eitaa logo
سالن مطالعه
191 دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
1هزار فایل
امروز کتابخوانی و علم‌آموزی نه تنها یک وظیفه‌ی ملّی، که یک واجب دینی است. امام خامنه‌ای مدیر: @Mehdi2506
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۰ ✅"تشخیص حروف الفبا با چشم بسته" 🔷به وسیله یونولیت حروف الفبا و اعداد را ساخته و آنها را در یک کیسه قرار دهید به گونه ای که حروف الفبا و اعداد دیده نشود. با این که چشم بازیکن را ببندید و حروف و اعداد را در یک ظرف بگذارید. 🔹این شیوه بازی برای تماشاچی‌ها جذاب‌تر است؛ زیرا حروف و اعداد در مقابل نگاه آنها قرار داشته و در جریان حدس درست یا اشتباه بازیکن قرار می‌گیرند. بازیکن باید بدون این که نگاه کند، با لمس کردن، حروف و اعداد را یکی یکی تشخیص دهد. 🔹حروف و اعدادی که با فوم ساخته شده، در فروشگاه‌های اسباب‌بازی وجود دارد که تهیه آن کار شما را ساده می‌کند؛ البته وقتی خود بچه‌ها این حروف با اعداد را می‌سازند و با آن بازی می‌کنند، لذت بازی برای آنان دوچندان می شود. -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 🌷به مناسبت ۲۶ دی🌷 🌷سالروز بازگشت آزاده‌های سرافراز🌷 🌷به میهن اسلامی در سال ۱۳۶۹🌷 🎤گفتگوی اختصاصی با « » 📖 نویسنده و راوی کتاب قسمت پنجم ❓آیا تصور می‌کردید این کتاب تا این حد با استقبال روبرو شود؟ 🔹 ابداً! نهایت تصورم این بود که در دو سال به چاپ سوم برسد. وقتی هم گفتند قیمت کتاب ۱۴ هزار تومان است، دیگر حسابی ناامید شدم و فکر کردم کتاب به این گرانی را چه کسی می‌خرد؟ اما الان در ظرف سه ماه به چاپ بیست و هفتم رسیده! فکر می‌کنم به خاطر صراحت و صداقتی است که در آن است. به نظرم اگر در ادبیات مقاومت صراحت و صداقت به خرج بدهیم، مخاطب استقبال می‌کند. موقعی که شروع به نوشتن کتاب کردم، تمام سعی من این بود که اغراق نکنم و حقایق را عینا نقل کنم. هر جا که کم آوردم، نوشتم و نخواستم از خودم قهرمان بسازم. یکی از عراقی ها برایم کتلت می آورد و روی دیوار توالت می‌گذاشت و من همه اش را خودم. می‌خوردم و به کسی نمی‌دادم. ننوشته‌ام که ایثار می‌کردم و غذایم را به بقیه می دادم، ولی داروهایم را می دادم. بعثی‌ها آدم‌های خبیثی بودند، ولی من در همه جا حساب آنها را از عراقی‌ها جدا کرده‌ام و شما هیچ جا نمی بینید که من به یک عراقی توهین کرده باشم. من سعی کردم دیده‌بان منصف باشم و قلمم وجدان داشته باشد. ❓چندی پیش شما و خانواده محترم با مقام معظم رهبری حدود یک ساعت ملاقات اختصاصی داشتید لطفا قدری از آن ملاقات برایمان بفرمایید؟ 🔹 وقتی قضیه دیدار روز دوشنبه ۹۱/۶/۱۳ را با همسرم مرور می‌کنم و رفتارها و صحبت‌های رد و بدل شده و آنچه را که در آن دیدار گذشت را با هم مرور می‌کنیم، همسرم می گوید: "من فکر می‌کنم آن دیدار یک خواب بود، شما صبر کن از خواب بیدار شویم بعد درباره‌اش صحبت می‌کنیم." باورمان نمی‌شد آقا را از نزدیک ببینیم و آقا یک ساعت و ده دقیقه برای ما وقت بگذارند. وقتی مقام معظم رهبری وارد سالنی که ما نشسته بودیم شدند و پرسیدند: "این آسید ناصر ما کدامتان هستید؟" تمام دردهای اسارت، شلاق ها و باتوم‌هایی که در اسارت خورده بودم و همه آن شکنجه‌ها و دردها تسکین پیدا کردند. تقریظیه آقا هم برایم عجیب بود. اگر این کتاب را من ننوشته بودم، چند صفحه در مورد آن مطلب می‌نوشتم و آن را تحلیل و تفسیر می‌کردم. ❓کمی بیشتر از برخورد حضرت آقا وحال و فضای آن جلسه بگویید. 🔹 تصورمان این بود که بعد از نماز ظهر و عصر سرپایی و در هفت، هشت دقیقه، آقا را ملاقات کنیم و ما را به ایشان معرفی کنند و همین. گویا آقا گفته بودند باید از این کتاب و این خانواده تجلیل شود. آقا آمدند و یک ساعت و ده دقیقه وقت گذاشتند. سی و چند سؤال ریز و درشت از من و برادرانم پرسیدند. کی ازدواج کردی؟ چند تا بچه داری؟ اسم شان چیست؟ پدرتان در قید حیات هستند یا نه؟ چه کار می کنی؟ کجا مشغول هستی و. .. بعداً آقا دستور دادند یک جلد قرآن نفیس را آوردند و روی صفحه اول قرآن نوشتند: «بسم الله الرحمن الرحیم. اهداء به برادر جانباز و آزاده ی عزیز آقای سید ناصر حسینی پور. سید علی خامنه ای ۹۱/۶/۱۳ ». سه سند از آقا به ما رسید: تقریظیه نوشته آقا در صفحه اول یک قرآن نفیس یک جلد کتاب «پایی که جا ماند» و امضاء آقا برای همسرم. ❓ شنیده ایم که از خانواده شما، پدرتان و ۵ فرزندش جبهه بودند؟ 🔹 بله! پدرم به اتفاق پنج فرزندش جبهه بودند، در پنج خط مختلف. یکی از دوستان تعبیر "۵+۱" را به خانواده مان داده بود! آن روز که خدمت مقام معظم رهبری بودم آقا فرمودند: "کدام یک از برادرانت آن جمله معروف را گفته بود که یک خط عملیاتی را تحویل خانواده ما بدهید؟" گفتم: "برادرم سید هدایت الله در یکی از وصیت نامه‌هایشان نوشته بودند: برادرانم به اتفاق پدرم در جنگ با بعثی‌ها می‌توانند یک گروه ویژه ضربت تشکیل بدهند، با همه‌ی تخصص‌های لازم. با دشمن بجنگند، یک خط و یا محور عملیاتی تحویل بگیرند، آن را در برابر پاتک ها و تهاجم دشمن نگه دارند، خط شکن هم باشند." آقا داشتند با دقت گوش می دادند که ادامه دادم: "خب برادرم سید هدایت‌الله راست می‌گفتند. برادرم سید قدرت فرمانده گردان مالک اشتر بود. سید نصرت اله فرمانده محور اطلاعاتی لشکر ۱۹ فجر بودند. خود سید هدایت اله جانشین اطلاعات و عملیات تیپ ۴۸ فتح بودند. سید شجاع در گردان امام جعفر صادق (ع) تک تیرانداز بودند. من تخریب چی بودم و پدرم در تیپ ۱۵ امام حسن (ع) در واحد تعاونی کار می کردند. پس می توانستیم یک خط عملیاتی را در جبهه تحویل بگیریم." آقا و همه آن جمع باهم زدند زیر خنده. ❓جنگ با ۵+۱ شما چه کرد؟ 🔹از شش نفرمان یک شهید، سه جانباز و دو آزاده در سبد دفاع از از انقلاب و نظام اسلامی به یادگار گذاشتیم. -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🔥تنها میان داعش🔥 ◀️ قسمت بیست و چهارم 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و رزمندگان غرق خون را همانجا مداوا می‌کردند. پارگی پهلوی رزمنده‌ای را بدون بیهوشی بخیه می‌زدند، می‌گفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت درد و خونریزی خودش از هوش رفت. 💠 دختربچه‌ای در حمله خمپاره‌ای، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمی‌دانست با این جراحت چه کند، جان داد. صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین روضه بود و دل من همچنان از نغمه ناله‌های حیدر پَرپَر می‌زد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد. 💠 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانی‌ام برد، زن‌عمو اعتراض کرد :«سِر نمی‌کنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمی‌بینی وضعیت رو؟ ترکش رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!» و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :«آمریکا واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک می‌فرسته! چرا واسه ما نمی‌فرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!» 💠 یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا قاسم سلیمانی تو آمرلی باشه، کمک نمی‌کنه! باید ایرانی‌ها برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«می‌خوان حاج قاسم بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!» پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته قتل عام مردم رو تماشا می‌کنه!» 