eitaa logo
سلام بر ابراهیم
8.3هزار دنبال‌کننده
59.7هزار عکس
19.2هزار ویدیو
34 فایل
"خداحافظ رفیق "واژه ای است که شهدابه ما می‌گویند،نه مابه شهدا خداحافظ رفیق،یعنی خدا،ما راخرید وبرد وخدا، شمارا دربلیات دنیاحفظ کند😔💔 میزبان شما هستیم با خاطرات زندگی #شهدا،پست های ناب #سیاسی ، #توییت های داغ، #شاه_بیت و ... به ما بپیوندید. یا علی
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام بر ابراهیم
داستان پسرک فلافل فروش🌹 #قسمت_بیست_وچهارم #ساكن_نجف مي گفت: آدمي كه ساكن نجف شده نمي تواند جاي دي
داستان پسرک فلافل فروش🌹 در حكايات تاريخي بارها خوانده‌ام كه زندگي در شهر نجف براي طلبه هاي علوم ديني همواره با تحمل مشقات و سختي‌ها همراه است. برخي‌ها معتقد بودند كه اگر كسي ميخواهد همنشيني با مولاي متقيان اميرالمؤمنين علیه السلام داشته باشد بايد اين سختيها را تحمل كند. هادي نيز از اين قاعده مستثنا نبود. وقتي به نجف رفت، حدود يک سال و نيم آنجا ماند. تابستان ۱۳۹۲ و ماه رمضان بود كه به ايران بازگشت. مدتي پيش ما بود و از حال و هواي نجف ميگفت. همان ايام يک شب توي مسجد او را ديدم. مشغول صحبت شديم. هادي ماجراي اقامتش را براي ما اينگونه تعريف کرد: من وقتي وارد نجف شدم نه آنچنان پولي داشتم و نه كسي را مي شناختم كمي زندگي براي من سخت بود. دوست من فقط توانست برنامه‌ي حضور من را در نجف هماهنگ كند. روز اول پاي درس برخي اساتيد رفتم. نماز مغرب را در حرم خواندم و آمدم بيرون. كمي در خيابانهاي نجف دور زدم. كسي آشنا نبود. برگشتم و حوالي حرم، جايي كه براي مردم فرش پهن شده بود، خوابيدم! روز بعد كمي نان خريدم و غذاي آن روز من همين نان شد. پاي درس اساتيد رفتم و توانستم چند استاد خوب پيدا كنم. مشكل ديگر من اين بود كه هنوز به خوبي تسلط به زبان عربي نداشتم. بايد بيشتر تلاش ميكردم تا اين مشكلات را برطرف كنم. چند روز كار من اين بود كه نان يا بيسكويت مي خوردم و در كلاس‌های درس حاضر مي شدم. شبها را نيز در محوطه‌ي اطراف حرم مي خوابيدم. حتي يك بار در يكي از كوچه‌هاي نجف روي زمين خوابيدم!😅 سختيّ ها و مشقات خيلي به من فشار مي آورد. اما زندگي در كنار مولا بسيار لذت‌بخش بود.☺️ كم‌كم پول من براي خريد نان هم تمام شد! حتي يك روز كمي نان خشك پيدا كردم و داخل ليوان آب زدم و خوردم.😥 زندگي بيشتر به من فشار آورد. نميدانستم چه كنم. تا اينكه يك بار وارد حرم مولاي متقيان شدم و گفتم: آقا جان من براي تكميل دين خودم به محضر شما آمدم، اميدوارم لياقت زندگي در كنار شما را داشته باشم. ان شاءالله آنطور كه خودتان مي دانيد مشكل من نيز برطرف شود. مدتي نگذشت كه با لطف خدا يكي از مسئولان را، كه از متوليان يک مؤسسه‌ي اسلامي در نجف بود، ديدم. ايشان وقتي فهميد من از بسيجيان تهران بودم خيلي به من لطف كرد. بعد هم يك منزل مسكوني بزرگ و قديمي در اختيار من قرار داد. شرايط يكباره براي من آسان شد. بعد هم به عنوان طلبه در حوزه‌ي نجف پذيرفته شدم. همه‌ي اينها چيزي نبود جز لطف خود آقا اميرالمؤمنين.☺️ هرچند خانه اي كه در اختيار من بود، قديمي و بزرگ بود، من هم در آنجا تنها بودم. خيلي‌ها جرئت نمي كردند در اين خانه‌ي تاريك و قديمي زندگي كنند، اما براي من كه جايي نداشتم و شبهاي بسياري در كوچه و خيابان خوابيده بودم محل خوبي بود... هادي حدود دو ماه پيش ما در تهران بود. يادم هست روزهاي آخر خيلي دلش براي نجف تنگ شده بود. انگار او را از بهشت بيرون كرده‌اند. كارهايش را انجام داد و بعد از سفر مشهد، آماده‌ي بازگشت به نجف شد. بعد از آن به قدري به شهر نجف وابسته شد كه ميگفت: وقتي به زيارت كربلا ميروم، نميتوانم زياد بمانم و سريع بر ميگردم نجف. 🌺کپی لینک کانال ، برای انتشار زندگی شهدا جایز است http://eitaa.com/joinchat/2627731459Cc1072cffd0