┄┄┄┅═✧❁✦﷽✦❁✧═┅┄┄┄
🌸بانو بیست تو می توانی در حیطه یادگیری زبان بدن نیز موفق عمل کنی ...
📌یادتون باشه ۴ کار روتین روزانه رو منظم و از روی برنامه انجام بدید و یه نکته مهم هم بگم خدمتتون که :
برای اینکه تو برنامه انسجام داشته باشید حتما برنامه رو بنویسید و یه جا جلوی چشمتون بزارید و حتما گزارش کار رو برای خودتون یادداشت کنید ، این امر برای پیشرفت و انگیزه شما بسیار کمک کننده هست.
🖇یا رب!
امروز با تو شرط می گذارم که برای یادگیری از هیچ تلاشی دریغ نکنم ، که اگر این علوم نافع رو داشته باشم قطعا به تو و هدفم که تویی نزدیک تر خواهم شد ...
نمی دانم ، اما کشف خواهم کرد که برای چه هدفی مرا در اینجا قرار داده ای و این علوم را توفیق روزیم کردی ...🤝
الهی!
الحمدلله رب العالمین ...💐
#مشارطه
#دمنوش_انگیزشی
💬 @salehe_keshavarz
❁✦✨❅ೋ❅📝❅ೋ❅✨✦❁
ا🏆ꕥ🎖ꕥ🎭ꕥ
اꕥ🎖ꕥ
ا🎭ꕥ
اꕥ
#بانو_بیست_شو
🧕بانو بیست و #زبان_بدن
عزیزانم!😊👇
⚜بانو بیستی ها ...
با کسب مهارت استفاده صحیح از زبان بدن ، حرفه ای بودن خودشون رو در روابط با دیگران نشان می دهند.
✅ می توانند با کسب مهارت در این فن علائم دریافتی خودشون رو تجزیه و تحلیل کنند و همچنین بر علائمی که به دیگران ارسال می کنند نظارت کافی داشته باشند.
⚜بانو بیستی ها ...
با بهره گیری از این فن خودشون رو از دو راهی ها نجات داده و به وسیله اون می تونند بر⤵️
_ اضطراب و استرس
_ فشار و ضعف روانی
_ و ...
غلبه کرده و راه نمایش یا عدم نمایش اندیشه و اعمال خودشون رو به دیگران به خوبی می دونند.🙃
⚜بانو بیستی ها ...
با استفاده از این فنون🔰🔰
🔺با اعتماد به نفس کامل با دیگران برخورد کرده ...
🔺در اونها نگرش مثبت ایجاد کرده ...
🔺و می تونند به اندیشه اونها پی ببرند ...
🔺و باید بگم بدرستی زمام امور رو دست می گیرند ...
🔺و براحتی دیگران رو متقاعد می کنند ...
🔺نظرات خودشون رو به دیگران به خوبی انتقال می دهند ...
🔺و در انتها شرایط تسلط دیگران بر خود رو فراهم نمی کنند.
🎯 @salehe_keshavarz
💎═════════✿
◦•●⊙◎-2⃣3⃣🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حس_شکوهمندی
از مهمترین نیازهای یک مرد
⚜تشکر از کارهای کوچک = ایجاد حس شکوهمندی در مرد ⚜
@salehe_keshavarz
📣📣📣📣📣📣
#یادآوری_مؤثر
#محاسبه_نفس
#معاتبه
الهی!
الحمدلله رب العالمین🤲🌹
🌒رسیدیم به آخر شب و زمان محاسبه اعمال روزانه ...
سلام شبتون نورانی
رسیدیم به محاسبه📝👇
عزیزانم!
امروز چقدر به حرکات نقاط مختلف بدنتون دقت کردید 🤔⁉️⤵️
زبان و گویش بدن ...
گفتار بی صدا ...
اما پر معنا ...
چقدر با زبان بدن آشنایی دارید ؟!!
📝 می تونید گزارش کارتون رو هم برامون ارسال کنید.
برای ارسال گزارش به ادمین ایتا مراجعه کنید😊↙️
💬 @Admiin114
⚜ @salehe_keshavarz ⚜
⤴️💯🔅💯⏺💯🔅💯⤵️
✿❥◆◎◈◆❥✿⛱
⚜ @salehe_keshavarz
✿○○••••••══
🖋 به نام مهربانترین ...
📗داستان #خیانت_شیرین
📌#قسمت_دوم
#شیرین_دختر_دهه_ی_شصت
اول دهه ی 60 در یک خانواده مذهبی به دنیا آمدم ، پدرم ڪارمند بود و مادرم خانه دار ؛ وضعیت اقتصادی #متوسطی داشتیم.
مثل همه بچه های دهه ی شصت با ڪم و ڪاستی های آن دوره بزرگ شدم .
یک برادر بزرگتر هم دارم ، آن زمانها همیشه باهم می جنگیدیم اما طاقت دوری همدیگر را هم نداشتیم.
خیلی درس خوان نبودم البته درسم چندان هم بد نبود.
۱۵ساله بودم که چند صباحی #عاشق یکی از پسر های محل شدم ، ولی هیچ وقت ارتباطی بینمان رخ نداد . در زمان ما اینجور علاقه ها #قبیح بود و اگر کسی رسوا می شد این علاقه مساوی با طرد شدن از جامعه و خانواده بود .
یادم هست در دوران راهنمایی اگر مشخص می شد دختری دوست پسر دارد از او فاصله می گرفتیم و در گوش هم پچ پچ کنان او را نشان می دادیم و به حالش افسوس می خوردیم که از راه به در شده است.
مثل الان نبود ڪه...
چند باری هم پسر های محل نامه جلوی پایم انداختند اما من همیشه وحشت زده از آنها فاصله گرفته و دور می شدم.
مادرم داستانهای زیادی از دخترانی که از راه به در شده بودند و #دوست_پسر داشتند برایم تعریف کرده بود و همیشه ترس این را داشتم که مبادا ڪاری کنم که #آبروی خانواده ام برود.
خلاصه با همین احوالات خفیف عاطفی ، نوجوانی ام به سر رسید و چند صباحی بعد دبیرستانم را هم به پایان رساندم .
می شنیدم فلانی برای پسرش به خواستگاریم آمده اما پدر و مادرم جوابشان یک کلمه بود دختر ما درس دارد .
دانشگاه دولتی قبول نشدم اما دانشگاه آزاد اطراف تهران پذیرفته شده بودم . پدرم با حالی پر از افتخار آمد پیشم و گفت :
"شیرین جانم فکر پولش را نڪن با مامان برید دانشگاه آزاد ثبت نام کنید"
دو روز از خوشحالی گریه می کردم چون پرداخت #شهریه دانشگاه آزاد کار ساده ای نبود و می دانستم پدرم چه زحمتی را متقبل شده است .
دانشگاه اما #فضای دیگری بود ، انگار وارد یک کشور دیگری شده بودم .
#محدودیتهای گذشته به یکباره برداشته شده و من خود را وسط جریانی می دیدم که آمادگی برای رویارویی با آن را #نداشتم .
با وسیله نقلیه مینی بوس مسیر دانشگاه را طی می کردم ، #چادری بودم ، صورتم خیلی پر مو نبود اما دست نخورده و کاملا دخترانه وارد دانشگاه شدم ، در فرهنگ آن زمان دخترها اولین بار فقط برای روز عروسی صورتشان را تمیز می کردند و ابروهایشان را بر می داشتند.
یادم هست ترم های اول #خیلی درس می خواندم ، می خواستم با نمرات خوبم زحمات پدر و مادرم را #جبران ڪنم .
با توجه به روابط عمومی خیلی خوبی که داشتم ، با همه سریع #ارتباط برقرار می کردم ، فعال و سرحال و همیشه بین کلاسها ، کتابخانه و غذاخوری در رفت و آمد بودم .
فرز و سریع و زرنگ ...
گاهی هم نیم نگاهی به پسرهای همکلاسی می انداختم اما هیچ وقت کسی که برایم #جذاب باشد بین آنها نبود.
#اولین_دیدار
ترم چهار بودم که به پیشنهاد یکی از دوستانم به عنوان کار پاره وقت به یک #شرکت خصوصی مراجعه کردم .
شرکت در یک آپارتمان جمع و جور بود و مسیر رفت و آمد خوبی داشت ، اگر #استخدام می شدم حداقل کمک خرجی برای شهریه دانشگاهم بودم .
کلا کار کردن را دوست داشتم ، شاغل بودن برایم حس #استقلال لذت بخشی داشت و میل به کسب در آمد #انگیزه ی خوبی برایم بود.
خانم منشی نسبت به دهه ی 70 آرایش غلیظی داشت ، مانتویی روشن به تن داشت و موهایش از زیر روسری مثل یک توپ دیده می شد .
با دیدن او ناخود آگاه چادرم را جمع تر کردم ، چند دقیقه بعد به اتاق #مصاحبه هدایتم کردند .
مردی حدودا 30 ساله پشت میز نشسته بود .
مصاحبه شروع شد ...
تجربه ای در اینجور کارها نداشتم فقط سعی کردم با اعتماد به نفس پاسخ بدهم اما دستپاچگی در کلامم موج می زد.
همیشه موقع صحبت با نامحرم سرم را پایین می انداختم ، میان مصاحبه چند باری به آقای مدیر نگاه کردم اما از طرز نگاهش خوشم نیامد ...
احساس می کردم با لبخند گوشه لبش در حال #تمسخر به من است ...
ولی صدایش ...
صدای #آرامش_بخشی داشت ...
بعدها "مسعود" هر وقت یاد آن روز می افتاد کلی دستم می انداخت و می خندید ...
و ...
من ...
آن روز نمی دانستم این مصاحبه سرنوشت مرا به کل تغییر خواهد داد...
#ادامه_دارد ...
✍صالحه کشاورز معتمدی
📤( انتشار #خاطرات_یک_مشاور بدون لینک کامل کانال #صالحه_کشاورز_معتمدی جایز است )
═══••••••○○✿