#لطیفه_نکته ۱۴۰
خدایا!!!
یوسف نشدیم که با خشگلی آزمایش بشیم😎
سلیمان نشدیم که با ریاست بر دنیا آزمایش بشیم😜
قارون نشدیم که با پول داری آزمایش بشیم😳
خدایا حد اقل دیگه اینقدرم زشت و بی پول و بی کار و بدبختمون نکن 😞 یکم امتحانتو آسونتر بگیر😜😜
والا ...
هر چی سنگه مال پای لنگه🦵🏿
*به نام مالک عزت هستی*
*سلام*
*خداوند عزیز در قرآن کریم فرمودند*
*قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَ لَیَکُوناً مِنَ الصّاغِرِینَ*
*همسر عزیز مصر به زنانی که دست خود را بریده بودند، گفت: این همان کسی است که مرا درباره او ملامت می کردید. و البتّه من از او کام خواستم، ولی او پاکی ورزید. و اگر آنچه را به او دستور می دهم انجام ندهد، حتماً زندانی خواهد شد و از خوارشدگان خواهد بود.*
*سوره یوسف آیه ۳۲*
*شرایط اجتماعی و روانی، در نوع عکس العمل افراد تأثیر دارد. همسر عزیز آنگاه که از افشای کار زشت خود می ترسد، درها را می بندد، امّا هنگامی که زنان مصر را همراه و همداستان خود می بیند، علناً می گوید: من از او کام خواستم. در جامعه نیز وقتی حساسیّت به زشتی گناه از بین برود، گناه آسان می شود. و افرادی که در آسان شدن گناه و رفع حساسیت آن تلاشی کرده اند همه مدیون گناه حاکم بر جامعه خواهند بود.*
*شاید برای جلوگیری از همین امر است که در دعای کمیل می خوانیم: «اللّهم اغفر لی الذنوب الّتی تَهتک العِصَم» خداوندا گناهانی که پرده حیا را پاره می کند برایم بیامرز. زیرا گناه در ابتدا انجامش برای انسان سنگین است، امّا همین که پرده حیا بر افتاد آسان می شود.*
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
KayhanNews75979710412150525170211.pdf
9.98M
بسم الله الرحمن الرحیم
تمام صفحات #روزنامه_کیهان
امروز پنجشنبه ۲۳ تیر ۱۴۰۱
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
📖 فرنگیس
#خاطرات_فرنگیس_حیدریپور
🖋قسمت ۹۸م
صبح زود، زنها با هم مشورت کردیم.
توی خانه جا کم بود و برای همهشان سخت بود. باید فکری میکردیم. عمویم گفت: «مدرسۀ اینجا الآن خالی است. بهتر است قفل مدرسه را باز کنیم تا آنجا هم مردم پناه بگیرند.»
با عمو و مردهای ده به طرف مدرسه رفتیم. مدرسه دو اتاق بزرگ و یک راهروی خوب داشت. از پشت شیشههای مدرسه، داخل را نگاه کردیم. عمو گفت: «وسیله بیاورید ببینم میشود قفل را شکست یا نه.»
وسیله آوردند و قفل مدرسه را شکستند. درِ مدرسه که باز شد، جارویی دست گرفتم و با بقیۀ زنها، داخل را جارو زدیم. بعد چند تا موکت و زیرانداز که مردم ده داده بودند، کف اتاقها و توی راهرو انداختیم.
موکتها رنگ و رو رفته بودند و خیلی کهنه. زنعمو و زنهای فامیل آمدند و همه توی مدرسه نشستیم. آنجا بهتر بود. حداقل ما زنها میتوانستیم پاهامان را دراز کنیم. زنعمو رفت و پیکنیکی آورد. چای درست کردیم و با زنها شروع کردیم به خوردن چای.
سیما و لیلا میپرسیدند: «فرنگیس، الآن گاوهایت چه کار میکنند؟ نمردهاند؟»
بغضم را خوردم و گفتم: «نه، نمردهاند. میدانم که میتوانند غذا پیدا کنند و بخورند.»
بعد هم با شوخی گفتم: «اگر مال من هستند، باید زرنگ باشند. باید خودشان را نجات دهند.»
یکی از زنهای فامیل ادامه داد: «اگر گاوهایت هم مثل خودت باشند، نسل عراقیها را نابود میکنند!»
