⭕️تصویری از شهید بهشتی و آیتالله خامنهای
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۷ تیر، سالروز
شهادت #شهید_بهشتی
و ۷۲ تن از یاران امام خمینی(ره)
🔹شرکت نکردن در انتخابات گناه است⁉️
🌷امام خمینی(ره):
🚨وصیت من به ملت شریف آن است که در تمام انتخابات در صحنه باشند.... چه بسا که در بعضی مقاطع، عدم حضور و مسامحه گناهی باشد که در رأس گناهان کبیره است.
🤔پ.ن:
اگر یکی از وظائف هر مسلمان نهی از منکرات است، پس باید در حد توان به دنبال مقابله و عدم تحقق این منکر بزرگ باشیم.
#گناه_کبیره⛔️
#انتخابات🗳
چرا میرم پای صندوق رای؟
چون به رهبر عزیزمون و بنیانگذار انقلاب اسلامی
به شهدای ۸سال دفاع مقدس
به شهدای مدافع حرم
به شهدای خدمت
به شهدای مدافع وطن
به کسانی که چشمشون به سربلندی ایران عزیزه
به حضرتولیعصر(عج) مدیونم
و وظیفه خودم میدونم که برم به عنوان یه عضو کوچک از این خانواده بزرگ یه تاثیری تو سرنوشت ایرانم داشته باشم . .
#انتخابات 🇮🇷
-
علامهمجلسی:
#شب_جمعه مشغول مطالعه بودم،
به این دعا رسیدم:
بسم الله الرحمن الرحیم
اَلْحَمْدُ لِلِه مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا إِلی فَنائِها
وَ مِنَ الآخِرَةِ إِلی بَقائِها
اَلْحَمْدُلِلهِ عَلی کُلِّ نِعْمَة
اَسْتَغْفِرُ الله مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ إِلَیْه
وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ
بعد از یک هفته مجدد خواستم
آنرا بخوانم که در حالت مکاشفه
از ملائکه ندایی شنیدم،که ما هنوز
از نوشتن ثواب قرائت قبلی فارغ
نشدهایم..!
•📚قصصالعلماء•
♨️نتیجه نبود تحلیل سیاسی بین مردم!
📌رهبر انقلاب : آنچیزی که قدرتمندترین آدم تاریخ (امیرالمؤمنین) را آنجور مظلوم کرد نبود تحلیل سیاسی بین مردم بود!!!!
🕊«#رهبرانه»↶ ♥️|«#تلنگـــــر»
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت116
#سارینا
اقا بزرگ صدر مجلس نشسته بود و با غم خاصی نگاهم می کرد.
وقتی نگاه مو دید لبخندی به روم زد که بدتر از لبخند خودم فیک بود.
روی صندلی نشستم و امیر کنارم اومد و گفت:
- خوبی؟
سری تکون دادم که معنی شو خودمم نمی دونستم.
دوست داشتم جشن زود تر تمام بشه وبرم خونه خودم و تنها باشم.
عادت کرده بودم به تنهایی.
که صدای مامان اومد:
- این عینک ها مال کیه؟عینکی نداشتیم که.
سمت کاملیا رفت و گفت:
- مال شماست؟
لب زدم:
- نه مامان مال منه امروز خریدم.
مامان متعجب بهش نگاه کرد و گفت:
- اینا که شماره داره تو که چشمات ضعیف نیست!
لب زدم:
- چرا درد می کرد رفتم دکتر اینا رو داد قربون دستت بده بزنم چشام درد می کنه.
کامیار گفت:
- تو که زیاد تو گوشی و این چیزا نیستی چطور چشمات ضعیف شده؟
همه انگار منتظر جواب بودن که ساکت شدن.
نفس عمیقی کشیدم و چیزی نگفتم.
می گفتم چی!
