eitaa logo
صالحین دامغان
338 دنبال‌کننده
19.9هزار عکس
2.9هزار ویدیو
603 فایل
ارتباط با ادمین @a_mohammadi61
مشاهده در ایتا
دانلود
💬 روایت مادر ◽️وقتی به دنیا آمد یک کیلو و هشتصد گرم وزن داشت. در آن زمان امکانات به اندازه کافی نبود که او را در دستگاه نگه دارند. نوزاد را به دستم دادند و من هم او را به منزل آوردم. به علت این‌که در زمان تولد نارس بود او را لای پتو پیچیده و تا روز سیزده بدر، زیر کرسی گذاشتم. ◽️به قدری ضعیف بود که تا یک ماه با قاشق مربا خوری به او شیر می‌دادم. تا اینکه کم‌کم، با عنایت خداوند رشد کرد. ◽️حدود یک سال و نیم داشت که سیاه سرفه گرفت. با زحمت او را می‌پوشاندم و به پشت بام می‌بردم تا هوای آزاد بخورد. همه زندگی من شده بود غلامحسین و اگر او را از دست می دادم، انگار همه زندگی‌ام را از دست داده بودم؛ به هر ترتیب او بهبود یافت. ◽️چهار، پنج ساله بود که به بیماری دیفتری مبتلا شد. زمستان بود و پدرش هم حضور نداشت، از طرفی برف سنگینی هم آمده بود. تنهایی او را وسط برف به بیمارستان رساندم. وقتی دکتری را پیدا نکردم، به داروخانه‌ای که در آن نزدیکی بود، مراجعه کردم و گفتم: «کمک کنید بچم داره از دستم میره» ◽️ بالاخره مسئول داروخانه با دکتری به نام «دکتر زمانی» تماس گرفت و پس از هماهنگی با او، یک تاکسی برای من گرفت و مرا پیش او فرستاد. با نسخه‌ای که دکتر زمانی نوشت و واکسنی که به او زدم، به لطف خدا از این بیماری نجات پیدا کرد. ⚜ قرارگاه یاوران ولایت دامغان @yavarane_velayat_damghan
صالحین دامغان
‍ #خاطرات_شهید_حسن‌باقری 💬 روایت مادر ◽️وقتی به دنیا آمد یک کیلو و هشتصد گرم وزن داشت. در آن زمان
‍ ‍ 💬 رشته دامپروری_دانشگاه رضائیه ◽️در امتحانات کنکور، در هشت رشته قبول شد. از بین هشت رشته رشته، دامپروری را انتخاب کرد. در حالی که در بین رشته‌هایی که قبول شده بود، زبان و علوم قضایی امثال آن هم دیده می‌شد، اما او دامپروری را، آن هم در رضائیه انتخاب کرد. ◽️ مادرش مخالف بود و می‌گفت: «رضائیه دوره و خوب نیست که تو تنها به اونجا بری. اونجا سردسیره، لب مرزه، از لحاظ امنیتی هم مناسب نیست.» ◽️اما غلام‌حسین گفت: «چون من از تهران بیزارم، می‌خوام برم رضائیه. این مردم ظرفیت کارهایی رو که من می‌خوام انجام بدم، ندارن. این رژیم خیلی از مردم را فاسد کرده و من کاری نمیتونم بکنم. اونجا کوچیکه و من هم بیشتر می‌تونم فعالیت کنم و مثمرثمر باشم.» ◽️در رضائیه به فعالیت‌های سیاسی جهت روشن کردن افکار مردم و دانشجویان، نسبت به برنامه‌های حکومت استبدادی محمدرضاشاه پرداخت و به شدت مردم را به مبارزه علیه حکومت فرا می‌خواند. اما عوامل دانشگاه مانع از