بچهها از اینکه بعد از مدتها داشتیم شوخی میکردیم، خوشحال بودند و میگفتند: «کاش زودتر برگردیم.»
داشتیم حرف میزدیم که چند تا از مردها، از سمت جاده، هراسان سر رسیدند. میدویدند و تفنگهاشان دستشان بود. فریاد میزدند: «فرار کنید، از اینجا بروید... عراقیها و منافقین نزدیک اینجا هستند.»
سراسیمه از اتاقهای مدرسه بیرون آمدیم. مردم ده دور مردها حلقه زدند. یکی از مردها گفت: «منافقین نزدیک شیان هستند. سریعتر دور شوید.»
ما که قبلاً از روستای خودمان آواره شده بودیم. بقیۀ مردم ده هم مثل ما مجبور شدند به سمت روستایی به اسم شیطیل برویم. آن روستا امنتر بود.
توی راه، بچهها را نوبتی بغل میکردیم تا خسته نشوند. انگار قرار نبود سرگردانی ما تمام شود.
نزدیک روستا، سبزی زیادی دیدیم. از اینکه به جای سرسبزی رسیدهایم، خوشحال بودیم. باغی زیبا و پر از میوه سر راهمان بود. بچهها از دیدن باغ و میوههای آن خوشحال شدند. از جادۀ خاکی وارد باغ شدیم. تعدادمان زیاد بود.
صاحب باغ آنجا بود. تا ما را دید، ناراحت شد و گفت: «چه خبر است؟ کجا تشریف ؟! چرا وارد باغ من شدید؟»
از زور ناراحتی و حرص، تمام بدنش میلرزید. رو به او کردم و گفتم: «برای تفریح نیامدهایم. عراقیها نزدیک شده بودند، ما هم مجبور شدیم به این طرف فرار کنیم.»
سرش را تکان داد و گفت: «با من شوخی میکنید؟ عراقی کجا بود؟ عراق کجا، اینجا کجا؟»
همه شروع به پچپچ کردند. معلوم بود اصلاً از حملۀ عراقیها خبر ندارد. باور نمیکرد این همه آدم آواره شده باشند و
به خاطر آوارگی پناهندۀ باغش شدهاند.
از اینکه او اینقدر بیخبر و بیخیال توی باغش بود، شروع کردیم به خندیدن. وقتی دید داریم میخندیم، بیشتر عصبانی شد. دوباره گفت: «چرا مسخرهام میکنید؟ چرا به من میخندید؟ از باغ من بروید بیرون.»
خنده روی لبمان خشکید. همه ناراحت شدیم. خواستم جوابش را بدهم که داییام اشاره کرد کسی حرفی نزند. جلو رفت و گفت: «برادر، به خدا ما داریم فرار میکنیم. کاری به میوههای تو نداریم.»
مرد سرش را تکان داد و گفت: «آمدهاید پنجاه نفری میوه بچینید؟! دیگر چه برای خانوادهام میماند؟»
داییام دستش را به طرف مرد دراز کرد. صاحب باغ به سختی با دایی دست داد. دایی گفت ما از فلان طایفهایم، روستای گورسفید و آوهزین.
مرد کمی آرام شد. داییام دست روی شانۀ او گذاشت و برایش شعری کردی خواند. شعر دایی اثر خودش را کرد. مرد گفت: «صدایت قشنگ بود. شعرت هم قشنگ بود.»
لبخندی زد و به ما خیره شد. داییام گفت: می خواهی آوارهها را راه ندهی؟۹ کی باور میکند مردی از ایل کلهر به آوارهها پناه ندهد؟ باور کن برادر، ما روستا به روستا و به سختی تا اینجا رسیدهایم. اینجا کسی فامیل ما نیست. بیا و فامیل ما باش و میهمانمان کن.»
مرد، کتری و قوریاش را آورد و شروع کرد به چای ریختن. جلو رفتم و کمکش کردم. کمی که گذشت، داییام شروع کرد به خواندن مور. مرد صاحب باغ، همراه با دایی شعر میخواند. بعد زن و بچهاش را صدا زد. زنش هر چه تعارف کرد برویم
خانه ،نرفتیم. با شوخی گفتم: «از خانهات سیر شدهای؟! آن هم با این همه آدم.»
