حضور خدا.. انگیزشی.mp3
6.11M
🎧بشنویم:
#فقط_به_خاطر_تو
#استاد_رائفی_پور
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#خدا
#یاد_خدا
#انگیزشی
#سلسله_درس_های_قرآن_شناسی
#قسمت_پانزدهم
✨کلام الهی
🍀لب از لب باز نکرده بود. صدای زیبایش را مدتی بود نشنیده بودم. حرفی نمی زد. سکوت، سهم امروز من شده بود.
📌ما انسان ها، برای تکلم، نیاز به حنجره و صدا و کلمه داریم اما خداوند بی نیاز از این ادوات است. او با ملائک سخن می گوید وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ (1) با پیامبرانش سخن می گوید كَلَّمَ اللَّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا (2) اما چگونه؟
🔹کلمه ، نهان را آشکار می کند. از پنهان خبر دهد. قرآن کریم، سراسر نظام هستی را کلمه الله می داند: قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي (3) سر این مطلب این است که هر موجودی در جهان، آیت و نشانه خداوند است و غیب را نشان می دهد و نهان را آشکار می سازد. گویی که همه موجودات با زبان تکوین خود، سخن از خداوند و اسما و صفات او می گویند.
🌸خداوند بلند مرتبه، از طریق همین مخلوقاتش است که با بسیاری از انسان ها سخن می گوید اما کسی که گوش و چشمش را کر و کور کرده(4)، این صدا را نمی شنود واین نشنیدن، دلیل بر نبودن سخن خداوند تبارک و تعالی نیست.
🌺و چقدر زیباست دانستن این مسئله که انسان کامل (پیامبر و ائمه اطهار علیهم السلام) آیت کبرای حق هستند و هیچ موجودی نمی توانند مانند انسان کامل، خداوند را نشان دهد. (5)
🍀قرآن، نه تنها کلام الهی است، بلکه تکلم الهی نیز هست که در مطلب بعد، آن را بازتر خواهیم کرد.
📚برای مطالعه بیشتر ر.ک: قرآن در قرآن، آیت الله جوادی آملی، صص57-61.
پی نوشت:
1. سوره بقره، آیه 30
2. سوره نساء، آیه 164.
3. سوره کهف، آیه 109 : بگو كه اگر دريا مركّب شود براي نوشتن «كلمات» پروردگار من، پيش از آنكه كلمات الهي به پايان رسد، دريا خشك و تمام خواهد شد.
4. بقره، آیه 171 : ... صُمٌّ بُكْمٌ عُمْي فَهُمْ لَا يعْقِلُونَ
5. بحار، ج 5، ص 9، ح 1. نحْن الكلمات التامّات
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#قرآن_را_بشناسیم #قرآن_شناسی #قرآن #قرآنی #نور #سلسله_درس_های_قرآن_شناسی
#تولیدی
#سیاه_مشق
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_دوازده
💠سه ساعت بعد، از هیاهوی اورژانس و اتاق زایمان، بیرون آمده بود و در کتابخانه، درس هایش را می خواند. یادداشت برداری می کرد و سوالاتی را می نوشت. سعی می کرد بین نکات و درسهای مختلفی که می خواند ارتباط برقرار کند. حالا که هم زمان با کتاب های تخصصی، نشست و کار عملی هم می کرد، فهم و یادگیری اش بیشتر شده بود. این فکر در ذهنش گذشت اما به دلش ننشست. با خود گفت: "قبلا هم همین طوری درس می خوندم. سمینار و نشست و کار عملی هم بود اما این طور نبود. الان چرا این طور هستم؟"
🔹حالاتش برایش عجیب بود. دلش برای نشستن و خواندن بسیار تنگ می شد. وقتی به مطالعه می نشست، دلش برای شلوغی و هیاهوی اورژانس و صدای ناله های بیماران تنگ می شد. زمانی که بالای سر بیمار بود، می خواست در خلوت باشد و مناجات کند و مناجاتش آمیخته شده بود با دعا برای بیماران و طلب شفا. فکر کرد قبلا هم دعا می کردم اما دعاهای الانم جور دیگری است. قبلا هم با مادر قرار حدیث کسا و نماز داشتیم اما نمازهای حاجت این روزهایم متفاوت است. فکر کرد شاید به خاطر عباس باشد. یا شاید به خاطر جدا شدن از سحر و آن بیمارستان کذایی که هر روز توهین و تحقیر، خوراکش شده بود و نمی فهمید. شاید آرامشی که از هر دوی این ها شامل حالش شده بود، این طور بازدهی کارش را بالاتر برده بود.
🔸خودکار را کنار برگه ای کشید و طرح گلی زد. صدای تلاوت از بلندگو بلند شد. دل نشین و انرژی بخش بود. کتابش را بست. خودکار را داخل کیف گذاشت. برگه های یادداشت را لوله کرد و کشی دورش انداخت. لوله را گوشه کیف، جا داد و زیپش را تا لبه لوله کاغذ، کشید و آن را چفت کرد. کتاب امانی را روی میز گذاشت. از مسئول کتابخانه تشکر کرد. پایش را که از کتابخانه بیرون گذاشت؛ فکری که از ذهنش گذشت را با شگفتی و بلند گفت:
- نکنه به خاطر قرآنه؟ آره .. خودشه..