فعالیت او می‌شدند. ◽️ غلام‌حسین به خاطر فعالیت‌های مذهبی‌اش، با اساتید دانشگاه درگیری داشت. در حقیقت فعالیت‌های سیاسی او به طور رسمی از آنجا شروع شد. به هر حال، بعد از ۱۵، ۱۶ ماه، او را به علت فعالیت‌های ضد رژیم، از دانشگاه اخراج کردند. او پس از آن به تهران آمد و برای رفتن به خدمت سربازی آماده شد. ⚜ قرارگاه یاوران ولایت دامغان @yavarane_velayat_damghan
صالحین دامغان
‍ ‍ #خاطرات_شهید_حسن‌باقری 💬 رشته دامپروری_دانشگاه رضائیه ◽️در امتحانات کنکور، در هشت رشته قبول ش
‍ ‍ ‍ 🌷 💬 به خاطر قضای نماز 👤 به نقل از محمد گلزاری: ◽️غلام‌حسین خدمت سربازی را در ایلام گذراند و با دستور امام خمینی مبنی بر فرار سرباز پادگان‌ها، از آن‌جا فرار کرد و به تهران آمد. ◽️دکتر گلزاری که از دوستان بسیار نزدیک او است، نقل می‌کند: بعد از شهادت حسن، در دفتر خاطرات دوران سربازی‌اش دیدم که نوشته بود: ◽️«یک روز که ما را برای گشت شبانه ارتش برده بودند، وقتی برگشتم، خیلی خسته بودم، طوری که تمام بدنم کوفته شده بود. از فرط خستگی، فکر کردم که چرتی بزنم، بعد بیدار شوم و نمازم را بخوانم، اما به علت خستگی بیش از حد، خوابم طولانی شد. وقتی بیدار شدم، دیدم ساعت از نیمه شب گذشته و نمازم قضا شده است. این قدر از این که نمازم قضا شده، ناراحت و عصبانی شدم که چندین بار سرم را به دیوار کوبیدم و گریه کردم و خودم را به شدت ملامت کردم. حال گریه و حزن و اندوه به من دست داده بود. ملامتی که به خاطر قضای نماز بود، تا یک هفته دست از سرم بر نداشت.» ◽️این اتفاق مربوط به سال ۱۳۵۶ است که حسن ۲۲ سال سن داشت و هنوز هم انقلاب نشده بود. وقتی جوانی در سن و سال او و در آن دوران، تا یک هفته خود را سرزنش می‌کرده که چرا نمازش قضا شده، حتماً رابطه‌‌ی بسیار نزدیکی هم با خدا داشته است. خوشا به سعادتش... ⚜ قرارگاه یاوران ولایت دامغان @yavarane_velayat_damghan
صالحین دامغان
‍ ‍ ‍ #خاطرات_شهید_حسن‌باقری🌷 💬 به خاطر قضای نماز 👤 به نقل از محمد گلزاری: ◽️غلام‌حسین خدمت سرباز
‍ ‍ ‍ ‍🌷 💬 ماندم کمک کنم |زورق| ◽️وقتی روزنامه‌ی «جمهوری اسلامی» شروع به فعالیت کرد، تمام کسانی که به نوعی دل‌شان با انقلاب بود و روحیه خدمت و دفاع از انقلاب را داشتند، جذب این روزنامه شدند. یکی از این افراد غلام‌حسین بود. او در بخش خبری، به عنوان خبرنگار مشغول به کار شد. جوانی ساده، بی ادعا و فوق‌العاده فعال، که تنها به تحویل دادن اخبار داخلی به روزنامه اکتفا نمی‌کرد، بلکه در امور دیگر مثل صفحه‌بندی، انتخاب تیتر اول و نحوه‌ی انتخاب تیترهای صفحات دیگر نیز نظرات خوبی ارائه می‌داد. فعالیت افشردی، فعالیتی مستمر، خستگی ناپذیر و بی‌وقفه