می گفتم انقدر شبا از دوری سامیار گریه می کنم که چشمام ضعیف شده؟
باز غرور مو جلوی عشقم که از عشق هیچی سرش نمی شد خورد می کردم؟
کامیار لب زد:
- به خاطر گریه هاته نه؟
نفس عمیقی کشیدم تا باز بغض نکنم و گفتم:
- بهتره جشن و زودتر شروع کنیم باید زود برم صبح اداره کار دارم.
امیر نگاه خشمگینی به سامیار انداخت.
باز رنگ نگاه همه رنگ غم شد.
سوزن و برداشتم و به بادکنک زدم که ترکید و برگه از توش افتاد.
امیر مشتاق نگاهم کرد که گفتم:
-
#رمان
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت117
#سارینا
که گفتم:
- خودت برگه رو گرفتی مگه جواب و ندیدی؟
دستی به موهاش کشید و گفت:
- نه ندیدم گفتم هیجان ش بیشتره.
خندیدم و سر تکون دادم.
برگه رو باز کردم و با دیدن جواب چشام گرد شد.
ناباور به امیر نگاه کردم.
لبخند از لب ش پاک شد و ترسیده گفت:
- چی شده؟ناقصه؟
سری به عنوان منفی تکون دادم که مامان نشست رو مبل و گفت:
- سکته کردم چی شده مامان جانم.
بهت زده گفتم:
- من من..
کامیار داد زد:
- بگو دیگه جونمون به لبمون رسید.
ناباور گفتم:
- 3 قلو باردارم.
کامیار ناباور گفت:
- چی!یه بار دیگه بگو.
نگاهمو بهش دوختم و شکه گفتم:
- سه قلو باردارم!من من سه تا بچه دارم.
کامیار خودشو بهم رسوند و برگه رو از دستم گرفت شروع کرد به خوندن ناباور گفت:
- درسته یه قلو بارداری 2 تاش پسره یکیش هم دختره.
فشارم افتاد و داشتم می یوفتادم که امیر گرفتمم و روی صندلی نشستم.
زدم زیر گریه که زن عمو بغلم کرد و گفت:
- چی شد باز الان جای اینکه خوشحال باشی باز داری گریه می کنی!
با گریه گفتم:
- وای من دارم مامان3 تا بچه می شم زن عمو باورت می شه؟
اشکای از شوق شو پاک کرد و گفت:
- قربونت برم من عزیز دل من مبارکت باشه مبارک باشه.
اقا بزرگ سمتم اومد و سرمو بوسید و گفت:
- مبارک باشه دخترم.
دست شو بوسیدم و ممنونی گفتم.
#کامیار
همه دور سارینا بودن و باهاش حرف می زدن تا بلکه یکم از احساس تنها بودن ش کم بشه!
اما می دیدم که لبخند های فیک می زد تا بقیه رو ناراحت نکنه.
هم سامیار داشت اب می شد از غم هم سارینا.
به سامیار نگاه کردم سرش پایین بود و با غم به زمین نگاه می کرد.
چقدر حسرت می خورد توی این وعضیت که نمی تونست کنار سارینا باشه دوتایی از ته دل خوشحالی کنن.
بهش پیام دادم:
- بیا بریم اتاقم.
خوند و سر بلند کرد بهم نگاه کرد.
بلند شد و سمتم اومد کاملیا با نگاهش بدرقه اش کرد و بالا رفتیم.
نگاهی انداختم خداروشکر نیومد کاملیا.
در اتاق سارینا رو باز کردم و گفتم:
- فکر کنم یکم اتاق ش و عطرش بتونه حال تو بهتر کنه.
مدیون نگاهم کرد ورفت داخل.
همون اطراف موندم تا باز کاملیا سر نرسه.
بعد نیم ساعت سامیار اومد بیرون و پایین رفتیم.
#رمان
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت118
#سارینا
در خونه امو باز کردم .
همون خونه ای که قبلا خونه سامیار اینا بودوو وقتی رفت من فقط به عشق خودش اینجا رو خریدم و اتاق شو دست نخورده نگه داشتم با تمام وسایل ش.
