eitaa logo
سلام بر ابراهیم
8.5هزار دنبال‌کننده
70.1هزار عکس
26.8هزار ویدیو
40 فایل
"خداحافظ رفیق "واژه ای است که شهدابه ما می‌گویند،نه مابه شهدا خداحافظ رفیق،یعنی خدا،ما راخرید وبرد وخدا، شمارا دربلیات دنیاحفظ کند💔 میزبان شما هستیم با خاطرات زندگی #شهدا،پست های ناب #سیاسی ، #شاه_بیت و ... انتقاد و پیشنهاد ⬇️: @Jahad_Emad
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام بر ابراهیم
داستان پسرک فلافل فروش🌹 #قسمت_بيست_و_دوم #احتياط سال اول طلبگي هادي بود. يك روز به او گفتم: ميداني
داستان پسرک فلافل فروش🌹 مي گويند اگر م يخواهي شيعه‌ي واقعي آقا ابا عبدالله علیه السلام را بشناسي سه بار در مقابل او نام مقدس حسين (ع) را بر زبان جاري كنيد. خواهيد ديد كه محب و شيعه‌ي واقعي حالتش تغيير كرده و اشك در چشمانش حلقه ميزند. شدت علاقه و محبت هادي به امام حسين (ع) وصف‌ناشدني بود. او از زماني كه خود را شناخت در راه سيد و سالار شهيدان قدم بر مي داشت. هادي از بچگي در هيئت‌ها کمک مي کرد. او در کنار ذکرهايي که هميشه بر لب داشت، نام ياحسين (ع) را تکرار ميکرد. واقعاً نمي شود ميزان محبت او را توصيف كرد. اين سال هاي آخر وقتي در برنامه‌هاي هيئت شركت مي كرد، حال و هواي همه تغيير مي كرد. يادم هست چند نفر از كوچكترهاي هيئت مي پرسيدند: چرا وقتي آقا هادي در جلسات هيئت شركت ميكند، حال و هواي مجلس ما تغيير مي كند؟ ما هم مي گفتيم به خاطر اينكه او تازه از كربلا و نجف برگشته. اما واقعيت چيز ديگري بود. محبت آقا ابا عبدالله (ع) با گوشت و پوست و خون او آميخته شده بود. او تا حدودي امام حسين (ع) را شناخته بود. براي همين وقتي نام مبارك آقا را در مقابل او مي بردند اختيار از كف ميداد. وقتي صبح‌ها براي نماز به مسجد مي آمد. بعد از نماز صبح در گوشه‌اي از مسجد به سجده مي رفت و در سجده كل زيارت عاشورا را قرائت ميكرد. هادي هر جا ميرفت براي هيئت امام حسين(ع) هزينه ميكرد. درباره‌ي هيئت رهروان شهدا كه نوجوانان مسجد بودند نيز هميشه جزء بانيان هزينه‌هاي هيئت بود. زماني که هادي ساکن نجف بود، هر شب جمعه به کربلا ميرفت. در مدت حضور در کربلا از دوستانش جدا ميشد و خلوت عجيبي با مولای خود داشت.خوب به ياد دارم که هادي از ميان همه‌ي شهداي كربلا به يك شهيد علاقه‌ی ويژه داشت. بعضي وقت ها خودش را مثل آن شهيد مي دانست و جمله ي آن شهيد را تكرار ميكرد. هادي مي گفت: من عاشق 👈🏻جون👉🏻، عالم آقا ابا عبدالله(ع) هستم. چون در روز عاشورا به آقا حرف‌هايي زد كه حرف دل من به مولا است. او از سياه بودن و بدبو بودن خودش حرف زد و اينكه لياقت ندارد كه خونش در رديف خون پاكان قرار گيرد. من هم همين گونه‌ام. نه آدم درستي هستم. نه... در اين آخرين سفر هادي مطلبي را براي من گفت كه خيلي عجيب بود! هادي مي گفت: يك بار در نجف تصميم گرفتم كه سه روز آب و غذا كمتر بخورم يا اصلا نخورم تا ببينم مولای ما امام حسين (ع)در روز عاشورا چه حالي داشت. اين كار را شروع كردم. روز سوم حال و روز من خيلي خراب شد. وقتي خواستم از خانه بيرون بيايم ديدم چشمانم سياهي مي رود. من همه جا را مثل دود مي ديدم. آنقدر حال من بد شد كه نمي توانستم روي پاي خودم بايستم. از آن روز بيشتر از قبل مفهوم كربلا و تشنگي و امام حسين (ع) را ميفهمم. داستان شهيد هادی ذوالفقاری🌹 کپی لینک کانال برای نشر زندگی شهدا جایز و حلال است http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0