که ساعت خاصی را نیز قائل نبود. تا اینکه در شهریور ۱۳۵۹ جنگ آغاز شد. ◽️مدتی گذشت و ما دیدیم دیگر خبری از غلام‌حسین نیست. کم‌کم نگران شدیم، کسی به هیچ عنوان سابقه نداشت که روزنامه را رها کند و یا غیبت خود را اطلاع ندهد، چند روز بود که خبری از او نداشتیم. ◽️بعد از حدود یک ماه، زنگ تلفن تحریریه به صدا در آمد و ما از آن طرف خط، صدای غلام‌حسین را شنیدیم. از او پرسیدیم: «کجایی؟ نگران شدیم!» گفت: «وقتی جنگ شروع شد، برای تهیه خبر به آبادان اومدم که اخبار روز جنگ رو برای روزنامه تهیه کنم، اما دیدم که مردم اینجا برای دفاع از شهر احتیاج به کمک دارن. برای همین موندم تا به رزمنده‌ها کمک کنم. سعی می‌کنم خبر هم برای شما بفرستم.» ◽️سپس به صورت تلفنی چند گزارش برای ما فرستاد، اما دیگر به طور مستمر این کار را انجام نداد. بعدها متوجه شدیم که غلام‌حسین افشردی، در سپاه مشغول فعالیت شده بعد با توجه به روحیه خبرنگاری و حس کنجکاوی‌اش، پایه‌گذار سیستم خبررسانی و اطلاعاتی سپاه نیز شده است. در این زمان بود که او نام خود را از غلام‌حسین افشردی به «حسن باقری» تغییر داد. ⚜ قرارگاه یاوران ولایت دامغان @yavarane_velayat_damghan
صالحین دامغان
‍ ‍ ‍ ‍#خاطرات_شهید_حسن‌باقری🌷 💬 ماندم کمک کنم |زورق| ◽️وقتی روزنامه‌ی «جمهوری اسلامی» شروع به فعا
‍ ‍ ‍ ‍ 💬 مردم باید آگاه باشند |زهرا رضایی مقدم| ◽️از طرف روزنامه‌ی جمهوری اسلامی، به عنوان خبرنگار، مأمور شد تا به الجزایر برود. وقتی از آنجا برگشت، به دیدنش رفتم و درباره‌ی الجزایر سؤالاتی کردم. ➕ چه خبر؟ سفر خوش گذشت؟ حالت خوبه؟ ➖ نه، حالم خیلی بده! ➕با تعجب پرسیدم: «چرا؟ مگه اتفاقی افتاده؟» ➖توی الجزایر وضع خیلی خرابه، خدا کنه انقلاب ما مثل انقلاب الجزایر نشه. ➕ چرا؟ مگه انقلاب الجزایر چطور شده؟ ➖محیط اون‌جا خیلی خرابه و فسادی که قبل از انقلاب‌شون تو اونجا رایج بوده، باز هم به وضوح دیده میشه. باید کاری کنیم تا انقلاب ما به سرنوشت اون‌ها گرفتار نشه که تنها اسمی از اون باقی بمونه. ما برای اسلام قیام کردیم، بنابراین باید اسلام را به طور کامل پیاده کنیم، نه اینکه دنبال هوا و هوس و فساد باشیم. ➕ناراحت نباش، غصه هم نخور، انقلاب ما رهبری مثل امام خمینی داره. اون‌ها که چنین رهبری ندارن، رهبر اون‌ها خائنه. به همین خاطره که هنوز وضع‌شون عوض نشده. ➖درسته که ما کسی رو مثل امام داریم، اما مردم باید آگاه باشن. مگه امام چقدر می‌تونه توی زندگی مردم دخالت کنه، این خود مردم هستن که باید هوشیار باشن و این وظیفه ماست که اون‌ها را آگاه کنیم. ⚜ قرارگاه یاوران ولایت دامغان @yavarane_velayat_damghan
صالحین دامغان
‍ ‍ ‍ ‍#خاطرات_شهید_حسن‌باقری🌷 💬 ماندم کمک کنم |زورق| ◽️وقتی روزنامه‌ی «جمهوری اسلامی» شروع به فعا
‍ ‍ ‍ ‍ 🌷 💬 مردم باید آگاه باشند |زهرا رضایی مقدم| ◽️از طرف روزنامه‌ی جمهوری اسلامی، به عنوان خبرنگار، مأمور شد تا به الجزایر برود. وقتی از آنجا برگشت، به دیدنش رفتم و درباره‌ی الجزایر سؤالاتی کردم. ➕ چه خبر؟ سفر خوش گذشت؟ حالت خوبه؟ ➖ نه، حالم خیلی بده! ➕با تعجب پرسیدم: «چرا؟ مگه اتفاقی افتاده؟» ➖توی الجزایر وضع خیلی خرابه، خدا کنه انقلاب ما مثل انقلاب الجزایر نشه. ➕ چرا؟ مگه انقلاب الجزایر چطور شده؟ ➖محیط اون‌جا خیلی خرابه و فسادی که قبل از انقلاب‌شون تو اونجا رایج بوده، باز هم به وضوح دیده میشه. باید کاری کنیم تا انقلاب ما به سرنوشت اون‌ها گرفتار نشه که تنها اسمی از اون باقی بمونه. ما برای اسلام قیام کردیم، بنابراین باید اسلام را به طور کامل پیاده کنیم، نه اینکه دنبال هوا و هوس و فساد باشیم. ➕ناراحت نباش، غصه هم نخور، انقلاب ما رهبری مثل امام خمینی داره. اون‌ها که چنین رهبری ندارن، رهبر اون‌ها خائنه. به همین خاطره که هنوز وضع‌شون عوض نشده. ➖درسته که ما کسی رو مثل امام داریم، اما مردم باید آگاه باشن. مگه امام چقدر می‌تونه توی زندگی مردم دخالت کنه، این خود مردم هستن که باید هوشیار باشن و این وظیفه ماست که اون‌ها را آگاه کنیم. ⚜ قرارگاه یاوران ولایت دامغان @yavarane_velayat_damghan
صالحین دامغان
‍ ‍ ‍ ‍ #خاطرات_شهید_حسن‌باقری🌷 💬 مردم باید آگاه باشند |زهرا رضایی مقدم| ◽️از طرف روزنامه‌ی جمهوری
‍ ‍ ‍ 🌷 💬 بانی اطلاعات-عملیات |احمدپور| ◽️اوایل جنگ در خوزستان ستادی تشکیل داده بودیم که از ارتش تبعیت می‌کرد و [شهید] «مجید بقایی» نیز رابط این ستاد با ارتش بود. ستاد که فعال شد، نیروهای واحدهای مختلف سازمان از جمله پشتیبانی و اطلاعات وظایف‌شان را درست انجام نمی‌دادند. در این ستاد «محسن رضایی» و «علی شمخانی» نیز حضور داشتند. ◽️یک روز که در محل ستاد بودیم، دیدیم سه نفر جوان وارد اتاق شدند و گفتند: «ما از تهران اومدیم تا به شما کمک کنیم.» یکی از آن جوان‌ها حسن باقری بود، جوانی با ریشه‌های کم و شلوار کردی، دو نفر دیگر هم از بچه‌های اطلاعات بودند. آن‌ها گفتند: «بین شما کسانی هستن که با همکاری عرب‌های اهواز، اطلاعات رو به دشمن می‌دن و دشمن با گرای دقیق، با خمسه‌خمسه اهواز رو میزنه.» ◽️در آن زمان خمسه‌خمسه‌ها برای ما معضل شده بود و ما نمی‌دانستیم از کجا می‌خوریم. به هر صورت موافقت‌مان را اعلام و برای آن‌ها موتور تهیه کردیم و این، لحظه ورود حسن باقری به جنگ بود. ◽️حسن با تشکیل واحد اطلاعات-عملیات، توانست ظرف مدت کوتاهی، ضمن شناسایی تمامی عوامل اطلاعاتی، قالب سازمانی مشخصی را نیز برای این مهم تعریف کند. ◽️او با توجه به استعداد سرشار و حضور مستمری که داشت، توانست گزارش‌های بسیار ارزشمندی را تهیه کرده، سپس تجزیه و تحلیل نماید. به طوری‌که وقتی در جلسه‌ای که ارتش با سپاه در حضور بنی صدر داشت و قرار شد، سپاه گزارش دهد، بنی‌صدر با دیدن جوانی نحیف و لاغر و کم سن و سال ابتدا ایراد گرفت و گفت: «این دیگه که می‌خواد گزارش شما رو ارائه بده؟!» اما با شنیدن گزارش بسیار جالب حسن باقری، متحیر مانده بود و بعد از شنیدن گزارش، خطاب به او گفت: «آفرین! احسنت!» ◽️او بدین ترتیب، با اثبات لیاقت و شایستگی خود، توانست از طریق تهیه‌ی یک گزارش ساده، مسئولیت فرماندهی اطلاعات-عملیات سپاه را که در حقیقت تمام توان و قوه سپاه بود، به عهده بگیرد. ⚜ قرارگاه یاوران ولایت دامغان @yavarane_velayat_damghan
صالحین دامغان
‍ ‍ ‍ #خاطرات_شهید_حسن‌باقری🌷 💬 بانی اطلاعات-عملیات |احمدپور| ◽️اوایل جنگ در خوزستان ستادی تشکیل د
‍ ‍ ‍ ‍🌷 💬 با غلام‌حسین افشردی کار داریم |یگانه| ◽️از قبل از انقلاب با هم دوست و آشنا بودیم. حتی در روزنامه‌ی جمهوری اسلامی نیز با هم همکار بودیم. تا اینکه جنگ شروع شد و به جبهه رفت و دیگر بازنگشت. ◽️وقتی برای تهیه‌ی خبر به آبادان و خرمشهر رفتیم، گفتیم سری هم به غلام‌حسین بزنیم. قبلاً به روزنامه سپرده بود اگر کسی از بچه‌ها خواست پیش من بیاید، من توی «پادگان گلف» هستم، بیاید آنجا. ◽️آدرس آنجا را پرسیدم. متوجه شدیم گلف، ساختمانی است بیرون از شهر اهواز که فرماندهی جنگ از آنجا هدایت می‌شود. ◽️از خرمشهر که برگشتیم، به آن‌جا رفتیم تا هم غلام‌حسین را ببینیم و هم اینکه اگر خبر یا مطلبی برای روزنامه دارد، از او بگیریم. ◽️ به محل مورد نظر رسیدیم. جلوی درب ورودی، رفت و آمدها خیلی زیاد بود، هرکسی را هم راه نمی‌دادند. ◽️به بازرسی رفتیم و گفتیم که از طرف روزنامه‌ی جمهوری اسلامی آمده‌ایم، اما باز هم ما را راه ندادند. گفتیم: «با آقای غلام‌حسین افشردی کار داریم.» گفتند: «نمی‌شناسیم، همچین کسی این‌جا نداریم!» گفتیم: «بابا! این بنده خدا خبرنگاره و گفته همین‌جاست.» گفتند: «آقاجان! غلام‌حسین افشردی نامی، اینجا نداریم. حتماً سر کارتون گذاشته.» ◽️این همه راه آمده بودیم، حالا می‌گویند هم‌چین کسی اینجا نداریم. هیچ‌کس را هم آنجا نمی‌شناختیم. کلافه شده بودیم و نمی‌دانستیم چه کنیم. ◽️تنهام نقطه امید ما خود غلام‌حسین بود. چون می‌دانستیم او کسی نیست که در این موارد بخواهد با ما شوخی کند و اگر گفته من در گلف هستم، درست گفته. به این نتیجه رسیدیم که همین‌جا منتظر بمانیم، بالاخره سر و کله‌اش پیدا می‌شود. چه از بیرون بیاید، چه بخواهد به داخل برود. ◽️مدتی منتظر بودیم که پیدا شد. به همراه یک نفر از یک تویوتا پیاده شد و خیلی هم عجله داشت. جلو رفتیم و سلام کردیم. او هم جواب سلام ما را داد و پرسید: «از کی اینجایین؟» من گفتم: ➖مرد حسابی! از کی تالاست این‌جاییم، هرچی میگیم با غلام‌حسین افشردی کار داریم، می‌گن همچین آدمی اینجا نداریم، قضیه چیه؟ سپردی آمار تو به کسی ندن؟ خندید و گفت: ➕ نه بابا! این حرفا چیه! ➖ پس چی؟ ➕از این به بعد هر وقت اومد اینجا، با اسم حسن باقری دنبال من بگردین. این‌جا منو اسم حسن باقری می‌شناسن، نه غلام‌حسین افشردی. ➖پس این‌طور! حالا نمی‌آی بریم تهران؟ بخشی که تو توش کار می‌کردی، بهت احتیاج داره و کسی نیست جات بزارن. ➕ نه، من اینجا می‌مونم تا جنگ تموم بشه. ➖ حال شاید جنگ به این زودی تموم نشه! ➕ خوب، من همینجا می‌مونم. ➖ پس کار چی میشه؟ ➕ای بابا! کار من الان فقط جنگه و دفاع از اسلام و انقلاب؛ نه چیز دیگه. ➖خیلی خب! حالا اگه کاری تو روزنامه داری، بگو برات انجام بدم. ➕نه، کاری ندارم. به همه سلام برسونید. از او خداحافظی کردیم و به سمت تهران راه افتادیم. ⚜ قرارگاه یاوران ولایت دامغان @yavarane_velayat_damghan
صالحین دامغان
‍ ‍ ‍ ‍#خاطرات_شهید_حسن‌باقری🌷 💬 با غلام‌حسین افشردی کار داریم |یگانه| ◽️از قبل از انقلاب با هم دو
‍ ‍ 🌷 💬 آن‌جا نماز نمی‌خوانم|غفور حاجی‌سالم| ◽️برای شناسایی به منطقه بین سوسنگرد و حمیدیه رفته بودیم. ظهر بود که برگشتیم. موقع اذان بود. حسن به راننده گفت: «توقف کن تا نماز رو ادا کنیم.» جایی که توقف کردیم، حاشیه جاده و دارای تردد زیاد بود و ماشین‌ها با سرعت در حال عبور و مرور بودند. ◽️ کانال کوچک کنار جاده بود. من زودتر رفتم و وضو گرفتم. وقتی خواستم نماز بخوانم، دیدم اگر بخواهم کنار جاده نماز بخوانم، به علت حرکت سریع ماشین‌ها، امنیت لازم وجود ندارد، از طرفی، جاده هم شنی بود و نماز خواندن روی شن‌ها نیز مشکل بود. کمی آن طرف‌تر زمین چمنی را دیدم. رفتم و نمازم را آنجا خواندم. ◽️نماز اول را که تمام کردم، دیدم حسن باقری در کناری‌ترین قسمت جاده و در حاشیه شنی آن مشغول نماز خواندن است. جلو رفتم و به او گفتم: «آقای باقری، این طرف زمینه چمن هست، جایی که شما ایستادین، امنیت نداره. نماز دوم رو این طرف بخونین.» گفت: «نه! همین جا نماز رو می‌خونم.» به او گفتم: «آخه برای چی؟» گفت: «اون زمین چمن، ملک شخصیه و معلوم نیست متعلق به کیه، درسته که الان زمان جنگه و صاحبان این زمین‌ها این‌جا نیستن، اما خدا که هست. چون یقین ندارم که مالک زمین‌ها راضیه یا نه، نماز دومم رو هم همین‌جا میخونم.» ⚜ قرارگاه یاوران ولایت دامغان @yavarane_velayat_damghan