💠 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمی‌آمد که دوباره به سمت من چرخید و با خشمی که از چشمانش می‌بارید، بخیه را شروع کرد. حالا سوزش سوزن در پیشانی‌ام بهانه خوبی بود که به یاد ناله‌های مظلومانه حیدر ضجه بزنم و بی‌واهمه گریه کنم. 💠 به چه کسی می‌شد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زن‌عمو می‌توانستم بگویم فرزندشان غریبانه در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟ حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و می‌دانستم نه از عباس که از هیچ‌کس کاری برای نجات حیدر برنمی‌آید. 💠 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز غربت حیدر نداشتم که در دلم خون می‌خوردم و از چشمانم خون می‌باریدم. می‌دانستم بوی خون این دل پاره رسوایم می‌کند که از همه فرار می‌کردم و تنها در بستر زار می‌زدم. 💠 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس می‌کردم عشقم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه ناله‌اش را می‌شنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد. عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد. 💠 انگشتانم مثل تکه‌ای یخ شده و جرأت نمی‌کردم فیلم را باز کنم که می‌دانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد. دلم می‌خواست ببینم حیدرم هنوز نفس می‌کشد و می‌دانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و شهادتش به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید. 💠 انگشتم دیگر بی‌تاب شده بود، بی‌اختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد. پلک می‌زدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند. 💠 لب‌هایش را به هم فشار می‌داد تا ناله‌اش بلند نشود، پاهای به هم بسته‌اش را روی خاک می‌کشید و من نمی‌دانستم از کدام زخمش درد می‌کشد که لباسش همه رنگ خون بود و جای سالم به تنش نمانده بود. فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و طاقتم را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمی‌ام به‌جای اشک، خون فواره زد. 💠 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ می‌زدم و به خدا التماس می‌کردم تا معجزه‌ای کند. دیگر به حال خودم نبودم که این گریه‌ها با اهل خانه چه می‌کند، بی‌پروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا می‌زدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپاره‌های داعش شهر را به هم ریخت. 💠 از قداره‌کشی‌های عدنان می‌فهمیدم داعش چقدر به اشغال آمرلی امیدوار شده و آتش‌بازی این شب‌ها تفریح‌شان شده بود. خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت... ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ دوگانه اصولگرا اصلاح طلب دروغ است 🎥 حجت الاسلام در برنامه : باید از اسارت رسانه نجات پیدا کنیم، رسانه رکن چهارم دموکراسی است ولی عامل اول دیکتاتوری نوین هم هست. رسانه‌ها می‌توانند دو گانه کاذب اصلاح‌طلب و اصولگرا را به وجود بیاورند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌🎥 دوقطبی اصلاح طلب و اصولگرا ⚠️ مهم‌ترین مانع پیشرفت کشور 📌چرا ما به آن پیشرفت، آرامش و آبادی که همه انتظار دارند، نرسیدیم؟ 🔻تا زمانی که نسبت به این روش پلید بی‌تفاوت باشیم، مشکلاتمان باقی است ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 طرح دین برای انسان چیست؟ 👑انسان جانشین پادشاه عالم است، یعنی قدرتمند است! 🔥 دین می‌گوید قوی شو! از نظر روحی، جسمی، معیشتی و ...