داستان پسرک فلافل فروش🌹 مي گفت: آدمي كه ساكن نجف شده نمي تواند جاي ديگري برود. شما نمي دانيد زندگي در كنار مولا چه لذتي دارد.😍 هادي آنچنان از زندگي در نجف مي گفت كه ما فكر مي كرديم در بهترين هتلها اقامت دارد! اما لذتي كه به آن اشاره ميكرد چيز ديگري بود. هادي آنچنان غرق در معنويات نجف شده بود كه نمي توانست چند روز زندگي در تهران را تحمل كند. در مدتي كه تهران بود در مسجد و پايگاه بسيج حضور ميافت. هنگام حضور در تهران احساس راحتي نمي كرد! يك بار پرسيدم از چيزي ناراحتي!؟ چرا اينقدر گرفته‌اي؟ گفت: خيلي از وضعيت حجاب خانمها توي تهران ناراحتم😔😔😔. وقتي آدم توي كوچه راه ميره، نمي تونه سرش رو بالا بگيره.😔 بعد گفت: يه نگاه حرام آدم رو خيلي عقب مي‌اندازه. اما در نجف اين مسائل نيست. شرايط براي زندگي معنوي خيلي مهياست. هادي را كه مي ديدم، ياد بسيجي‌هاي دوران جنگ مي افتادم. آنها هم وقتي از جبهه بر مي گشتند، علاقه‌اي به ماندن در شهر نداشتند. مي خواستند دوباره به جبهه برگردند. البته تفاوت حجاب زنان آن موقع با حالا قابل گفتن نيست! خوب به ياد دارم از زماني که هادي در نجف ساکن شد، به اعمال و رفتارش خيلي دقت مي كرد.👌 شروع كرده بود برخي رياضت‌هاي شرعي را انجام ميداد. مراقب بود كه كارهاي مكروه نيز انجام ندهد. وقتي در نجف ساکن بود، بيشتر شبهاي جمعه با ما تماس مي گرفت. اما در ماه‌هاي آخر خيلي تماسش را کم کرد. عقيده‌ي من اين است که ايشان مي خواست خود را از تعلقات دنيا جدا کند. شماره تلفن همراه خود را هم عوض کرد. مي خواست دلبستگي به دنيا نداشته باشد.🍃 مي گفت شماره را عوض کردم که رفقا تماس نگيرند. مي خواهم از حال و هواي اينجا خارج نشوم. خواهرش مي گفت: هادي براي اينكه ما ناراحت نشويم هيچ وقت نمي گفت در نجف سختي کشيده، هميشه طوري براي ما از اوضاعش تعريف مي کرد که انگار هيچ مشکلي ندارد. فقط از لذت حضور در نجف و معنويات آنجا مي گفت. آرزو ميكرد كه روزي همه با هم به نجف برويم. يک بار در خانه از ما پرسيد: چطور بايد ماکاروني درست کنم؟ ما هم يادش داديم. طوري به ما نشان داد که آنجا خيلي راحت است، فقط مانده كه براي دوستان طلبه‌اش ماكاروني درست كند. شرايطش را به گونه‌اي توضيح ميداد که خيال ما راحت باشد.هميشه اوضاع درس خواندن و طلبگي‌اش را در نجف آرام توصيف مي کرد. وقتي به تهران مي آمد، آنقدر دلش براي نجف تنگ ميشد❤️ و براي بازگشت لحظه‌شماري مي کرد كه تعجب مي كرديم. فکر هم نمي کرديم آنجا شرايط سختي داشته باشد. هادي آنقدر زندگي در نجف را دوست داشت كه مي گفت: بياييد همه برويم آنجا زندگي کنيم. آنجا به آدم آرامش واقعي مي دهد. مي گفت قلب آدم در نجف يک جور ديگر مي شود. بعضي وقتها زنگ ميزد مي گفت حرم هستم، گوشي را نگه ميداشت تا به حضرت علي سلام بدهيم✋🏻. او طوري با ما حرف ميزد که دلواپسي‌هاي ما برطرف و خيالمان آسوده ميشد. ً اصلا فکر نمي کرديم شرايط هادي به گونه‌اي باشد كه سختي بكشد. فکر مي کردم هادي چند سال ديگر مي‌آيد ايران و ما با يک طلبه با لباس روحانيت مواجه ميشويم، با همان محاسن و لبخند هميشگي‌اش.🙂 داستان شهید هادی ذوالفقاری🌹 کپی لینک کانال برای نشر زندگی شهدا جایز و حلال است http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0
