eitaa logo
سالن مطالعه
192 دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
1هزار فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۳۶ حیف نون عاشق فرشته میشه فرشته میگه: ما نمیتونیم باهم ازدواج کنیم...!😊😔 حیف نون میپرسه چرا...!؟😳 فرشته میگه: آخه من آدم نیستم حیف نون میگه: تو فکر کردی من آدمم😂😂😂 *به نام خدای حافظ سر* *سلام* *امام کاظم علیه السلام* *سه گروه در روزى كه سايه‌اى جز سايۀ خدا نيست در سايۀ عرش خدا قرار مى‌گيرند: مردى كه برادر مسلمانش را زن بدهد و يا خدمتكار در اختيار او بگذارد و يا سرّى از او را پنهان كند.* *ثَلَاثَةٌ يَسْتَظِلُّونَ بِظِلِّ عَرْشِ اللَّهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ- يَوْمَ لَا ظِلَّ إِلَّا ظِلُّهُ رَجُلٌ زَوَّجَ أَخَاهُ الْمُسْلِمَ أَوْ أَخْدَمَهُ أَوْ كَتَمَ لَهُ سِرّاً.* *وسایل الشیعه ج۲۰ ص ۴۶* *عجیب است مهربانی انسانی و حفظ آبرو که این همه روایات به ما توصیه می کنند کمک به همنوع حفظ اسرار و حفظ آبروی آنان از مهمترین توصیه های انسانی دین مبین اسلام است* -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
KayhanNews75979710412149525269207.pdf
10.59M
بسم الله الرحمن الرحیم تمام صفحات امروز سه شنبه ۱۴ تیر ۱‌۴۰۱ -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
📖 فرنگیس 🖋قسمت ۹۴م سهیلا شروع کرد به جیغ کشیدن. صدای هواپیماها همه را دیوانه کرده بود. دستم را به خارهای کنارۀ کوه گرفتم و خودم را ‌بالا کشیدم. یک‌دفعه باران بمب بارید. هواپیما در حالی که صدایش گوش را کر می‌کرد، چند تا بمب روی جاده ریخت. برگشتم و پشت سرم را نگاه کردم. چند مرد محلی و چند نظامی‌ که می‌خواستند از عرض جاده بگذرند، روی زمین افتادند. یکی دو تا بمب هم کنار مینی‌بوس افتاده بود. مردم سعی می‌کردند خودشان را با عجله از کوه بالا بکشن پایین جاده، گلۀ گوسفندی را دیدم که به سمت کوه می‌آمد. خوب که نگاه کردم، دهانم باز ماند. دایی ‌احمدم بود. تفنگ توی دستش بود و گوسفندهایش را جلو انداخته بود و از کوه بالا می‌آمد. ایستادم و دستم را به درختی گرفتم و فریاد زدم: «خالو، هو... خالو.» دایی‌ام مرا دید. برایم دست تکان داد و رو به بالا آمد. نزدیکی من که رسید، گفت: «دختر، روله، اینجا چه ‌کار می‌کنی؟ آمده‌ای توی دل آتش چه ‌کار؟ آخر چه شری هستی تو دختر!» هواپیماها رفته بودند. رسید و دست گردنش انداختم. او هم پیشانی مرا بوسید. سهیلا را هم بوسید و این بار با فریاد وعصبانیت گفت: «فرنگیس، خدا خانه‌ات را آباد کند، با پای خودت آمده‌ای که بمیری؟» با بغض گفتم: «خالو، خانه‌ام...» حرفم را قطع کرد و گفت: «رحم به بچه‌ات نیامد؟ حالا می‌خواهی چه ‌کار کنی؟ برو توی دل صخره‌ای پناه بگیر.» پرسیدم: «تو چرا اینجایی؟» به گله اشاره کرد و گفت: «نمی‌بینی؟ گلۀ گوسفندم را آورده‌ام. باید ببرمشان جای امن. نمی‌خواستم گلۀ گوسفندم دست دشمن بیفتد.» هنوز حرفش تمام نشده بود که دوباره صدای هواپیماها بلند شد. دایی شروع به جمع کردن گوسفندهایش کرد. گوسفندها بع‌بع می‌کردند و وحشت‌زده از این طرف به آن طرف می‌دویدند. هر چه سعی می‌کرد آن‌ها را جمع کند، نمی‌توانست. فریاد زدم: «خالو، مواظب خودت باش.» هنوز حرفم تمام نشده بود که هواپیماها بمب‌هاشان را انداختند. خاک و شن از روی کوه سرازیر شد پایین. صدای فریاد مردم بود و انفجار بمب و بع‌بع گوسفندها. بمب پشت بمب می‌بارید. من فقط به فکر سهیلا بودم. نمیدانم چه مدت گذشت تا همه جا ساکت شد. گرد و خاک که نشست، خوب نگاه کردم. برگ‌های درختچه‌ها همه خاک‌آلود بودند. دلِ کوه تکه‌تکه بود. روی جاده را که تماشا کردم، دیدم واویلا، مردم روی زمین افتاده‌اند و سر و صورت و بدنشان پر از خون است. گوسفندهای دایی‌ام روی زمین افتاده بودند. بعضی‌هاشان دو نیم شده بودند. بعضی‌هاشان داشتند جان می‌کندند و روی خاک‌ها و آسفالت جاده دست و پا می‌زدند. دوباره هواپیماها آمدند و بمب ریختند سهیلا را بغل کردم و دست‌هایم را روی گوش‌هایش فشار دادم. خودم را روی او خم کردم و دراز کشیدم. سهیلا با تمام قوتش جیغ می‌کشید. من هم جیغ می‌کشیدم. از آسمان تنۀ درخت و شاخه‌های شکسته و خاک روی سرم می‌بارید. هواپیماها به زمین نزدیک شدند. یک لحظه سر بلند کردم. از قسمت کناری هواپیماها، رگبار بستند. انگار می‌خواستند کسی زنده نماند. تیر به درخت‌ها و گوسفندها و آدم‌ها می‌خورد و آن‌ها را دو نیم می کرد. همه مثل شاخه‌های درختان بلوط به زمین می‌افتادند. خودم را زیر تخته‌سنگی کشاندم. انگار به پشتم تازیانه می‌زدند. از زمین و آسمان، خاک و سنگ و شاخۀ درخت و گرد و غبار می‌بارید. سعی کردم طوری بخوابم که سهیلا در امان باشد. هواپیماها که رفتند، ‌چشمم را باز کردم. همان‌طور که روی زمین دراز کشیده بودم، احساس کردم یک جفت چشم دارد مرا نگاه می‌کند. خوب که نگاه کردم، دیدم جنازه‌ای است که کنار من افتاده و چشمهایش باز مانده است. سرم را به طرف دیگر چرخاندم. لاشۀ گوسفندهای خالو روی زمین افتاده بود. بعضی از گوسفندها زخمی‌ بودند و انگار داشتند با چشم‌هاشان التماس می‌کردند. یک لحظه یکی از آن‌ها را به شکل کرهل دیدم. دلم برایشان سوخت. درخت‌ها تکه‌تکه شده بودند. پا شدم و سر جایم نشستم. به درخت بلوطی تکیه دادم و اطراف را خوب نگاه کردم. نمی‌دانستم کجا هستم. گیج بودم، ولی کم‌کم هوش و حواسم سر جایش آمد. به سهیلا نگاه کردم.. حالش خوب بود و داشت گریه می‌کرد. دست روی صورتش کشیدم و خاک‌های روی صورتش را کنار زدم. تمام لباس‌هایش خاکی بود. دایی‌ام داشت از کوه بالا می‌آمد. سر و صورتش خونی بود و دست به سرش گرفته بود. به سینه کوبیدم و بلند شدم. دایی‌ام اشاره کرد بنشینم. سر جایم نشستم و به اطراف نگاه کردم. خبری نبود. صدای فریاد مردمی که زخمی‌ بودند، همه جا را پر کرده بود. دایی که نزدیکم رسید، روی زمین نشست به طرفش دویدم. دستش را تکان داد و گفت: «چیزی نیست، فرنگیس. سرم زخم‌ برداشته.» خون از روی صورت، روی لباسش می‌چکید. ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