داخل رفتم و خواستم درو ببندم که بسته نشد نگاه کردم پای یه نفر میون در بود.
ترسیده عقب رفتم که در باز شد و قامت سامیار رو دیدم.
چقدر اشفته و داغون بود.
درو بست و بهم نگاه کرد.
مستقیم زل زده بود توی چشم هام.
فقط غم بود که توی نگاه دوتایی مون جا خوش کرده بود.
لب زد:
- می خوام باهات حرف بزنم.
دلم خیلی براش تنگ شده بود خیلی .
داخل رفتیم و روی کاناپه نشستم گوشی شو باز کرد و یه فیلم پلی کرد داد دستم توی همون ویلا بود که عملیات بودیم و تصویر روی سامیار بود و صدای کامیار اومد:
- خوب سارینا بیین امروز روز دومی هست که اومدیم اینجا و تو فکر می کنی سامیار بهت خیانت کرده اما بشو از زبون خودش این فیلم و می گیرم که وقتی مشکل حل شد و سامیار اومد حقیقت و گفت فکر نکنی الکی می گه سامیار شروع کن.
تازه فهمیده بودم عشق من تحت فشاره!
فهمیدم کاملیا از اون عفریته ای که فکر شو می کردم صد پله بالا تره.
فیلم که تمام شد گوشه و پایین اوردم و به سامیار نگاه کردم.
لبخند غمگینی زد و گفت:
- من خیانت کار نیستم فقط دارم از جون تو که عزیز ترین فرد زندگیمی مراقبت می کنم کاری به خودم ندارم اما اگر طبق خواسته کاملیا عمل نمی کردم صد در صد اولین نفر تو رو لو می داد و من دق می کردم مجبور شدم برنجونمت تا حداقل داشته باشمت چه بسا از دور.
#رمان
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت119
#سارینا
لب زدم:
- تمام شد؟
سری تکون داد و امیدوارم نگاهم کرد که گفتم:
- از خونه من برو بیرون کاملیا منتظرته حتما.
می دونستم راست می گه اما حق من نبود حقیقته و نگه و اینجور عذابم بده!
اگر از اول جریان و به من می گفت انقدر عذاب نمی کشیدم انقدر گریه نمی کردم که حالا عینکی بشم!
ناراحت نگاهم کرد و گفت:
- باور نمی کنی حرفامو؟
یکی از بچه ها لگدی زد که اخی گفتم و روی شکمم خم شدم.
هول شد و سریع جلوم زانو زد و گفت:
- چی شد خاک تو سرم چی شدی سارینام؟
دردش کمتر شد و گفتم:
- به توچه5 ماهه کجا بودی که حالا اومدی برو بیرون من نمی خوام تو رو ببینم .
دوباره لگدی زد که ایی گفتم.
و سامیار وحشت زده گفت:
- الان زنگ می زنم امبولانس.
نالیدم:
- نه بچه ها دارن لگد می زنن .
یکم از ترس ش ریخت و مظلوم گفت:
- می شه یکم پیشت بمونم؟دلم خیلی برات تنگ شده .
پوزخندی با درد زدم و گفتم:
- عشقت نگرانت می شه برو.
لب زد:
- اون دختره ی عوضی الان توی زندانه!بلاخره جای اون احسان رو لو داد و به دام انداختیمش.
نفس راحتی کشیدم.
ولی کوتاه نیومدم و گفتم:
- اوکی شما هم برو من دنبال کارای طلاق امم بچه ها که به دنیا بیان می تونم طلاق بگیرم.
سامیار سر به زیر انداخت و گفت:
- من به خاطر تو به خاطر شغل ام به خاطر مردم مجبور شدم این کارو انجام بدم می دونم که خودت خوب می دونی همش به خاطر خودت بوده نگفتم بهت چون اگه رفتار های تو طبیعی نبود اون دختره مارمولک هم باور نمی کرد و هیچ کاری پیش نمی رفت.