🔹چادرش را مرتب کرد. به جای پله و آسانسور، از سطح شیب دار مخصوص تخت و ویلچر بالارفت. خودش را به نمازخانه که رساند، از علت این مسئله، مطمئن مطمئن شده بود:
- مطمئنم به خاطر حفظ قرآنمه که این طوری شدم. ذهنم بازه. جلو جلو مطالب رو می فهمم.
🔻گوشی ضحی زنگ خورد:
- جانم صدیقه جان. عزیزم چرا گریه می کنی؟ ای وای.. خب.. خب.. خدا رحمتش کنه. آره بیا نمازخونه. می بینمت ان شاالله
🔸آن خانم پیر افغانی به رحمت خدا رفته بود و صدیقه، ناراحت از دست دادنش بود. صدای اذان بلند شد. ضحی همراه موذن، عبارات اذان را با توجه به قلبش تلقین کرد. سر سجاده کوچکش ایستاد و منتظر آمدن امام جماعت شد. مجدد گوشی اش زنگ خورد:
- خانم دکتر، ارتپد اومده. خانم دکتر بحرینی خودشون پیگیر شدن و گفتن شما هم بیاین.
- کی اومدن؟
- هنوز نیومدن. تا ی چند دقیقه دیگه می یان
- باشه ممنون. منم می یام ان شاالله
🔹امام جماعت آمده بود و مشغول اذان و اقامه بود. از جا بلند شد. گوشه ای رفت و نماز ظهرش را فرادی خواند. هنگام رفتن به اتاق نوزادان، صدیقه هم رسید. ضحی. پیشانی اش را بوسید و گفت:
- عزیزم. خدا خیرت بده روزهای آخر، همراهش بودی. از ما بهتر هم رفتند. چاره چیه. برو به جای منم جماعت بخون. دعا کن به خیر بگذره
🔸کیفش را با دست راست گرفت و کفشش را پوشید. به طبقه زنان و زایمان رسید. سالن را دور زد و وارد محوطه مخصوص نگهداری نوزادان شد. آقای دکتر رحیمی، آمده بود و خانم دکتر بحرینی با ایشان صحبت می کرد. به محض دیدن ضحی، اشاره ای کرد و آقای دکتر از دور، سر تکان داد. ضحی داخل شد. عذرخواهی کرد و ایستاد.
- خانم دکتر، جناب آقای دکتر رحیمی، متخصص ارتپد ما هستند. ازشون خواهش کردم جا انداختن کتف نوزاد رو بهتون آموزش بدن. اشکالی که نداره؟
🔹ضحی از تواضع ریاست بیمارستان شرمنده شد و به درستی، تشکر و قدردانی خود را از خانم دکتر بحرینی و آقای دکتر ابراز کرد. پشت سر خانم دکتر بحرینی، هر دو وارد اتاق نوزادان شدند. دکتر رحیمی، ملحفه دور نوزاد را باز کرد. با نوک انگشتان، سر کتف و پشت نوزاد را بررسی کرد. یکی از کتف ها در رفته بود.
- از کجا فهمیدین در رفته؟ موقع زایمان این طور شد؟
- از افتادگی مچ دست بچه. حدس زدم. موقع زایمان مشکلی نبود منتهی با دیدن مچ دستش، حدس قوی زدم که احتمالا کتفش در رفته.
- بله. لگنش هم کمی ..
🔻و بعد پاهای بچه را چپ و راست کرد.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
✨ #خدایا
🌺 #ماه_رمضان، سخت که نه، اما تلاش کردم به تو #نزدیک تر شوم. هر آنچه مرا از تو دور می کرد، #دور انداختم. هر آنچه مرا به تو نزدیک می کرد، به خود #نزدیکش کردم؛ خواهشی دارم
🔻نکند در این جریانات #انتخابات و قبل و بعدش، همه تلاش های #ماه_رمضان م را بر باد #فنا دهم!
🔻نکند شتر بارکشی شوم که پیام فتنه گران و معصیت شان را به این و آن برسانم و در فتنه گری، ولو به ذره ای، دخیل شوم!
🔻نکند ذره ای، گوش و چشمی را که به اشک زلال توبه و استغفار پاک کرده بودم، به خواندن و شنیدن جوک های انتخاباتی و نامزدی و بی اخلاقی ها و .. آلوده کنم!
🌸خدایا، می خواهم با این چشم، امام زمانم را ببینم. می خواهم با این گوش، پاسخ سلام سالارشهیدان را بشنوم وقتی عاشورا می خوانم و می گویم: السلام علیک یا اباعبدالله..
🍀خدایا همان طور که از قرآنت محافظت می کنی، از روح قرآنی ای که #هدیه #ماه_مبارک به من بود، محافظت کن.
💫خدایا به برکت صلوات بر محمد و آل محمد، این دعا را در حق همه خواهران و برادران ایمانی ام، به استجابت برسان.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#اخلاق_انتخاباتی
#ماه_رمضان
#انتخابات1400
#سلسله_درس_های_قرآن_شناسی
#قسمت_شانزدهم
✨با من سخن می گوید
🔸سخت بود. خیلی سخت. از دست دادن پیامبر و پدری که مجرای وحی الهی است. دیگر نیست و دیگر فرشته وحی، جبرئیل امین، آیه ای از سوی خدا را برای او قرائت نمی کند. انگار که دست ما از آسمان قطع شده باشد.
🔖آیا واقعا این طور است؟ هم بله. هم نه.
📌بله وحی قطع شده است. زیرا با وجود مبارک پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بود که مجرای وحی و مسیر تکلم الهی باز بود.
