مداحی_آنلاین_دو_شرط_لازم_برای_ظهور_حجت_الاسلام_انصاریان.mp3
1.64M
♨️ دو شرط لازم برای ظهور حضرت ولی عصر ارواحنا فداه
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام #انصاریان
#التماس_دعا_برای_ظهور
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
سالار زینب سلام الله علیها 🇮🇷 |
@salare_zeinab_talesh
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلیل علمی شهادت اعضای بدن در روز قیامت!
هستههرسلول سهمترDNAداره، کهقیامتشهادتبده
آیات ۲۰و۲۱فصلت و ۴و۵قیامة
#تلنگرانه
سالار زینب سلام الله علیها 🇮🇷 |
@salare_zeinab_talesh
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
#من_زنده_ام
قسمت ۱۵۶
نمیخواستم جریان زندگی در این صندوقچه در مدار عادت و روزمرگی قرار بگیرد اگرچه وحشت از روزهای بعدی و فرداهای دیگر نمی گذاشت گذر زمان عادی شود.
آنجا همه چیز از جنس سنگ و آهن بود، حتی آدم ها هم سنگی شده بودند. هیچ لطافتی در نگاه و رفتارشان نبود. تنها صدایی که به گوش می رسید ناله هایی بود که حتی رمق بیرون آمدن از تن های رنجور و فرسوده را نداشتند. صدای ضربه های کابل که بر در و دیوار و پیکر نحیف زندانیان می خورد جایگزین نوازش های مادر و ترنم صدای پدرم شده بود.
دریچه باز شد و صدایی شبیه عربده گوش هایمان را آزار داد. پشت آن صدای وحشی چهره ای بزرگ تر از عرض دریچه ظاهر شد که دستش را مثل بیل به داخل فرستاده بود و چیزی را طلب می کرد.
هیچ کدام منظور او را نمی فهمیدیم.بیچاره حلیمه را که چند کلمه ببشتر از ما عربی می دانست به کمک طلبیدیم:
_حیلمه این دستی که از دریچه وارد صندوقچه شده چی می خواد؟
می خواستیم زودتر از فریادهاش خلاص شویم.ما که چیزی نداشتیم.
با پانتومیم ادای خوردن در آورد.آها! متوجه شدیم. ظرف ها را دادیم و دو کاسه آش شوربا گرفتیم که ترکیبی از آب برنج رقیق و چند دانه عدس بود که مثل نگین در ان می درخشیدند.
هرچهارنفر به دور کاسه ای دعوت شده بودیم که هیچ کدام میل دست دراز کردن به آن را نداشتیم اما باید برای تحمل رنج های بیشتر رمق و توانایی پیدا می کردیم تا از پا نیفتیم.
به بچه ها گفتم:
بچه ها بخورید. این غذای امروز است. امروز سی ام مهر است
فردا جنگ تمام می شود..
ادامه دارد...
@salare_zeinab_talesh
@salare_zeinab_talesh
@salare_zeinab_talesh
🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷
#من_زنده_ام
قسمت ۱۵۷
و ما آزاد می شویم و سر سفره ی خودمان می نشینیم.این جمله بذر امیدی بود که در سینه هایمان کاشته می شد تا بتوانیم روزهای دیگر و سختی های بعداز آن را تحمل کنیم.
وقت خواب رسیده بود. مغزم با پلک هایم سرناسازگاری داشت اما همچنان به روی پا ایستاده یا در پناهی دور از سنگینی نگاه عراقی ها به نوبت می نشستیم.
آن مقدار سهم ما از خورشید به سیاهی رفته بود و پیام خوابیدن می داد اما فریادها و ناله های بیرون اجازه ی پلک زدن نمی داد. پتوها را جیره بندی کردیم سهم من و فاطمه یک پتو سهم حلیمه و مریم هم یک پتوی دیگر شد.
یک پتو زیراندازمان شد و یک پتوی دیگر را دور کفش هایمان پیچیدیم و بالشی خشک و خشن ساختیم به امید لحظه ای که خواب ما را با خود به جای بهتر و امن تری ببرد.
از صبح روز بعد باهم قرار گذاشتیم برای اینکه وقت توزیع غذا از نگاه های شوم سرباز بعثی در امان باشیم، با شنیدن صدای چرخ نان برای دادن و گرفتن کاسه ی شوربا به نوبت جلوی دریچه حاضر شویم تا سربار بعثی که حکمت صدایش می کردند و ما اسمش را نکبت گذاشته بودیم فرصت چشم چرخاندن در صندوقچه را نداشته باشد و بی هیچ کلامی و نگاهی نان و شوربا را بگیریم و کنار برویم.
فردای آن روز قرعه به نام من افتاد.
از شدت گرسنگی ناله های شکمم مرا به یاد لالایی آخرین شب،شعر همیشگی آقا و فایز حزن انگیزش انداخت.
به یاد او با خودم زمزمه می کردم:
_گر رود دیده و عقل و خرد و جان تو مرو...
راستی مادرم چگونه مرا پیدا خواهد کرد؟
اگر پدرم می دید دختر توجیبی اش...
ادامه دارد...
@salare_zeinab_talesh
@salare_zeinab_talesh
@salare_zeinab_talesh
🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷
برگرد؛ انتظارِ اهالیِ آسمان...
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج
#امام_زمان
سالار زینب سلام الله علیها 🇮🇷 |
@salare_zeinab_talesh
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸
6.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیچاره منم که یک عمر
عادت کردم به جدایی...
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج
#امام_زمان_عجل_الله
⚘️شبتون مهدوی🕊
سالار زینب سلام الله علیها 🇮🇷 |
@salare_zeinab_talesh
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