مرد بلند شد و نزدیک آمد. گفت: «بلند شوید و هر چه دلتان میخواهد میوه بکنید. نوش جانتان. امروز میهمان من هستید.»
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#پرونده_ویژه_جنگ_جهانی_غذا (۳۶)
مقاله پانزدهم
#بیلگیتس_و_خزانه_جهانی_بذر_سوالبارد
🖋قسمت دوم
🔹 خزانه جهانی بذر سوالبارد
چنانکه در بخشهای قبلی گزارش ذکر آن رفت، راهبرد اصلی راکفلرها طی سه دهه اخیر -از ۱۹۹۰ تاکنون- «تثبیت و عمقبخشی به فعالیتها»یشان در حوزه بذر بوده است.
راهاندازی «خزانه جهانی بذر سوالبارد» در سالهای ابتدایی هزاره سوم، با همکاری بنیاد «بیل و ملیندا گیتس» از مهمترین این اقدامات است.
ساخت این خزانه در ماه ژوئیه ۲۰۰۶ آغاز و یک سال و نیم بعد در سپتامبر ۲۰۰۷ به اتمام رسید؛ خزانه سوالبارد ۲۶ فوریه ۲۰۰۸ رسماً افتتاح شد و نخستین سفارش خود را با دریافت یکصد میلیون دانه بذر از یکصد کشور آغاز کرد.
این مرکز که به «خزانه بذر روز قیامت» (۹) هم مشهور است، در دل کوه، در انتهای یک تونل یخی در عمق ۲۰۰ متری تعبیه شده است.
تعبیر سایت این خزانه از محل قرارگیری این انبار بزرگ جالب است. این سایت مینویسد:
«در اعماق کوهستان در جزیرهای دور افتاده در مجمعالجزایر سوالبارد، در نیمهراه میان سرزمین نروژ و قطب شمال، «خزانه جهانی بذر» نهفته است.» (۱۴)
شرایط طبیعی این محل بهگونهای است که در برابر بسیاری از بلایای طبیعی و انسانی مقاومت بالایی دارد.
سایت مجموعه در این خصوص ضمن تأکید بر اینکه «در سراسر جهان، بیش از ۱۷۰۰ بانک ژن، مجموعهای از بذرهای غذا را نگهداری میکنند»، مینویسد:
«خزانه جهانی بذر سوالبارد «بزرگترین مجموعه جهان از جهت تنوع» (۱۱) است؛ ضمن اینکه، بسیاری از این خزانهها ــ نهتنها در برابر فجایع طبیعی و جنگ، بلکه حتی در وقایع قابل اجتناب، مانند کمبود بودجه و یا مدیریت ضعیف ــ آسیبپذیرند.
گاهی مواردی مانند یک فریزر با عملکرد ضعیف، میتواند یک بانک را کاملاً از بین ببرد و از دست دادن انواع گونههای بذر، یک اتفاق غیرقابل برگشت مانند انقراض یک دایناسور، حیوان یا هر شکل از زندگی است.» (۱۲)
سایت این مجموعه در ادامه، ذیلِ واژهی «موقعیت» (۱۳) مینویسد:
«این مکان به چندین دلیل یک موقعیت ایدهآل برای نگهداری بذرهاست؛
اول اینکه سوالبارد دورترین نقطهای است که یک شخص میتواند در یک پرواز برنامهریزی شده به سمت آن پرواز کند؛ به این ترتیب این موقعیت دور، دسترسی کمی دارد.
دوم اینکه این حوزه به لحاظ زمینشناسی پایدار است و میزان رطوبت اندکی دارد.
سوم این خزانه به حد کافی بالاتر از سطح دریاست و به همین دلیل از آب گرفتگی ایمن خواهد بود.
چهارم لایه منجمد دائمی زمین یک یخچال طبیعی را فراهم میآورد که سبب میشود نگهداری بذرها مقرون به صرفه و نیز در برابر از کار افتادگی سیستمهای نگهداری ایمن باشد.» (۱۴)
با این تمهیدات، حتی اگر برق منابع محلی از کار بیفتد، شرایط دمای طبیعی این انبار یخی، سرمای کافی برای بقاء بسیاری از دانههای کشاورزی را تا هزاران سال فراهم میکند.