📌اما هنوز هم، تکلم الهی وجود دارد. وحی ای نیست اما بواسطه قرآن کریم، هنوز هم خداوند با ما حرف می زند. اگر وجودمان قابلیت دریافت کلام الهی را داشته باشد، هنوز هم آیات قرآن، زنده اند. حرف می زنند. آنجا که می گوید يا أَيهَا الَّذِينَ آمَنُوا ، خطاب به من مومن است و حتی مستحب است بگویم لبیک و اگر خطابی نباشد، لبیک گفتن، بی معناست.
🍀بگذار برایت بگویم زمانی امام صادق علیه السلام، آیه مالک یوم الدین را آنقدر تکرار فرمودند که مدهوش شدند؛ و پس از این حالت فرمودند: آنقدر این آیه را تکرار نمودم که گویا از متکملش شنیدم.(1)
🌸چه حس خوب و دل نشینی دارد وقتی قرآن را باز می کنیم، گویی به محضر خدا رفته ایم که می خواهد برایمان سخن بگوید. او با ما سخن می گوید.
📚برای مطالعه بیشتر ر.ک: قرآن در قرآن، آیت الله جوادی آملی، صص 61 – 69.
پی نوشت:
1. مفتاح الفلاح، ص 449. : أُكرّرها حتّي كأني سمعت من قائله
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#قرآن_را_بشناسیم #قرآن_شناسی #قرآن #قرآنی #نور #سلسله_درس_های_قرآن_شناسی
#تولیدی
#سیاه_مشق
هدایت شده از علیرضا پناهیان
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻انتقاد و تشکر از شورای نگهبان
#انتخابات
@Panahian_ir
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_سیزده
🔸خانم دکتر بحرینی گوشی اش را سمت سمیه گرفت و از او خواست فیلم جا انداختن کتف نوزاد را بگیرد. سمیه گوشی راگرفت و فیلمبرداری را شروع کرد. دکتر رحیمی کمی پیشانی نوزاد را ماساژ داد و فشار نرم سرانگشتانش را تا گردن نوزاد کشاند. گردن نوزاد را به یک طرف برد. سر کتف هایش را ماساژ داد. دستان کوچک نوزاد را داخل انگشتان بزرگش گرفت و با حرکات دورانی، دستانش را حرکت داد. آنقدر این کار را تکرار کرد که رنگ نوازد، رو به قرمزی زد. دهان کوچکش باز بود و مدام گریه می کرد. با حرکات چرخشی متناوب، کتف نوزاد را جا انداخت. گریه نوزاد هنوز ادامه داشت. ضحی آناتومی استخوانی نوزاد را تصور کرد. قاعدتا باید جا افتاده باشد. حالت مچ دست نوزاد هم کمی بهتر شده بود.
🔹دکتر رحیمی، نوزاد را روی دست گرفت و بالا برد تا آرام تر شود. مهره های پشت نوزاد را بررسی کرد. او را روی تخت گذاشت و با پاهای نوزاد هم همان کار دستش را کرد. مجدد کتف و اطراف کمر و لگن بچه را ماساژ داد. پاها را دورانی چرخاند و به دو طرف خم کرد. نوزاد را روی یک دست گرفت و با انگشت دست دیگر، ستون مهره های نوزاد را تا گردن چک کرد. حرکات غیرارادی دست و پای نوازد را نگاه کرد و او را لای ملحفه پیچاند. خانم دکتر بحرینی احسنت گفت و تشکر کرد. گوشی را از سمیه گرفت و به همراه دکتر رحیمی، از اتاق نوزادان خارج شد.
🌸سمیه نوزاد را بغل کرد. آرام بود و گریه نمی کرد. او را بوسید:
- گریه اش به خاطر دررفتگی بود. ضحی جان من این بچه رو ببرم بدم مادرش. همین جا هستی؟
- خانم دکتر سهندی، تشریف بیارید.
🔹ضحی نگاهی به سمیه کرد و به سمت خانم دکتر بحرینی که سردر بخش نوزادان ایستاده بود رفت. سمیه به همراه تخت چرخ دار نوزاد، پشت سر ضحی حرکت کرد.
- چه خبر از گروه؟
- خبر خاصی نیست خانم دکتر. یکی دو مطلب آماده کردیم تا صفحه مجازی فعال بشه. یک مقدار دنبال کننده داریم. کمی بچه ها تبلیغ کردن. گفتن بار محصولات مخصوص نوزاد و مادر هم می رسه.
- جدا؟ کی می رسه؟
- احتمالا امروز.
- اسم گروه رو چی گذاشتین؟
🔸ضحی که نمی دانست چه جوابی باید بدهد گفت:
- به توافق نرسیدیم. مامانی. ماماتو. مادرانه. مادرز. بیبی ان مادرز. مابی. یک اسامی ای می گفتن بچه ها که اصلا نمی دونستم چی بگم. خیلی هاشون تکراری بودن و بعضی هاشون هم که اصلا هیچ!
- درسته اسم مهمه ولی خیلی روش حساس نشو. مادرانه هم خوبه با اینکه تکراریه. مادر و ماما هم خوبه. یک اسم عمومی بزارین کار رو شروع کنین. اساس نامه ای نوشتین؟ ی شرح وظایف برای تک تک اعضا؟
- برنامه کارهایی که می تونیم بکنیم رو نوشتیم ولی تقسیم وظایف نه. هنوز نکردم.