سلام بر ابراهیم
داستان پسرک فلافل فروش🌹 #قسمت_بیست_وچهارم #ساكن_نجف مي گفت: آدمي كه ساكن نجف شده نمي تواند جاي دي
داستان پسرک فلافل فروش🌹 در حكايات تاريخي بارها خوانده‌ام كه زندگي در شهر نجف براي طلبه هاي علوم ديني همواره با تحمل مشقات و سختي‌ها همراه است. برخي‌ها معتقد بودند كه اگر كسي ميخواهد همنشيني با مولاي متقيان اميرالمؤمنين علیه السلام داشته باشد بايد اين سختيها را تحمل كند. هادي نيز از اين قاعده مستثنا نبود. وقتي به نجف رفت، حدود يک سال و نيم آنجا ماند. تابستان ۱۳۹۲ و ماه رمضان بود كه به ايران بازگشت. مدتي پيش ما بود و از حال و هواي نجف ميگفت. همان ايام يک شب توي مسجد او را ديدم. مشغول صحبت شديم. هادي ماجراي اقامتش را براي ما اينگونه تعريف کرد: من وقتي وارد نجف شدم نه آنچنان پولي داشتم و نه كسي را مي شناختم كمي زندگي براي من سخت بود. دوست من فقط توانست برنامه‌ي حضور من را در نجف هماهنگ كند. روز اول پاي درس برخي اساتيد رفتم. نماز مغرب را در حرم خواندم و آمدم بيرون. كمي در خيابانهاي نجف دور زدم. كسي آشنا نبود. برگشتم و حوالي حرم، جايي كه براي مردم فرش پهن شده بود، خوابيدم! روز بعد كمي نان خريدم و غذاي آن روز من همين نان شد. پاي درس اساتيد رفتم و توانستم چند استاد خوب پيدا كنم. مشكل ديگر من اين بود كه هنوز به خوبي تسلط به زبان عربي نداشتم. بايد بيشتر تلاش ميكردم تا اين مشكلات را برطرف كنم. چند روز كار من اين بود كه نان يا بيسكويت مي خوردم و در كلاس‌های درس حاضر مي شدم. شبها را نيز در محوطه‌ي اطراف حرم مي خوابيدم. حتي يك بار در يكي از كوچه‌هاي نجف روي زمين خوابيدم!😅 سختيّ ها و مشقات خيلي به من فشار مي آورد. اما زندگي در كنار مولا بسيار لذت‌بخش بود.☺️ كم‌كم پول من براي خريد نان هم تمام شد! حتي يك روز كمي نان خشك پيدا كردم و داخل ليوان آب زدم و خوردم.😥 زندگي بيشتر به من فشار آورد. نميدانستم چه كنم. تا اينكه يك بار وارد حرم مولاي متقيان شدم و گفتم: آقا جان من براي تكميل دين خودم به محضر شما آمدم، اميدوارم لياقت زندگي در كنار شما را داشته باشم. ان شاءالله آنطور كه خودتان مي دانيد مشكل من نيز برطرف شود. مدتي نگذشت كه با لطف خدا يكي از مسئولان را، كه از متوليان يک مؤسسه‌ي اسلامي در نجف بود، ديدم. ايشان وقتي فهميد من از بسيجيان تهران بودم خيلي به من لطف كرد. بعد هم يك منزل مسكوني بزرگ و قديمي در اختيار من قرار داد. شرايط يكباره براي من آسان شد. بعد هم به عنوان طلبه در حوزه‌ي نجف پذيرفته شدم. همه‌ي اينها چيزي نبود جز لطف خود آقا اميرالمؤمنين.☺️ هرچند خانه اي كه در اختيار من بود، قديمي و بزرگ بود، من هم در آنجا تنها بودم. خيلي‌ها جرئت نمي كردند در اين خانه‌ي تاريك و قديمي زندگي كنند، اما براي من كه جايي نداشتم و شبهاي بسياري در كوچه و خيابان خوابيده بودم محل خوبي بود... هادي حدود دو ماه پيش ما در تهران بود. يادم هست روزهاي آخر خيلي دلش براي نجف تنگ شده بود. انگار او را از بهشت بيرون كرده‌اند. كارهايش را انجام داد و بعد از سفر مشهد، آماده‌ي بازگشت به نجف شد. بعد از آن به قدري به شهر نجف وابسته شد كه ميگفت: وقتي به زيارت كربلا ميروم، نميتوانم زياد بمانم و سريع بر ميگردم نجف. 🌺کپی لینک کانال ، برای انتشار زندگی شهدا جایز است http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0