در این شرایط بذر گندم تا ۱۷۰۰ سال و بذر سورگوم تا ۲۰ هزار سال بدون نیروی برق زنده میمانند؛ حتی در بدترین شرایط گرمایش زمین یخهای اطراف این خزانه برای دویست سال وجود خواهد داشت.
تسهیلات ایمنی نظیر دربهای فلزی سنگین با قفلهای جداگانه، سطوح گوناگونی از امنیت برای ترخیص کالا از گمرک از این انبار فراهم کرده است.
سایت خزانه سوالبارد ادامه میدهد:
«برای ذخیرهسازی بهینه از این بذرها دمای ۱۸- سانتیگراد مورد نیاز است.
این بذرها در بستههای سفارشیِ ساخته شده از فویلِ سه لایه، مُهر و موم میشوند.» (۱۵)
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#لطیفه_نکته ۱۴۱
به نظرم حس قدرت بدون تقوا خطرناکترین چیزیه که میشه به یه انسان داد.💪💪
من خودم زمان دبستان یه هفته مامور آبخوری بودم، بچه ها میگفتند بازم به شمر.😔😂 یه هفته فقط در مقابل باج میتونستند آب بخورن😂😂😜😜
ولی خداییش چه حالی میداد😜😜
*به نام خدای عزت بخش*
سلام ولادت امام هادی علیه السلام محضرتان تبریک و تهنیت باد
خداوند عزیز در قرآن کریم فرمود:
قالَتْ فَذلِکُنَّ الَّذِی لُمْتُنَّنِی فِیهِ وَ لَقَدْ راوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ وَ لَئِنْ لَمْ یَفْعَلْ ما آمُرُهُ لَیُسْجَنَنَّ وَ لَیَکُوناً مِنَ الصّاغِرِینَ
همسر عزیز مصر به زنانی که دست خود را بریده بودند، گفت: این همان کسی است که مرا درباره او ملامت می کردید. و البتّه من از او کام خواستم، ولی او پاکی ورزید. و اگر آنچه را به او دستور می دهم انجام ندهد، حتماً زندانی خواهد شد و از خوارشدگان خواهد بود.
سوره یوسف آیه ۳۲
🔹 با توجه به این آیه می توان نکات زیر را دریافت:
۱. دیگران را ملامت نکنید که خود گرفتار می شوید. (زنان مصر همه گرفتار چیزی شدند که بخاطرش زلیخا را ملامت می کردند)
۲. عشق گناه آلود، سبب رسوائی می شود.
۳. دروغگو رسوا می شود. کسی که دیروز گفت: یوسف قصد سوء داشته؛ امروز می گوید: من قصد کام گرفتن از او را داشتم.
۴. اخلاص و عفّت پاکان، سبب رسوایی ناپاکان می شود.
۵. گاهی دشمن هم به پاکی شخص مقابل، گواهی می دهد. (وجدان مجرم نیز گاهی بیدار می شود.)
۶. پاکی، لازمه ی نبوّت است.
۷. چه پاکانی که به خاطر خودکامگان به زندان می روند.
۸. گناهکاران برای رسیدن به هدف خویش از هر وسیله ای استفاده می کنند.
۹. قدرت اگر با ایمان و تقوا همراه نباشد برای هوای نفس مورد استفاده قرار می گیرد. (ظلم قدرتمندان ریشه در نبود تقوا و ایمان دارد)
۱۰. زلیخا در دستگاه حکومتی مصر دارای نفوذ بوده است.
۱۱. سوء استفاده از قدرت، حربه ی طاغوتیان است.
۱۲. تهدید به حبس و تحقیر، حربه و شیوه ی طاغوتیان است.
۱۳. هوای نفس به قدری نیرومند است که حتّی با رسوایی نیز به راه خود ادامه می دهد.
۱۴. عاشقِ شکست خورده، دشمن می شود.
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
#خاطرات
#حجاب
راننده جوان برزیلی گوشه روسریام را بوسید | خاطره عبرتآموز بانوی ایرانی از رعایت حجاب در برزیل
به گزارش همشهری آنلاین، رعایت عفاف و حجاب و مقید بودن به یک حریم انسانی برای بانوان، امری است که نه تنها سفارش اکید دینی فراوانی برای آن داریم، بلکه در واقع موضوعی است که بر فطرت پاک و عقل سلیم بشری نیز منطبق است.
