقابل زندگی مون خیلی خیلی مهم باشه
این داستان چشمهامونو روی خیلی از مسائل باز میکنه ☺️
زود قضاوت نکنید عزیزان ، ما با ارائه این داستان دنبال اشاعه ی روابط ناسالم نیستیم ، بلکه دانستن یک سری مسائل برامون واقعا لازمه و ما چند و چرایی این ماجرا رو از زبان مرد داستانمون باز میکنیم
ان شاءلله بابی باشه برای اینکه به خودمون بیاییم و به زندگی هامون رنگی از آرامش تزریق کنیم دوستان مهربون من ☺️🌸
✅فراهانی
. ࿐჻❥⸙💚⸙❥჻࿐
↝𝐉𝐨𝐢𝐧 @salambaraleyasin1401
هدایت شده از حَنا خانوم🧑🏻🍳🥘
ناباروری زوجین برای اولین بار در کشور🇮🇷
🛑درمان شد🛑
✅نـاباروری بـانوان 🧬
تنبلی تخمدان➖کیست➖فیبروم
✅نـاباروری آقـایان 🔬
اسپرم ضعیف➖ واریکوسل➖آزواسپرم
🩸بدون نیاز به عمل IVF و IUI 💉
کنارتون هستیم برای رفع مشکلات🙏🏼
📣مراجعه و رزرو تایم از طریق سایت
به صورت *سهمیه ای و دولتی* ✅👇🏻
https://formafzar.com/form/e86sg
📱لـینک کانال ایتا:👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/1798373798C19dc9a91e1
#رضایت_هاشو_از_دست_نده😍☝️🏻
آرامـــــش پیدا می ڪنم
میانِ دوستت دارمهایی که
از چشمانت
به سمتِ قلبــ♡︎ـم
سرازیر می شود✨♥️ !
🧚♀💞 ◇ ⃟◇
هدایت شده از مسجد حضرت قائم(عج)
🎴کمک #فوری به خانوادهای بی سرپرست در مناطق محروم که شرایط سخت و غیر عادی دارن!
این مادر و دختر بیسرپرست در یکی از محلات حاشیه نشین زندگی میکنن و متاسفانه یخچال، تلویزیون و شرایط اولیه زندگی رو ندارن! سقف خونه در حال خراب شدنه و دختر ۱۳ ساله بهعلت سوء تغذیه رشد جسمی خیلی کمی داشته و سلامتیشون در خطر هست!
با هر مبلغی که توان دارید میتونید کمک کنید تا شرایط این خانواده رو بهتر کنیم؛ حساب #رسمی امور خیریه مسجد حضرت قائم(عج)👇
● 6037997599856011
● 900170000000107026251004
مبالغ اضافه صرف سایر امور خیر و فرهنگی میشود.
🏮اطلاعات بیشتر👈 @mehr_baraan
🏮به نیت شادی روح شهدا علی الخصوص سید حسن نصرالله و شهدای مقاومت همت کنید تا در کنار هم بخشی از مشکلات این خانواده محروم رو حل کنیم.
یکی از معتبرترین خیریههای مناطق محروم کشور؛ مجموعه و مسجد حضرت قائم(عج) هست؛ حتما فعالیتهاشون رو دنبال کنید.
اطلاعات بیشتر و ارتباط با خیریه👇
https://eitaa.com/joinchat/2846883849Cbf3af7a7e9
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
#ارباب_زاده_سابق
✍️#آلا_ناصحی
#قسمت۲۲
گل نسا زن اول ارباب بود که خدا نخواست فرزنددار شود. ارباب هم برای اینکه نسلش ادامه داشته باشد یک روز دست گیلان تاج را گرفت و به خانه آورد و به اهالی عمارت گفت
_ از این به بعد خانوم خونه ایشونه
گل نسا کم کم شد جز ندیمه ها ،اما به خاطر اخلاق خوبی که داشت همه احترامش را نگه می داشتند ،چهار سال گذشت و گل تاج فقط دو دختر به نسل ارباب اضافه کرد .ارباب از بالا رفتن سنش می ترسید یک روز تابستانی را برای آوردن مادرم به امارات انتخاب کرد. وقتی همان سال اول من به دنیا آمدم گیلان تاج حسادتش گل کرد.
گل نسا اما تمام کارهایم را به عهده گرفت و شد همه ی کس من، مادر من میجان بدن ضعیفش طاقت نیاورد و چهار ماه بعد از تولدم در یک روز سخت زمستانی مرا میان این جماعت تنها گذاشت .اگر گل نسا نبود من میان حسادت های گیلان تاج معلوم نبود زنده بمانم یا نه؟
من تمام عمرم را و همه چیزم را مدیون گل نسائی بودم که پدر را راضی کرد تا مرا به خانه مستقلی در درازلات ببرد، تا شانزده سالگی با خلق و خوی گل نسا بزرگ شدم و بعدش پدر مرا به اجبار به آمریکا فرستاد برایش افت داشت که پسران ارباب مناطق دیگر تحصیل کرده ی فرنگ باشد اما تک پسر ارباب درازلات در ایران درس خوانده باشد .
روز آخری را که با گل نسا خداحافظی می کردم هرگز از جلوی چشمانم کنار نمی رود.
┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄
کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅♂
پارت اول
✨
✨✨
✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨
✨✨
#ارباب_زاده_سابق
#قسمت_۲۳
آن قدر اشک ریخته بودم که ارباب به زور کتک مرا به درون ژیان نو خریدش انداخت و راهی شهر کرد تا از آن جا توسط شخصی که پدر جیبش را پر از پول کرده بود به فرنگ بروم.
_ من اسبا رو می برم اصطبل
نزدیک عمارت بودیم، ساختمان را دور زدم و از پله های چوبی بالا رفتم گیل سو و گیلار با دیدنم به اتاقشان رفتند. از وقتی آمدم همین بود همه از من دوری می کردند .مخصوص گیل تاج و دخترهایش گیل سو و گیلار.
ارباب برای سرکشی رفته و هنوز برنگشته بود وارد اتاقم شدم دکمه های پیراهنم را یکی یکی باز کردم، پیراهن از تنم بیرون آورد و خودم را روی تخت انداختم ساعدم را روی پیشانی ام گذاشتم و چشم بستم که ناگهان چشمان مشکی درخشانی پشت پلکم جان گرفت و صدایش در سرم پیچید
_ الحمدلله نوچه جدیدتون لاله
بی اختیار لبخندی گوشه لبم نشست، چه می دانست که من از شوق دیدن دوباره اش بر لبم مهر سکوت خورده است.
کژال
شکوفه ی زیبا را گرفتم و یکی را درون لیوان گوشه ی پنجره اتاقم گذاشتم و دیگری را برای فاراب بردم
_ فاراب
با لبخند به سمتم برگشت تمام صورتش گلی بود حتی از مژه هایش آب گل آلود می چکید
_ جانم
خندیدم
_ داری حموم گل می گیری ؟
📌صعود به پارت اول رمان ارباب زاده ی سابق 👇
https://eitaa.com/salambaraleyasin1401/41739
┄┅═✧✺💠✺✧═┅┄
کپی حرام است،حتی با نام نویسنده 🙅♂
پارت اول
✨
✨✨
✨✨✨
✨✨✨✨
✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨
✨✨✨✨✨✨✨