داستان پسرک فلافل‌ فروش🌹 از زماني كه به عراق رفت و در نجف ساكن شد، نگرش خاصي به موضوع ولایت فقيه پيدا كرد. به ما كه در تهران بوديم مي گفت: شما مانند يك ماهي كه قدر آب را نميداند، قدر ولايت فقيه را نمي دانيد. مشكل كار در اينجا نبود بحث ولايت فقيه است. لذا آمريكا بر گرده‌ی این مردم سوار است و هر طور مي خواهد عمل ميكند. خوب يادم هست كه ارادت هادي به ولي فقيه بسيار بيشتر از قبل شده بود. هر بار كه مي‌آمد، پوسترهاي را تهيه ميكرد و با خودش به نجف مي برد.☺️❤️ در اتاق شخصي او هم دو تصوير بزرگ روي ديوار بود. تصوير 😍 و در زير آن پوستر شهيد .😍 هادي در آخرين سفري كه به تهران داشت ماجراي عجيبي را تعريف كرد. او به نفوذ برخي از عمامه‌هاي انگليسي و افرادساده‌لوحي كه از دشمنان اسلام پول مي گيرند تا تفرقه ايجاد كنند اشاره كرد و ادامه داد: مدتي قبل شخصي مي‌آمد نجف و به جاي ارشاد طلبه‌ها و... تنها كارش اين شده بود كه به مقام معظم رهبري اهانت کند!😡😡😡😡 او انگار وظيفه داشت تا همه‌ي مشكلات امت اسلامي را به گردن ايشان بيندازد😤😤. من يکي دو بار تحمل کردم و چيزي نگفتم. من هم به جهت امر به معروف چند كلامي با ايشان صحبت كردم و او را توجيه كردم، اما انگار اين آقا نمي خواست چيزي بشنود! فقط همان جملاتي كه اربابانش براي او ديكته كرده بودند تكرار ميكرد! من درباره‌ي خيانت هاي آمريكا و انگليس، به خصوص در عراق براي او سند آوردم اما او قبول نمي كرد! روز بعد و بار ديگر اين آقا شروع به صحبت كرد. دوباره مشغول اهانت شد، نمي دانستم چه كنم. گفتم حالا ديگر وظيفه‌ي من اين است كه با اين آقا برخورد كنم، چون او ذهن طلبه‌ها را نسبت به حضرت آقا خراب ميكند. استخاره کردم با اين نيت كه مي خواهم اين آقا را خوب بزنم، آيا خوب است يا نه؟ خيلي خوب آمد. وقتي که مثل هميشه شروع كرد به حضرت آقا اهانت کند، از جا بلند شدم و ...😤😤😤😡😡😡حسابي او را زدم😠😒. طوري با او برخورد کردم که ديگر پيدايش نشد😒. از آنجايي که من هيچ گاه با هيچ کس بحثي نداشتم و هميشه با طلبه‌ها مشغول درس بودم وسرم به کار خودم بود. بعد از اين اتفاق، اين موضوع براي همه عجيب به نظر آمد. هر کس من را مي ديد مي گفت: شيخ هادي ما شما را تا به حال اينگونه نديده بوديم. شما که اصلا اهل دعوا و درگيري نيستي؟ چه شد که اينقدر عصباني شدي؟ مگر چه اهانتي به شما کرده بود؟😳 من هم براي آنها از بحث تفرقه و كارهايي كه برخي عالم‌نماها براي ضربه زدن به اسلام استفاده مي كنند گفتم. براي آنها شرح دادم كه چندين شبكه‌ي ماهواره‌اي وابسته به يك عالم در كشور انگليس فعال است و تنها كاري كه ميكند ايجاد وهن نسبت به شيعه و تفرقه بين فرقه‌هاي اسلامي است. 🌺کپی لینک کانال ، برای انتشار زندگی شهدا جایز است. http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0