- حتما این کار رو بکنین. امروز کی باید برین؟
🔻ضحی به ساعت مچی قهوه ای رنگی که روی آستینچه های سفید رنگش بسته بود نگاه کرد و گفت:
- حدود یک ساعت دیگه ان شاالله
- با خانم وفایی بشینین اساس نامه رو بنویسید که منم خیالم راحت بشه. کارو زودتر شروع کنین. هر روز براتون صدقه می دم.
🔹جمله اخر خانم دکتر بحرینی، صدیقه هم به جمعشان پیوست. شوهر صدیقه هم نگران این گروه بود و هر روز برای صدیقه صدقه می داد. ضحی از گروه چیزی به عباس نگفته بود و نمی دانست بگوید یا نه.
صدیقه به بخش زنان رفت و ضحی به همراه خانم دکتر به طبقه اول برگشت.
🔸 خانم وفایی در نوشتن اساس نامه مهارت خاصی داشت. پیشنهادهای جالبی می داد تا در مسائل، گرفتار برخی اشکالات حقوقی نشوند. چهل دقیقه ای همه را نوشت و پرینت گرفته، دست ضحی داد. یک نسخه را برای خانم دکتر بحرینی برد و تاییدشان را گرفت. جریان مرخصی آخر هفته ضحی را گفت و مهر و امضای خانم دکتر بحرینی را زیر برگه مرخصی زد. آن را به همراه هر دو نسخه اساس نامه، به ضحی داد و سر کار قبلی اش برگشت. ضحی پیامکی به صدیقه داد تا با هم به آپارتمان گروه بروند.
*******
🔻با دیدن اساس نامه، سحر جا خورد. خواب و خیالهایی برای این گروه دیده بود که حالا با این قانون ها، نمی توانست آن ها را انجام دهد. اضافه کردن عضو جدید ممنوع بود و او می خواست چند نفر از دوستانش را آنجا بیاورد تا توازن گروه به هم بخورد و قدرت دست آن ها بیافتد. از این مسئله عصبانی شده بود اما نمی توانست چیزی بروز دهد. فریبا با بند دیگرش که رعایت شئونات اسلامی در تمامی موارد بود مشکل داشت و آماده بود تا سرتاپای ضحی را به فحش ببندد اما به تقلید از سحر، چیزی نگفت.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
#سلسله_درس_های_قرآن_شناسی
#قسمت_هفدهم
🌸یکپارچه نور
✨شب مبارکی است. فرشته ها در رفت و آمدند. کتابی از نور را برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم آورده اند. نور واحد. آشنا. لطیف. زنده. پویا. منسجم و یکپارچه.
💠انسجامی که خدای سبحان، در خود قرآن کریم فرموده است هیچ تعارض و اختلافی بین آیات قرآن نیست.(1) اما در مورد نزول قرآن، یک بار بیان کرده آن را به یکباره بر پیامبر نازل کردیم: إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِي لَيلَةٍ مُبَارَكَةٍ (2) و در کریمه دیگری، گفته شده تدریجا نازل کردیم تا برای مردم بخوانی: َقُرْآنًا فَرَقْنَاهُ لِتَقْرَأَهُ عَلَى النَّاسِ عَلَى مُكْثٍ وَنَزَّلْنَاهُ تَنْزِيلًا (3) و شواهد تاریخی هم این مسئله را بیان می کند.
⚡️سر مطلب اینجاست که قرآن کریم، هر دو نزول را داشته است. هم به صورت تدریجی و در طی بیست و سه سال، بر قلب پیامبر نازل شده و هم نزول دفعی و یکباره، در شب قدر، داشته است و تعارضی بین آیاتی که به هر کدام از این انزال، اشاره می کنند، وجود ندارد.
🌺نکته: کلمه انزال و تنزیل از ماده "نزل" گرفته شده است. این ماده، اگر به باب افعال برود، انزال می شود و زمانی که قرینه ای نداشته باشد، معنای دفعی را به خود می گیرد و اگر به باب تفعیل برود، تنزیل می شود و استعمالش در امور تدریجی است. و جالب است که بدانید در آیاتی که نزول قرآن را در شب قدر بیان کرده، از کلمه انزال استفاده شده است.
📚برای مطالعه بیشتر ر.ک: قرآن در قرآن، آیت الله جوادی آملی، صص 69- 77.
پی نوشت:
1. سوره نساء، آیه 82 : َلَوْ كَانَ مِنْ عِنْدِ غَيرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلَافًا كَثِيرًا
2. سوره دخان، آیه 3
3. سوره اسراء، آیه 106:
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#قرآن_را_بشناسیم #قرآن_شناسی #قرآن #قرآنی #نور #سلسله_درس_های_قرآن_شناسی
#تولیدی
#سیاه_مشق
هدایت شده از علیرضا پناهیان
🔴 اگر جاافتاده بود که مبنای مشارکت «تکلیف» است نه «حق»، امروز نمیگفتند «مشارکت کم است، چون دعوای جناحی نیست!»
🔴 ما فکر میکردیم شرکت در انتخابات یک تکلیف الهی است، نگو انگیزۀ انتخابات، شرکت در یک جنگ و دعواست که اگر دعوا نباشد کسی برای تماشا نمیآید!
🔴 حالا اگر جنگ و دعوا باشد، معمولاً چهکسی میبَرد؟ هرکسی محکمتر فحش بدهد یا تیکه بیندازد. آیا چنین کسی، بهتر کار میکند؟!