بلند شدم و گفتم:
- درد هایی که من کشیدم گریه هایی که من کردم با حرف های تو دوا نمی شه برو بیرون تا زنگ نزدم امیر بیاد.
عصبی شده بودم و باز بچه ها لگد زدن.
ایی گفتم و با جیغ گفتم:
- بروووو بیرون.
سریع بلند شد و گفت:
- می رم می رم تو فقط عصبی نشو حالت بد می شه می رم.
سمت در رفت و نگاه اخر شو بهم انداخت و زد بیرون.
نشستم و به مبل تکیه دادم.
اشکام سر خوردن روی گونه هام.
خدایا شکرت که بهم خیانت نکرده اما من چطور اون صحنه ها که کنار کاملیا بود و فراموش کنم؟
چطور من این 5ماه عذاب کشیدن رو فراموش کنم.
به یه ربع نکشیده در باز شد و امیر و کامیار اومدن داخل.
حتما سامیار خبر داده بود.
امیر سریع سمتم اومد و گفت:
- چی شده درد داری؟چرا گریه می کنی بریم بیمارستان؟
نه ای زمزمه کردم که کامیار گفت:
- سامیار حقیقیت و بهت گفت؟
سری تکون دادم و امیر گفت:
- حقیقت؟کدوم حقیقت؟
کامیار براش تعریف کرد و امیر شکه گفت:
- واقعا؟راست می گی؟
کامیار سری تکون و امیر بهم نگاه کرد و گفت:
- بخشیدیش؟
نه ای زمزمه کردم که کامیار گفت:
- چرا؟اون داره عذاب می کشه سارینا!هم تو هم اون به قدر کافی کشیدین وقتشه یکم خوب زندگی کنید.
#رمان
چهل روز گذشت ..
وقتی بودی قدرتو ندونستیم💔؛
حالا فانوس به دست
دنبال کسی مثل تو میگردیم !🚶🏻♀️
#شهید_جمهور|#انتخابات
✍🏻به قول حاج حسین یکتا :
📍امشب شب قدر انقلابه
تقدیر آینده این انقلاب فردا رقم خواهد خورد
بنده دلم روشنه نگران نباشید
ان شاءالله فردا بهترین گزینه انتخاب خواهد شد
همین نگرانی هاست که انقلاب رو نگه داشته
نگرانی از آینده ظهور
نگرانی از آینده انقلاب
نگرانی از سر کار اومدن یکی مثل حسن روحانی
مواظب باشید جریان مرده اصلاحات و اعتدال دوباره جان نگیرند.
#هوشیار_باشیم | #انتخابات🗳
هدایت شده از 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ آرام باشید!
آرام باشید اینها حوادث طبیعی یک راه دشوار به سمت قله است.
بخشی از صحبت های کمی قبلتر پدر امت🌱
مٰاتَجرُبِہڪَردیمڪِہدَرلَحظِہ؎فِتنِہ تٰارَهبَرمٰاسیّدعَلۍهَستغَمۍنیست!
🕊«#رهبرانه»↶ ♥️
#دلی♡
گران باش !
بگذار تا بهایت را پرداخت کنند ...
آدمها چیزهای مُفت را مُفت از دست میدهند ...!
.
If inattentiveness would be intentional , it is considered attention .
بىتوجهى اگه "عمدا" باشه "توجه" محسوب ميشه .
انّی وُلدْتُ لکی أحبَّڪْ
متولد شدم تا دوستت داشته باشم 🤍⤜❤️
Masoud-Kiani-Namname-Eshgh-(320).mp3
7.23M
🎶تو شدی مثل خون تو رگام❤️🔥
𝄞◉━━━━━────◉𝄞
◁ㅤ❚❚ㅤ▷
#مـــوزیــک #انـگیـــــــزه🎧🎼
فکر کنم خدا...!
شب تو گوشمون میگه خدات که منم؛
پس غمت نباشه🌚✨|•°
#شبت_قشنگ🌙✨