درخدمت ✅ تحکیم خانواده 💠 قسمت ششم ✅روش‌های تحکیم خانواده؛ 4⃣ پرهیز از سرزنش؛ 🌀 جنس سرزنش، جنس افزایش دهنده‌ی مشکلات است. ▫️چند نکته در خصوص سرزنش: ۱) حاکم بودن بد‌بینی ۲) کلام بازدارنده؛ ✅ چرا سرزنش؟) 🔹منشا سرزنش توانایی‌های پایین فرد است. 🔸مثلا افرادی که زیاد قهر می‌کنند آدم‌های بی‌عرضه‌ای هستند، چون توانایی حل مسئله را ندارند. یا افرادی که زیاد توهین می‌کنند آدم‌های بی‌عرضه‌ای هستند، چون توانایی حل مسئله را ندارند. آدم‌هایی هم که سرزنش می‌کنند افراد بی‌عرضه‌ای هستند چون توانایی پایینی دارند! . 🔹هرگاه فهمیدیم داریم فردی را سرزنش می‌کنیم این نقطه ضعف ماست چون نمی‌توانیم خوب ارتباط برقرار کنیم و توانایی حل مسئله را نداریم. ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
📌ماجرای ۱۲ روزی که سردار سلیمانی برای نگه داشتن خط در کانال ماهی ماند!؟ ✍سید ابراهیم یزدی نژاد، همرزم حاج قاسم در لشگر ۴۱ ثارالله: در کربلای ۵ شهید سلیمانی و حاج مرتضی قربانی که فرمانده لشگر ۲۵ کربلا بود، ۱۲ روز در یک کانالی در منطقه عملیاتی کربلای ۵، شهرک دوییجی و کانال ماهی در بدترین وضعیت جسمی و... از کانال بیرون نیامدند و در خط کنار بچه‌ها ماندند. توجه کنید ۱۲ روز مدت کمی نیست. در آن ایام اگر فرماندهان کار داشتند بیسیم می‌زدند تا نیروهای پشتیبانی به خط بروند، گاهی هر چه منتظر می‌شدیم تا حاج قاسم بیاید، خبری نمی‌شد، می‌پرسیدیم حبیب نمی‌آید؟ می‌گفتند نه! می‌رفتیم به خط می‌دیدیم روی خاک‌های کانال، کنار نیروی بسیجی نشسته روی زمین، حفره می‌کند و همزمان فرماندهی و پشتیبانی می‌کند. اگر فرمانده‌ای با رزمندگان تندی می‌کرد با آن ها برخورد می‌کرد، می‌گفت بچه‌های مردم دست ما امانت هستند. اگر فرماندهی تعللی در پشتیبانی می‌کرد با آن فرمانده برخورد می‌کرد. حاجی خودش پا به پای نیروها در مناطق عملیاتی حضور داشت. -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
22.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺کارتون (۹) 🎞این قسمت: شمش پرنده -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
درخدمت در "سالن مطالعه محله زینبیه" @salonemotalee
AUD-20210819-WA0011.mp3
12.6M
🎙سخنرانی دهه محرم سال ۱۴۰۰ ✨ (شب پنجم) -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
صفحه ۹۳ قرآن کریم
(۱۷۴) به نام خداوند مهربان سلام خداوند کریم در قرآن عظیم فرموده: ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاّ أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ ما أَنْزَلَ اللّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ إِنِ الْحُکْمُ إِلاّ لِلّهِ أَمَرَ أَلاّ تَعْبُدُوا إِلاّ إِیّاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النّاسِ لا یَعْلَمُونَ یوسف خطاب به زندانیان فرمود: آنچه شما عبادت می کنید از غیر خدا چیزی نیست جز اسم هایی که شما و پدرانتان نامگذاری کرده اید در حالی که خداوند هیچ دلیلی بر حقانیّت آنها نفرستاده است. کسی جز خدا حقّ فرمانروایی ندارد، او دستور داده که جز او را نپرستید. این دینِ پا بر جا و استوار است، ولی اکثر مردم نمی دانند. سوره یوسف آیه ۴۰ از این آیه شریفه نکات زیر قابل برداشت است: ۱. معبودهاَی غیر او واقعی نیستند، بلکه ساخته خیال مشرکان و نیاکان آنهاست. ۲. بسیاری از قدرت ها، سازمان ها، مؤسسات، سمینارها، قطعنامه‌ها، ملاقات‌ها و حمایت‌ها و محکومیت‌ها و عناوین و القاب دیگر، اسم‌های بی‌مسمّی و بت‌های مدرن روزگار ما هستند که بشر به جای خدا، دنباله رو آنان شده است. ۳. سابقه و قدمت، دلیل حقانیّت نیست. ۴. عقاید آدمی باید متکی بر دلیل و برهان عقلی یا نقلی باشد. ۵. در برابر هیچ فرمانِ غیر الهی، کرنش نکیند. زیرا فرمان دادن تنها حقّ خداوند است. ۶. عبادت خالصانه (توحید)، راه مستقیم و پا برجاست. ۷. هر قانونی جز قانون الهی متزلزل است. ۸. جز بر عقیده محکم و استوار نباید اعتماد کرد. ۹. بیشتر مردم به استواری دین خدا جاهلند. (یا جاهل بسیط که به جهل خود آگاه است یا جاهل مرکّب که خیال می کند می داند و در واقع نمی‌داند) ۱۰. جهل و نادانی، زمینه ساز پیدایش شرک است. -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
KayhanNews759797104121485449100300.pdf
8.14M
بسم الله الرحمن الرحیم امروز سه‌شنبه‌ ۱ شهریور ۱‌۴۰۱. ۲۵ محرم ۱۴۴۴ ۲۳ آگوست ۲۰۲۲ ذکر روز سه‌شنبه؛ یَا اَرحَمَ الراحِمینَ تمام صفحات -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
۱۱ ✅ "بازی بالا بلندی" . 🔷تعداد افراد در این بازی بهتر است بیش از پنج نفر باشد. از میان افراد یک نفر به اصطلاح گرگ شده و به دنبال افراد دیگر می‌گذارد تا دستش به آنها برسد. فردی که دست گرگ به او خورده میسوزد. دیگران هم باید از دست او فرار کرده و روی جایی که کمی از زمین بالاتر است، بایستند. وقتی افراد در بالای بلندی قرار می گیرند، گرگ نمی‌تواند به آنها دست بزند. 🔹برای این که افراد نتوانند به مدت طولانی روی بلندی بایستند، می توان قانون شمارش را گذاشت. هر کسی که بالای بلندی قرار گرفت، باید از یک تا ده بشمارد و وقتی به ده رسید، از بلندی برای یک لحظه هم که شده پایین بیاید و یا این که بدود و روی یک بلندی دیگر بایستد. ⚠️این بازی با نام «گرگم به هوا» هم شناخته میشود. 🔶قاعده و قانون این بازی قابل تغییر هم هست؛ 🔸مثلا وقتی دست گرگ به کسی می‌خورد، او نیز به همراه گرگ باید به دنبال بچه‌های دیگر بدود. قبل از این که گرگ به یکی از بچه‌ها دست بزند، یکی دیگر از بچه‌ها می‌تواند کنار او قرار گرفته و دستش را بگیرد. در این صورت گرگ نمی‌تواند به هیچ کدام از آنان دست بزند؛ اما نباید مدت زمانی که این دو در کنار هم هستند طولانی شود. می توان شمارش تایک عدد مشخص را به عنوان حداکثر فرصتی قرار داد که این دو می توانند در کنار هم باشند. 🔸برای فرار بچه‌ها هم می توان محدوده‌ای را مشخص کرد. در این صورت خروج از محدوده مشخص شده موجب باختن فرد می‌شود. 🔻ورزش، هیجان و تقویت حس همکاری از فواید این بازی است. -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
🔥تنها_میان_داعش🔥 ◀️ قسمت بیست و پنجم 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این مقاومت به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. 💠 زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد شهادت عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. 💠 همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید داعشی‌ها خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. 💠 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر کربلای آمرلی، یوسف باشد. 💠 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. 💠 ماه رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری ایثار می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ تشنگی و گرسنگی سر می‌برید. 💠 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. 💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر مظلومی بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست محاصره مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. 💠 چطور می‌توانستم آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده صبر و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. 💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. 💠 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. 💠 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود... ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
نقل است که؛ ﺭﻭﺯﻱ ﻣﺮﺩﻱ ﻓﻘﻴﺮ، ﺑﺎ ﻇﺮﻓﻲ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻧﮕﻮﺭ، ﻧﺰﺩ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻫﺪﯾﻪ ﺩﺍﺩ. ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻥ ﻇﺮﻑ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥِ ﺍﻧﮕﻮﺭ، ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻫﺮ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﺗﺒﺴﻤﻲ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎﻝ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﻴﻜﺮﺩ. ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻨﺎﺑﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﺮﻳﻚ ﻧﻤﺎﻳﺪ ﻭ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻌﺎﺭﻓﻲ ﻧﻜﺮﺩ . ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﻴﺮ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﻓﺖ . ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﭘﺮﺳﻴﺪ : ﻳﺎ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﺮﻳﻚ ﻣﻴﻜﺮﺩﻳﺪ، ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﺋﻲ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻳﺪ !! ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﻱ ﺯﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺩﻳﺪﻳﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻭﻗﺘﻲ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻡ؟ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺗﻠﺦ ﺑﻮﺩ، ﻛﻪ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺗﻠﺨﻲ واکنشی ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ، ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﻲ ﻣﺒﺪﻝ ﺷﻮﺩ . -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
✍حجت‌الاسلام والمسلمین «اکرم الکعبی»، دبیرکل مقاومت اسلامی نُجَباء: در جنگ تموز، مجاهدان حزب‌الله در تنگنا و سختی به‌سر می‌بردند؛ چرا که اغلب کشورها از اسرائیل حمایت می‌کردند. دشمن از جنگنده‌های پیشرفته و پشتیبانی امریکایی، اروپایی و عربی برخوردار بود و در مقابل، جمعی از رزمندگان در کوه‌ها و دشت‌ها در محاصره قرار داشتند. از همین رو طرفداران حق در اقصی‌ نقاط دنیا نسبت به وضعیت حزب‌الله لبنان نگران بودند. در این میان به یکباره «سیدحسن نصرالله» با اطمینانی فراتر از یک برآورد ساده، در رسانه‌ها بشارت پیروزی قطعی داد و همه را غافلگیر کرد. مدتی بعد از پایان این نبرد، من و جمعی از برادران مجاهد به لبنان سفر کردیم تا ضمن دیدار با سیدحسن، پیروزی بزرگ حزب‌الله را به ایشان تبریک بگوییم. در مسیر، سؤالی ذهنم را درگیر کرده بود و تصمیم گرفتم به محض ملاقات آن را مطرح کنم؛ اینکه سیدحسن بر چه اساسی وعده پیروزی داد؟ اطمینان خاطر او از کجا نشأت می‌گرفت و چگونه به چنین جمع‌بندی رسیده بود؟ به محض دیدار با سیدحسن ـ که شهید عماد مغنیه هم حضور داشت ـ سؤالم را مطرح کردم. ایشان پاسخ داد که پس از شدت یافتن محاصره، پیامی از حضرت آقا دریافت کردم که در آن تأکید شده بود به همه مجاهدان توصیه کنم دعای "جوشن صغیر" را بخوانند و در ادامه بشارت دادند که قطعا نصر و پیروزی و عزت و کرامت از آنِ مقاومت خواهد بود. سیدحسن نصرالله به من گفت: به تجربه بر من ثابت شده بود که حضرت آقا هرگاه وعده‌ای می‌دهند بی‌شک محقق می‌شود. من هم با استناد به وعده ایشان، با چنین صراحت و اطمینانی در رسانه‌ها از پیروزی حتمی سخن گفتم و آن را به همه حامیان مقاومت بشارت دادم./ الکوثر. -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
درخدمت ✅ تحکیم خانواده 💠 قسمت هفتم ✅روش‌های تحکیم خانواده؛ 7⃣پرهیز از سوء‌تفاهم؛ ▫️چند نکته در خصوص سوء‌تفاهم: ۱) عواملی که زمینه سوء‌برداشت شریک زندگی را فراهم کند، مرتفع کنیم. مانند رمز گذاشتن روی گوشی و نگفتن رمز آن به شریک زندگی ۲) کلام؛ بدانیم که چه میگوییم. 3) نگاه 8⃣صداقت در کلام ؛ 🔸فطرت صداقت پاک است پس پذیرش آن بهتر محقق می شود. صداقت وقتی محقق شود: 🌀تلاش میشود که خطا کاهش یابد و از بین رود پس خانواده مستحکم میشود. 🔹پنهان کاری به دوبخش تقسیم میشود: 🔻طرف مقابل ناراحت میشود، دعوا و قهر میکند. 🔻پنهان کاری موجب آسیب رساندن به تحکیم خانواده میشود. ادامه دارد ... -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
23.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺کارتون (۱۰) 🎞این قسمت: خنزیر -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
درخدمت در "سالن مطالعه محله زینبیه" @salonemotalee
WhatsApp Audio 2021-08-17 at 14.59.33.mp3
39.34M
🎙سخنرانی دهه محرم سال ۱۴۰۰ ✨ (شب ششم) -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
صفحه ۹۴ قرآن کریم
(۱۷۵) به نام خداوند عادل سلام امیرالمؤمنین علی علیه السلام از فریب و حيله آرزوها بپرهيزيد. چه بسيار آرزومندِ روزى كه به آن روز نمى رسد و چه بسيار سازنده اى كه در ساخته اش ساكن نمى شود و چه بسيار جمع كننده مالى كه از آن استفاده نمى كند و شايد آن مال را از باطل به دست آورده و يا از حق كسى جلوگيرى كرده، تا به آن مال به صورت حرام رسيده است و بايد بار همه آن گناهان را به دوش بكشد. اِتَّقوا خِداعَ الاْمالِ فَكَمْ مِنْ مُؤَمِّلِ يَوْمٍ لَمْ يُدْرِكْهُ وَ بانى بِناءٍ لَمْ يَسْكُنْهُ وَ جامِعِ مالٍ لَمْ يأكُلْهُ وَ لَعَلَّهُ مِنْ باطِلٍ جَمَعَهُ وَ مِنْ حَقٍّ مَنَعَهُ اَصابَهُ حَراما وَ احْتَمَلَبِهِ اَثاما غررالحكم، ح ۲۵۶۳ دنیا زودتر از آنچه گمان می کنیم به آخر می رسد و آنچه باقی است خیر و نیکی یا وزر و وبال عملکرد ما است. ببینیم و عبرت بگیریم از گذشتگانی که سالیان سال است در خاک آرمیده و هیچ یادی از آنها در کره خاکی باقی نمانده و هر آنچه جمع کردند و داشتند رها کردند. هر قدرتی داشتند وانهادند هر عزتی داشتند و هر جایگاهی داشتند تمام شد ... و اینک مشغول پاسخگویی اعمال خویشند خنک آنکه سالم زیست و حلال خورد و ظلم نکرد. خدایا قدرت رهایی از خودشیفتگی و علاقه به زرق و برق دنیا را به ما عنایت فرما و ما را همواره بر حق و عدالت و دوری از ظلم به دیگران قرار بده. -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee
KayhanNews759797104121485450100301.pdf
10.94M
بسم الله الرحمن الرحیم امروز چهارشنبه‌ ۲ شهریور ۱‌۴۰۱. ۲۶ محرم ۱۴۴۴ ۲۴ آگوست ۲۰۲۲ ذکر روز چهارشنبه؛ یا حَیُّ یا قَیُّوم تمام صفحات -------------- 🖋"سالن مطالعه محله زینبیه" با کلی رمان، داستان، مقاله و ... مفید و خواندنی @salonemotalee