🔻علیرضا پناهیان در همایش مبلغین - ۱۴۰۰.۰۳.۰۵
➖در جامعۀ ما رسماً توسط برخی فرقههای سیاسی تلاش شده که سیاست از دیانت جدا بشود و سالها کار کردهاند که در این کشور گفته نشود «شرکت در انتخابات یک تکلیف است».
➖شهید سید محمد باقر صدر، که تنها کسی است که امام برای او سه روز عزای عمومی اعلام کرد، میفرماید تفاوت آزادی در اسلام با آزادی در غرب این است: در غرب آزادی را یک «حق» میدانند، اما آزادی در اسلام یک «تکلیف» است! تو وظیفهات است که خودت را آزاد بکنی. دوزخ الهی منتظر تو خواهد بود اگر اجازه بدهی آزادیت را مستکبران و زورگویان عالم ببرند و بدزدند. این در اسلام «تکلیف» است ولی در غرب «حق» است، و بعد ایشان میفرماید: وقتی گفتند حق است، یعنی آدم میتواند از حق خودش صرفنظر کند.
➖در کشور ما برای بسیاری از مردم جا انداختند که انتخابات حق است و نه تکلیف، تا در موقع خودش بگویند ما از این حق صرفنظر میکنیم، یا ما دلمان نمیخواهد از حقمان استفاده کنیم، یا ما دلمان میخواهد از این حقمان اینجوری استفاده کنیم. حوزۀ علمیه و ما طلبهها هم موفق نبودیم جلوی این تحریف بزرگ را بگیریم.
➖اینقدر موضوع حق را در مقابل تکلیف قرار دادند تا تکلیف به محاق برود و اصلاً دِمُده بشود، و بیکلاسی تلقی بشود که کسی بگوید «انتخابات تکلیف الهی است». حتی انتخابات را یک تکلیف اجتماعی و عقلانی هم نمیخواهند معرفی کنند تا در فرهنگ سیاسی جامعه دلبخواهیها در انتخابات تعیینکننده باشد.
➖ضرورت انسانی و الهی شرکت در انتخابات را انکار و پنهان میکنند و انتخابکردن را امری عقلانی معرفی نمیکنند، تا بتوانند به موقع، با عوامفریبی در انتخاب مردم تأثیر بگذارند و منافع ملت را چپاول کنند. اینها پایههایی است که باید درست بشود.
➖انتخابات را در ذهن مردم طوری جا انداختند که انگار طرف میخواهد رنگ لباسش را انتخاب کند! مگر شما در انتخاب مرجع تقلید میتوانید دلبخواهی از روی قیافه یا هنر سخنوریِ او انتخاب کنید؟
➖الان طوری شده که میگویند «اگر تنوع در نامزدها نباشد، مشارکت پایین میآید» بله تنوع اثر دارد ولی به چه قیمتی؟ آیا واقعاً باید افراد بدون صلاحیت با انواع ترفندهای دروغ و دغل وارد بشوند تا مشارکت افزایش پیدا کند؟! ما فکر میکردیم شرکت در انتخابات یک تکلیف الهی است، نگو انگیزۀ انتخابات، شرکت در یک جنگ و دعواست که اگر دعوا نباشد کسی برای تماشا نمیآید!
➖حالا اگر جنگ و دعوا باشد، معمولاً چهکسی میبَرد؟ هرکسی محکمتر فحش بدهد یا تیکه بیندازد. اما مگر کسی که محکمتر فحش بدهد و بدتر تیکه بیندازد، بهتر کار میکند؟! دیدید که مملکت را این جماعتِ تیکهبینداز و عوامفریب به چه روزی رساندند.
➖اگر در مناظرهها، تیکه انداختن و فحشدادن، بیشتر از «داشتنِ برنامه» نقش دارد و مناظرهگری مهمتر از داشتن برنامه است، پس ما هنوز به انتخابات حقیقی نرسیدهایم. اگر حتماً و حتی با زیر پا گذاشتن قانون، باید همۀ فرقههای سیاسی در انتخابات حضور داشته باشند، پس هنوز به انتخابات مطلوب و صحیح نرسیدهایم.
➖در یک جامعه سالم، برای یک انتخابات حقیقی، اصلاً تبلیغات زیادی مضر است، اغواگری هم ممنوع است، چهرسد به دوقطبیسازیهای کاذب که بدتر از همه است. انتخابات حقیقی، انتخاباتی است که بستر انتخاب صحیح برای مردم پدید بیاید.
➖اگر در جامۀ ما جابیفتد که اصل شرکت در انتخابات یک تکلیف است، آنوقت دچار خیلی از این چالشها نمیشویم، مثلاً اینکه الان برخی میگویند «از همۀ فرقههای سیاسی حضور ندارند!»
➖خب همۀ فرقههای سیاسی آدمهای دارای صلاحیت میفرستادند! آیا نمیتوانستند کسانی را بفرستند که عزیزترین کسانشان مقیم کشورهای استکباری نباشند؟ این دیگر تقصیر نظام که نیست! مردم که نباید تاوانش را پرداخت کنند!
➖اصل مشارکت و مسئلۀ انتخابات نباید تحت تاثیر جنگ و دعوای فرقههای سیاسی مخرب قرار بگیرد. انگیزۀ مشارکت باید یک انگیزۀ سالم انسانی و الهی باشد تا جامعه به سعادت و به منافع خودش برسد.
#انتخابات
@Panahian_ir
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_چهارده
🔻عقب نشینی و سکوتی که سحر و فریبا داشتند، هشداری برای ضحی بود. به دوربینی که گوشه سالن نصب شده بود نگاه کرد و خطاب به سحر گفت:
- عزیزم اینجا دوربین داره. بهتره مانتو روسریت رو در نیاری.
- دوربین برای مراقبت از وسایل اینجاست. که دزد نیاد. نمی خوان که ما رو ببین!
- چه فرقی داره
- شما چادرت رو در نیار. به من چی کار داری؟
- چی بگم. بعد این همه سال رفاقت، تازه می گی به من چی کار داری؟ دوستم داره خودشو نابود می کنه باید بی تفاوت باشم؟ دوستم هم اگه نبودی حتما بهت می گفتم. حیفه سحر جان. شما این همه خوبی داری، حجابت رو رعایت نمی کنی، محرم نامحرم نگه نمی داری ..
- ضحی جان روضه و منبر نرو تو رو خدا. از این حرفا زیاد به من زدی. شرط تاثیرگذاری که یادته. روی من تاثیر نداره. هزاری ام بگی بازم من همینم که هستم. نمی خوام تغییر کنم.
- با من لجبازی نکن. من ارزش این رو ندارم که خودتو بیچاره کنی سحرجان
🔹صدیقه به چهره دلسوز ضحی و صورت پر حرص سحر نگاه کرد و مشغول تایپ معرفی نامه گروه شد که قبلا با ضحی، نوشته بودند. دستش روی صفحه کلید بود و انگشتانش تند، حرکت می کرد اما تمام حواسش به سحر و فریبا بود.
- چه ربطی به تو و لجبازی با تو داره. من این مدلی خوشم می یاد.
- راست می گه خانم دکتر. نصیحت هاتو بزار برای بیمارایی که زیردستتن.
🔻سحر نگاه قدرشناسانه ای به فریبا کرد. به سمت یخچال رفت. بطری آب را برداشت و گفت:
- باید ی دست پارچ و لیوان و بشقاب و قاشق هم بگیریم. شما هم می خوری؟ بچه ها آب..
🔹لیوان یک بار مصرفی را پرآب کرد و دست فریبا دارد. چشمکی زد و با لبخند تشکر کرد. لیوان دیگری را پر کرد و به ضحی تعارف کرد:
- خون خودتو کثیف نکن ضحی جان. بیا آب بخور. مطمئن باش کسی از اون بالا منو نگاه نمی کنه. نمی خوام برقصم که!
🔸لیوان آب را دست ضحی داد و به سمت صندلی ای رفت و ادامه داد:
- خب باشه حالا به خاطر تو. اینم شال. خوبه؟
🔻زنگ گوشی صدیقه بلند شد. از پنجره بیرون را نگاه کرد و در گوش ضحی آرام گفت:
- شوهرم پایینه. من ی سر برم و بیام؟
- آره حتما. برو گلم.
🍀صدیقه از آپارتمان بیرون رفت. پله ها را دوتا یکی کرد تا زودتر به شوهرش برسد. شوهر و بچه اش را که دید، مثل پروانه ای که از پیله در آمده باشد، بالهای مهرش را باز کرد. کودکش را در آغوش گرفت. بوسید و بویید. نگاه پر مهرش را به همسرش دوخت و تشکر کرد. چند دقیقه ای با همسرش صحبت کرد و برای اینکه امروز را زودتر برود، از پله ها بالا رفت تا اجازه اش را از ضحی بگیرد. در ساختمان را که باز کرد، از صدای بلند فریبا، میخکوب شد:
- عرضه اگر داشتید جمع می کردید بساط این فساد رو. دست های به ظاهر پاکتون رو نگاه کن که تا آرنج که هیچ، تا کتف درگیره. والاّ
🔹ضحی به سختی جلوی چرخش زبانش را گرفت و استخوان گلو را فشار داد تا صدایی بی مورد، از دهانش خارج نشود و از بالا تا پایین فریبا را نشوید. فایده ای هم نداشت. چشم نازک کرد و به صورت برافروخته فریبا نگاه کرد. فریبا منتظر عکس العمل شدید ضحی و درگیر شدن فیزیکی شان بود تا نقشه ای که با سحر کشیده بود را عملی کند و مدیریت گروه را از ضحی بگیرد برای همین، خویشتن داری ضحی، اذیتش می کرد.
🔸حالا دیگر صدیقه آمده بود و سحر و فریبا نمی توانستند به راحتی، او را له کنند. برای همین سکوت کردند. ضحی از آب لیوانی که چند دقیقه قبل، سحر دستش داده بود؛ کمی نوشید و رو به سحر گفت:
- اگه تغییراتی تو اساسنامه به نظرت می رسه بگو. بررسیش می کنیم. ی نسخه اش رو هم باید بدیم آریا. شما زحمتشو می کشی سحر جان؟
🔹صدیقه از کنترلی که ضحی روی رفتار خود نشان داد خوشحال شد. پشت میز رفت. برگه یادداشتی برداشت و درخواست خودش را روی برگه نوشت و به ضحی داد. ضحی سر تکان داد و روی برگه چیزی یادداشت کرد و دست صدیقه داد. صدیقه بدون هیچ حرفی، کیفش را برداشت و از آپارتمان خارج شد.
- تغییرات که زیاد لازم داره.
- مثلا چی؟
- همین که هر کسی هر وقت خواست نتونه از کار در بره
🔸و اشاره به در و رفتن صدیقه کرد.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق
هدایت شده از یاوران امام مهدی(عج الله تعالی فرجه الشریف)
*⚠️نشر با حفظ منبع⚠️*
⭕کانال یاوران امام مهدی(عج)
@emammahdy81
📄متن پیام حضرت آیت الله روح الله قرهی (مد ظله العالی) *در خصوص نیاز به حضور گسترده مردم در انتخابات و انتخاب اصلح*، که مشروح آن بدین شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد واله الطاهرین
✍️ اما بعد، با توجه به اینکه جمهوری اسلامی ایران که بر دو پایه جمهوریت و اسلام بنا نهاده شده که هميشه *حضور گسترده مردم* در انتخابات مورد تاکید بوده است.
لذا سفارش امامین انقلاب، امام خمینی (اعلی الله مقامه الشریف) و امام خامنهای (مدظله العالی) همیشه عامل حضور گسترده مردم برای دفاع از اسلام و مسلمین بوده که تبلور این حضور، *انتخابات* است.
انتخابات یکی از مباحث بسیار مهم برای حفظ انقلاب، اسلام و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران و همچنین تبلور جمهوریت این نظام مقدس می باشد. و مسلم است که حضور همه ما در انتخابات یک وظيفه شرعی و عقلی و انسانی می باشد.
از آنجایی که دوستان، مکرر سوال نموده اند که در این انتخابات به چه کسی رای بدهیم؟ و با احترام به همهی کاندیداهای محترم انتخابات ریاست جمهوری بالاخص عزيزان ولایی و انقلابی و مخلص، به عرض دوستان می رسانم؛ پر واضح است که با توجه به ورود برادر عزیز و بزرگوار، جناب آیت الله آقای رئیسی، ان شاء الله اين انتخابات، انتخابات مهم و پرشوری خواهد بود و ایشان به عنوان *گزینه اصلح* برای همه ما باید مطرح باشد، ولی باید به دو نکته هم اشاره کنم و آن این است که عزیزان بدانند، اگر این دوره خدای نکرده حضور ما کمرنگ گردد و یا دولت به دست کسانی که توانایی آنچنانی ندارند،بیفتد و مثل دولت فعلی گرفتاری برایمان ایجاد بکنند، خدای نکرده انقلاب عقب گرد خواهد کرد و شاید موجب فتنه های بزرگتری و حتی فتنه اکبر شود.
لذا از عزیزان استدعای عاجزانه دارم؛ بدون نگاه به حزب و یا گروه و یا جناحی، حتما وارد صحنه انتخابات گردیده و فرد اصلح که به نظر ما *آیت الله آقای رئیسی* می باشد را انتخاب نمایند که ان شاء الله این مملکت به رشد و نمو برسد؛ مملکتی که 8 سال متاسفانه معطل برای یک بحث بیهوده به نام برجام بود و در این هشت سال معطل که نه، بلکه عقب گرد کرد و چقدر مباحث اقتصادی و مسائل دیگر که بهتر از بنده می دانید را دچار گرفتاری های شدید کرد که بماند به جای خود بحث آن را باید نمود.
ان شاء الله که همه عزیزان در این امر موفق باشند و به فضل الهی آن کسی که رئیس جمهور میشود کمر همت ببندد برای خدمت به این نظام مقدس و این مردم بسیار با صفا، این مردم مومن، این مردم زجر کشیده، این مردمی که همیشه چه از اول انقلاب و چه حال، در این نظام مقدس و در راه ولایت امیر المومنین و ولایت اهل بیت و در راه ولایت فقیه جان بر کف بودند، نمونه هایش را دیده و میبینیم که متولدین سال 70 با التماس به مدافعین حرم پیوستند و برخی به شهادت و بعضی به درجه رفیع جانبازی رسیدند.
لذا باید آن کسی که انتخاب مي شود، حتما همتش را برای رفع همه مشکلات این نظام و ان شاء الله آمادگی برای ظهور و دادن پرچم به دست صاحب اصلی آن حضرت حجت بن الحسن المهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) به کار گیرد.
در آخر از همه عزیزانی که این مدت تماس میگرفتند و پیغام می دادند که به چه کسی رای بدهیم تشکر میکنم و از خداوند متعال خواهانم که ان شاء الله این نظام مقدس را پیروز و امام راحل عظیم الشان اعلی الله مقامه الشریف و شهدای عزیز را از ما راضی و خشنود و امام المسلمین (مدظله العالی) را در پناه حضرت حق تا حضور حضرت مهدی و در کنار حضرت مهدی روحی له الفدا محافظت نماید و ان شاء الله ما را هم جزء سربازان حقیقی اش قرار بدهد.
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
*⚠️نشر با حفظ منبع⚠️*
⭕کانال یاوران امام مهدی(عج)
@emammahdy81
#داستان_بلند
#فقط_به_خاطر_تو
#قسمت_صد_و_پانزده
🔹ضحی لبخند زد و ادامه داد:
- شما هم اگه مرخصی نیاز داری بهم بگو. ساعت کاری ای که داریم این مرخصی رفتن ها رو تعدیل می کنه. و دیگه؟
- دیگه اینکه مسئول امور مالی هم ایشونن. پس ما اینجا چی کاره ایم؟
- مسئولیت شما مشخصه که. همون طور که خودت خواستی، بخش سفارش گیری و ارتباط با مشتری و ..
- مالی رو هم به من بده. من با مشتری ارتباط دارم اونوقت امور مالی باید دست اون خانم باشه؟!