✡ خاطرهٔ هاشمی رفسنجانی از برتری ٩ بر ١ «دکتر مرندی» بر «بیل گیتس»!! 📚 ٢ تیر ١٣٧٨ در خاطرات هاشمی رفسنجانی ✍ "دکتر [علیرضا] مرندی، وزیر سابق بهداشت[، درمان و آموزش پزشکی] آمد. خوشحال است، از تعلّق جایزهٔ سازمان ملل به او، به‌خاطر در ایران در دورهٔ مسئولیت او گفت: نامزد دیگر، [بیل گیتس]، رییس مایکروسافت بوده كه سالی یک میلیارد دلار هم به سازمان ملل کمک می‌کند كه فقط یک رأی از ده رأی را داشته و مرندی نُه رأی را و از وضع بد اقتصادی و فرهنگی و سیاسی کشور، به‌خصوص از وضع دارو و بیمه و بیکاری، اظهار نگرانی کرد." ✡ ما خودمان مرندی‌مذگان داریم، بیل گیتس می‌خواهیم چه‌کار؟!!! 🔹 روز ١٣ فروردین ١٣٧٨ (٢ آوریل ١٩٩٩)، کمیتهٔ جایزهٔ جمعیت سازمان ملل، دکتر وزیر پیشین بهداشت، درمان و آموزش پزشکی جمهوری اسلامی ایران را به‌عنوان برندهٔ «جایزهٔ جمعیت» در آن سال انتخاب کرد! این جایزه روز ٢٠ خرداد همان سال (١٠ ژوئن ١٩٩٩)، طیّ مراسمی، به دکتر مرندی اهدا شد!! 🔹 این کمیته، همه‌ساله جایزهٔ ویژه‌ای تحت عنوان به یک نفر و نیز یک سازمان یا نهاد متخصص و فعال در امور جمعیتی که در پیشبرد و توفیق برنامه‌های جمعیتی کشور خود، نقش به‌سزایی ایفا کرده‌اند، اعطا می‌نماید. 🔹 موفقیت!! جمهوری اسلامی ایران در تدوین و اجرای برنامه‌های جمعیّتی، طیّ یک دههٔ منتهی به اهدای این جایزه، که مورد تأیید و حمایت نهادهای ذیربط سازمان ملل به‌ویژه قرار داشت، دریافت جایزه در آن سال را ممکن ساخت. 🔹 اعطای جایزه به دکتر مرندی، به‌خاطر تلاش ویژهٔ وی طیّ بیش از یک دهه در زمینهٔ تدوین، پیشبرد و اجرای سیاست‌های در کشور و تأثیر آن سیاست‌ها بر کاهش جدّی نرخ رشد سالانهٔ جمعیت در کشور صورت گرفت. 😱😱😱😭😭😭 -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
صفحه ۵۵ قرآن کریم
۱۳۷ یکی ﺍﺯ ﺗﻔﺮﻳﺤﺎﺕ ﺭﻭﺯﺍﻧﻢ ﺍﻳﻨﻪ که: ﺗﻮ مترو ﻳﻬﻮ ﺍﺯ ﺟﺎﻡ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﻴﺸﻢ😐 ﻣﻠﺖ ﻛﻪ ﻫﺠﻮﻡ ﻣﻴﺎﺭﻥ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺻﻨﺪلی خالی 🏃🏻‍♂️ ﺍﺯ ﺟﻴﺒﻢ ﻣﻮﺑﺎﻳﻠو ﺩﺭ ﻣﻴﺎﺭﻡ و ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻴﺸﻴﻨﻢ 😎😂😂 ی حالی میده ملت اسکل میشن که نگو😂😂😂 *به نام خداوند مهربان* *سلام* *امام سجاد علیه السلام* *کَفُّ الأَذى‌ مِن کَمالِ العَقلِ وَ فیهِ راحَةُ البَدَنِ عاجِلاً وَ آجِلاً* *خودداری از آزار و اذیت دیگران، از علائم کامل شدن عقل است و در دنیا و آخرت، موجب آرامش بدن انسان است. (در دنیا آرامش و اعتبار انسان را در پی دارد و در‌ آخرت از عذاب الهی ایمن می کند)* *الکافی (ط - الإسلامیة)، ج‏۱، ص۲۰* *برخی از انسانها میوه نیستند ولی کرمو شده اند و همواره دیگران را آزار می دهند. آنان اولا با آرامش خود بازی می کنند و ثانیا خود را فرومایه و پست به دیگران معرفی می کنند. بیاییم و از هم اکنون دست از آزار اطرافیان خود بکشیم و لذت مهربانی و ادب را به کام خویش بچشانیم* -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee