لحظاتتون ولایی و مهدوی 🌷🌷🌷
از عید قربان تا عید غدیر دهه ولایت نامگذاری شده به همین مناسبت مسابقه داریم چه مسابقه ای 🤣🤣
فقط ۸ روز باقی است
👈🏾شما هم به این👆👆👆 مسابقه دعوتید
💐جوائز به بهترین اثر ها اهدا خواهد شد.
آثار خود را به شماره زیر در پیام رسان ایتا ارسال فرمایید. 09106910709
پایگاه مقاومت بسیج ریحانه الرسول.
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🔰 *نظر رهبر انقلاب درباره برگزاری عزاداریهای محرم در شرایط کرونا*
🔻یک جمله راجع به محرّم بگویم. آنچه بنده میخواهم تأکید کنم این است: در عزاداریها، معیار آن چیزی است که کارشناسان بهداشت ستاد ملّی کرونا به ما میگویند. بنده خودم شخصاً هر چه آنها لازم بدانند مراعات خواهم کرد. توصیهی من و تأکید من به همهی کسانی که عزاداری میخواهند بکنند ــ هیئات، آقایان حضرات منبریها، صاحبان مجالس، مداحها، نوحهخوانها و دیگران ــ این است که هر کاری میکنید، ببینید آنها چه میگویند؛ یعنی ستاد ملّی کرونا اگر چنانچه یک ضابطهای را معیّن کرد برای عزاداری، همهی ما موظّفیم آن را عمل کنیم. مسئله، مسئلهی کوچکی نیست؛ مسئلهی بسیار مهمّی است. همین مقداری هم که الان مراقبت هست و کنترل هست، خدای نکرده اگر چنانچه شل گرفته بشود و از بین برود، آن وقت فاجعهای به وجود خواهد آمد که آن سرش ناپیدا است.
۹۹/۵/۱۰
#بسیج_جامعه_زنان
#حوزه_مقاومت_کوثر
#پایگاه_ریحانه_الرسول
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
⭕️ جمله تاریخی رهبر معظم انقلاب در سخنرانی امروز:
«عرصه، عرصه جنگ ارادههاست. اگر جریان تحریف شکست بخورد، جریان تحریم قطعا شکست خواهد خورد.»
🔻 ما بچههای رسانهای انقلاب، مامور به شکست دادن جریان تحریفیم.
#تو_رزمندهای
#جنگ_روایتها
#جنگ_ترم
#بسیج_جامعه_زنان
#حوزه_مقاومت_کوثر
#پایگاه_ریحانه_الرسول
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
🎀خلاقیت یه مادر مهربان برای دادن هدیه ای خوشمزه😋 به دخترای گلش
به مناسبت عید سعید قربان🐑
📲 ارسالی خانم خراسانی از پایگاه عطیه
#حوزه_مقاومت_کوثر
#پایگاه_عطیه
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ایران_مقتدر
🔹پخش اولین اعترافات #جمشید_شارمهد، سرکرده گروه تروریستی تندر مستقر در آمریکا که توسط سربازان گمنام امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف و در یک عملیات پیچیده اطلاعاتی دستگیر شد.
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بازتاب مزرعه موشکی سپاه پاسداران در شبکه arirang کره جنوبی:
🔸موشکهایی که از قعر زمین به آسمان شلیک شدند!
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
5.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مبلغ_غدیر_باشیم...
🔈 مدح خوانی در وصف امیرالمومنین❤️
🎤 #صابر_خراسانی
#فقط_حیدر_امیرالمومنین_است...
#غدیر
#بصیرت
#ولایت
#حوزه_مقاومت_کوثر
#پایگاه_عطیه
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
هدایت شده از صالحین دامغان
#داستان_شب📚
رمان قشنگه، عاشقانش هم که قشنگ تر 🍃🍃
✅خبر ،خبر قراره باهم یه رمان خاص بخونیم ....
رفقاتونو دعوت کنید 😊
💢واما...
با رمان شیرین و جذاب ♥️ #دختر_شینا ♥️
در کنارتون هستیم .
هر شب راس ساعت ۲۳ با ما همراه باشید😊
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
#دختر_شینا🌸
#قسمت_هفدهم
رفتم و گوشه ای نشستم و آن را باز کردم. چند تا بلوز و دامن و روسری برایم خریده بود. از سلیقه اش خوشم آمد. نمی دانم چطور شد که یک دفعه دلم گرفت.
لباس ها را جمع کردم و ریختم توی ساک و زیپش را بستم و دویدم توی حیاط. صمد نبود، رفته بود.
فردایش نیامد. پس فردا و روزهای بعد هم نیامد. کم کم داشتم نگرانش می شدم. به هیچ کس نمی توانستم راز دلم را بگویم.
خجالت می کشیدم از مادرم بپرسم خبری از صمد دارد یا نه. یک روز که سرِ چشمه رفته بودم، از زن ها شنیدم پایگاه آماده باش است و به هیچ سربازی مرخصی نمی دهند. پدرم در خانه از تظاهرات ضد شاه حرف می زد و اینکه در اغلب شهرها حکومت نظامی شده و مردم شعارهای ضد حکومت و ضد شاه سر می دهند؛ اما روستای ما امن و امان بود و مردم به زندگی آرام خود مشغول بودند.
یک ماه از آخرین باری که صمد را دیده بودم، می گذشت. آن روز خدیجه و برادرم خانه ما بودند، نشسته بودیم روی ایوان. مثل تمام خانه های روستایی، درِ حیاط ما هم جز شب ها، همیشه باز بود.
شنیدم یک نفر از پشت در صدا می زند: «یاالله... یاالله...» صمد بود. برای اولین بار از شنیدن صدایش حال دیگری بهم دست داد. قلبم به تپش افتاد.
برادرم، ایمان، دوید جلوی در و بعد از سلام و احوال پرسی تعارفش کرد بیاید تو. صمد تا من را دید، مثل همیشه لبخند زد و سلام داد. حس کردم صورتم دارد آتش می گیرد.
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan
#دختر_شینا 🌸
#قسمت_هجدهم
انگار دو تا کفگیر داغ گذاشته بودند روی گونه هایم. سرم را پایین انداختم و رفتم توی اتاق. خدیجه تعارف کرد صمد بیاید تو.
تا او آمد، من از اتاق بیرون رفتم. خجالت می کشیدم پیش برادرم با صمد حرف بزنم یا توی اتاقی که او نشسته، بنشینم. صمد یک ساعت ماند و با برادرم و خدیجه حرف زد.
وقتی از دیدن من ناامید شد، بلند شد، خداحافظی کرد برود. توی ایوان من را دید و با لحن کنایه آمیزی گفت: «ببخشید مزاحم شدم. خیلی زحمت دادم. به حاج آقا و شیرین جان سلام برسانید.»
بعد خداحافظی کرد و رفت. خدیجه صدایم کرد و گفت: «قدم! باز که گند زدی. چرا نیامدی تو. بیچاره! ببین برایت چی آورده.» و به چمدانی که دستش بود اشاره کرد و گفت: «دیوانه! این را برای تو آورده.»
آن قدر از دیدن صمد دستپاچه شده بودم که اصلاً چمدان را دستش ندیده بودم. خدیجه دستم را گرفت و با هم به یکی از اتاق های تو در تویمان رفتیم.
درِ اتاق را از تو چفت کردیم و درِ چمدان را باز کردیم. صمد عکس بزرگی از خودش را چسبانده بود توی درِ داخلی چمدان و دورتادورش را چسب کاری کرده بود. با دیدن عکس، من و خدیجه زدیم زیر خنده.
چمدان پر از لباس و پارچه بود. لابه لای لباس ها هم چند تا صابون عطری عروس گذاشته بود تا همه چیز بوی خوب بگیرد.
🍃قرارگاه صالحین دامغان
@salehin_damghan