- اینم نکته ایه. حتما روش فکر می کنم. و دیگه؟
- حالا فعلا همین یک قلم رو درست کن. به دومیش هم می رسیم
🔻سحر خوب فهمیده بود طفیلی وجود ضحی ات که او الان اینجا سر می کند و حقوق خوبی می گیرد و همین دومی و طفیلی بودن، اعصابش را خرد می کرد. صندلی را از پشت میز شش نفره داخل سالن جلو کشید و رو به فریبا گفت:
- عزیزم خون خودتو کثیف نکن. ضحی و لیدرش چه کاره این مملکت ان. اسمشه که مدیرن. والّا
🔸کمی مکث کرد و به سمت یخچال رفت. بطری شربتی را برداشت و ادامه داد:
- سوء مدیریت رو اینا دارن چون خبر ندارن دزدا چپاول می کنند و می رن. کبک سرش تو برفه دیگه. والّا
🔸ضحی دیگر نمی خواست ساکت بماند اما هر چه فکر کرد، درگیری را صلاح ندانست. به سختی خودش را کنترل کرد و پرسید:
- تبلتی که روی میز بود کجاست بچه ها؟ مطلب امروز رو باید عکس بگیریم و بفرستیم.
- تبلت رو من بردم خونه کارش داشتم ضحی جان. نگفته بودی دست نباید بزنیم!
- قاعده اش اینه که برای استفاده همینجاست.
🔻سحر تبلت را از کیفش در آورد و جلوی ضحی گذاشت:
- نترس. نخوردمش!
و لیوان شربتش را سر کشید.
- اَه. اینام که همش آب و شکرن.
🔸فریبا که با جلوافتادن سحر، شمشیرش را غلاف کرده بود، پشت میز نشست. لیوانش را به سمت سحر گرفت تا از شربتی که می نوشید، برای او هم بریزد. ضحی تبلت را برداشت و دکمه دوربینش را زد:
- با دوربینش عکس گرفتی ببینی چطوره؟
- بگیر ببین چطوره. چه کار داری من عکس گرفتم یا نه.
🔹ضحی به خاطر حضور فریبا، چیزی به سحر نگفت. یاد حرف پدر افتاد که همیشه می گفت در خویشتن داری، سرّی است که در مجادله کردن ولو با مغلوب کردن طرف مقابل، نیست. از گلدانی که روی میز بود عکس گرفت. گوشی اش را هم در آورد و با کمی تغییر زاویه دید، از همان گلدان عکس گرفت. تصاویر را با هم مقایسه کرد و گفت:
- به نظرم خوب عکس می اندازه. نیازی به دوربین دیجیتال نداریم.
- به نسبت دیجیتال، کیفیتش صفره. ولی کار با تبلت و پست گذاشتن راحت تره تا با دوربین.
🔸ضحی مجدد به تصویری که با گوشی گرفته بود نگاه کرد. گوشه سمت چپ تصویر را بزرگنمایی کرد و وقتی خیالش از مشخص بودن مدل دوربین مدار بسته داخل آپارتمان راحت شد، تصویر را با نت سیم کارت، به دایی فرستاد و زیرش نوشت:
- ببخشید گل نداشتم درخچه تقدیم کردم.
🔹بعد از ارسال، تصویر را حذف کرد و مشغول گذاشتن پست آن روز شد. در فضای خالی تصویر، راه های ارتباطی با گروه را نوشت و اسم هر دو بیکارستان را انتهای مطلب گذاشت و مطلب را ارسال کرد.
🔸فرهمندپور که در حال دیدن ضحی بود، به تلفن آپارتمان زنگ زد. سحر گوشی را جواب داد. فرهمندپور خیلی گرم به سحر سلام داد و احوالپرسی کرد و از روند کار پرسید.
- خانم سهندی اینجا هستند با خودشون صحبت کنین
🔻سحر گوشی را روی میز گذاشت و تکه ای از کیکی که فریبا به او تعارف کرده بود را داخل دهانش گذاشت. ضحی دست روی شانه سحر گذاشت و آرام پرسید:
- کیه سحرجان؟
- معلومه دیگه. جناب رئیس. فرهمندپور. با شما کار دارن. گزارش کار می خوان بگیرن.
🔸ضحی با اکراه گوشی را برداشت:
- سلام علیکم. الحمدلله. بله. فعلا چند مطلب تبلیغی بارگذری شده. مراجعه کننده ای نداشتیم نخیر. بله. چه وسایلی هستند؟ الان که زوده! بله. باشه مشکلی نیست. فقط جناب فرهمندپور، عرض شود برای مطالب اینستا، همین تبلتی که زحمتشو کشیدین کفایت می کنه. دوربینش خوبه. بالاخره این واحد بدون سکنه است. بله. هر طور صلاح می دونین. من وظیفه داشتم خدمتون عرض کنم.
🔻سحر به چهره جدی و جمله بندی های سنگین ضحی فکر کرد که آیا ضحی حس فرهمندپور را می داند و این طور جواب می دهد؟ باقی کیک را روی میز رها کرد. به ساعتش نگاه کرد و بشکنی برای ضحی زد و اشاره به ساعت کرد. کیفش را روی دوش انداخت و به همراه فریبا از آپارتمان بیرون رفت.
📣کانال #سلام_فرشته در ایتا، سروش، بله
@salamfereshte
#داستان_بلند
#رمان
#فقط_به_خاطر_تو
#تولیدی
#سیاه_مشق