در همین خصوص بانوی محجبهای که سالها با این موضوع سروکار داشته، خاطره ای زیبا برای ما بیان کرد که عبرتآموز و زیباست. درس بزرگ این خاطره نیز، اذعان به تاثیر حجاب بر استحکام بنیان خانواده حتی در جوامعی است که در کشورهای دارای فرهنگ بومی، دچار فرهنگ غربی شدهاند.
"طاهره اسماعیلنیا" بانوی ایرانی است که به واسطه شغل همسرش، چندین سال به همراه همسر و فرزندان خود در کشور برزیل، زندگی کرده است.
او میگوید: علیرغم اینکه داشتن یا نداشتن دین در برزیل آزاد است، اما مردم آن منطقه، واکنشها و عکسالعملهای مثبتی را نسبت به موضوعاتی چون معنویت، دینمداری و خصوصا مسئله حجاب، از خود بروز میدهند.
خانم اسماعیلنیا معتقد است که حجاب، محدودیت نیست، بلکه یک امر فطری است که عزّت زن در گرو رعایت آن است.
وی در گفتوگویی که به مناسبت هفته عفاف و حجاب داشت، بیان کرد:
در یکی از تابستانهایی که در برزیل بودیم، فاطمه دختر کوچکم بیمار شد.
با توجه به مشغلاتی که همسرم داشت، با معصومه دختر سیزده سالهام، راهی مطب پزشک شدیم.
در مسیر بازگشت، تاکسی گرفتیم و من و دخترم در حالی که مانتو و روسری بلند پوشیده بودیم، سوار تاکسی شدیم.
در مسیر حدس زدم که نوع پوشش ما، توجه راننده جوان را به خود جلب کرده است.
راننده پس از دقایقی سکوت، با لحنی دلسوزانه در حالی که متوجه شده بود ما برزیلی نیستیم و خارجی هستیم، به ما گفت: الآن تابستان است و هوا بسیار گرم. شما با این لباس و پوشش خیلی اذیت میشوید. به نظر من اینجا که کشور خودتان نیست، راحت باشید. در کشور ما آزادی هست و میتوانید حجاب خود را بردارید.
من در جواب گفتم:
بله ما هم گرمیِ هوا اذیتمان میکند؛ ولی ما به این پوشش اعتقاد داریم. من به خاطر کشورم حجاب ندارم، حجاب من به خاطر دین و اعتقادم به خداوند جهانیان است.
راننده مسیحی که باورِ حرفهایم برایش سنگین بود، تاملی کرد و گفت:
بله متوجه شدم؛ اما من شنیده بودم که همسرانتان شما را با کتک مجبور به داشتن حجاب میکنند!
من لبخندی زدم و به آرامی گفتم:
خُب اگر این طور بود، الآن که شوهر من اینجا و همراه ما نیست، دیگر ترسی از همسرم نداشتم و میتوانستم حجابم را بردارم!
راننده تاکسی در حالی که با سَر حرفهایم را تائید میکرد، در فکر فرو رفت و گفت:
خُب چرا دخترِ نوجوانت را مجبور کردی حجاب داشته باشد؟
گفتم: میتوانی از خودش بپرسی تا جواب سوالت را بگوید.
سپس از دخترم پرسید:
عزیزم! مادرت مجبورت کرده تا اینگونه لباس بپوشی؟
اینجا دخترم معصومه با لحنی قاطع و محکم به راننده گفت:
نه! نه! من حجاب را دوست دارم و به حجاب معتقدم و به این نتیجه رسیدم که حجاب به من امنیت میدهد و از من محافظت میکند.
من هم مثل مادرم حاضر نیستم بدون حجاب باشم و به دستورات دینم عمل میکنم.
من مثل راننده که از نگاهش معلوم بود از جواب معصومه خوشحال و فطرتش تا اندازهای بیدار شده است، در درونم از پاسخ دقیقِ دخترم به وجد آمده بودم و سکوت کردم.
دقایقی بعد راننده بالحنی پُر از حسرت، آهی کشید و چند بار گفت:
خوش به حال شوهرانتان، سپس ماشین را کنار خیابان نگه داشت.
ادامه دارد ...
--------------
🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee