eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
302 دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
712 ویدیو
26 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5965453740122049729.mp3
7.73M
♧خواننده : ابوالفضل اسماعیلی ♤نام قطعه : عشق با تو خوبه😍 ‌‌▷ ●━━─── ♪ ㅤ ◁ 🫧🩵 ▷ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از ایـــن عکـــــس قشنگــــــــــــا🌸—_— 「🌧🍁」
「🧡」 شازده کوچولو پرسید: کی اوضاع بهتر میشه؟ روباه گفت : از وقتی که بفهمی همه چیز به خودت بستگی داره!🥲💗
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
؛𝐵𝑒 𝑘𝑖𝑛𝑑 ؛𝑏𝑢𝑡 𝑑𝑜𝑛𝑡 𝑙𝑒𝑡 𝑡ℎ𝑒𝑚 𝑡𝑎𝑘𝑒 𝑎𝑑𝑣𝑎𝑛𝑡𝑎𝑔𝑒 𝑜𝑓 𝑦𝑜𝑢 •مهربون باش •ولی نذار ازت سو استفاده کنن‌‌💥🧡 🌱🫀 🌿🌿
💢من بهترم یا زنبور؟😁 زنبور برای جمع کردن یه لیوان عسل دو میلیون بار روی گلها می نشیند. ما حاضریم چند بار کنیم تا به برسیم؟ 🏃‍♂ 🌱 [🏃‍♂🐝]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♡ اونقدر قوی باش؛ که بتونی خودت حال خودتو خوب کنی حتی زمانی که برات خیلی سخته ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نه دل‌تنگ می‌شوی نه حرفی می‌زنی نه نگاهت زیرنویسِ خاصی دارد! باران همیشه نمی‌بارد عزیزِ من! ابرها که بروند، باران را با خودشان می‌برند! می‌روم، و دوست داشتنم را با خودم می‌برم! باریدیم/ نبودید/ رفتیم!
💥 دستان خدا در آسمان نیست دست آن بنده اى ست كه بگیری  تا رویایش به واقعیت بپیوندد  لبخند او لبخند خداست  راه دور نرو  در آسمان ها دنبال خدا نگرد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
چه کسی گفته پاییز دلگیر است؟ اصلا انگ دلگیری به پاییز نمیچسبد فصل انار فصل نارنگی فصل رنگ های قرمز و نارنجی فصل بادهای باموقع و بی موقع که میپیچد لای موهایت و عطرش مرا مست میکند فصل قدم زدن زیر باران کجایش دلگیر است؟ به هوای سرمایش دستانم را محکم تر میگیری فصلی که دستانمان بیشتر در هم گره بخورد کجایش دلتنگی دارد؟ قطعا نمیشود طعنه دلگیری را به فصلی که با مهرمی آید، زد پاییز، شروع عاشقانه هاست - سیما امیرخانی
این همه اندوه بی‌دلیل برای چیست؟ هیچ چیز همیشگی نیست ؛ فردا که بیاید امروز فراموش شده است. ♥️ [🤍🌸🍃]
زندگے مانند اِڪو است چیزے ڪہ میفرستے بارها و بارها بسوے تو باز میگردد پس بیاید محبت،مهربانے و عشق را تمرین ڪنیم 🌿
امّـــــــــــــــــــــاٰ...👇👇👇
جایی که نرم‌خویی، درشتی به بار می‌آورد، تو به جای نرم‌خویی درشتی کن! مولاعلی'؏' -❤️‍🩹
وَ‌علی‌ زهرایش‌ را‌ این‌گونه‌‌ خطاب‌ میکرد‌: آرام‌ ِدل‌ ِعلی ..♥️:)
باور کنید.. چادر شما نعمت است ، قدر این نعمت را بدانید که به برکت مجاهدت حضرت‌ زهرا‌ سلام الله علیها بدست آمده :))))) - شهید مجتبی‌ بابایی‌ زاده . |🕊
🦋 خیلی سریع و فوری حالت رو خوبه خوب کن : بیش از حد فکر کردن : بنویس.🖌🗒 عصبانی شدن : برو پیاده‌روی.🚶‍♀🚶 ناراحت شدن : ورزش کن. 🏌🏌‍♀🏸 احساس خستگی : چرت بزن.😴 استرس گرفتن : کتاب بخون‌.🧑‍🏫📖 ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗عشق در یک نگاه💗 قسمت42 بعد از رفتن زهرا ،حسام رفت یه کم غذا آورد ،نشست کنارم سرشو گذاشت روی شکمم حسام: نرگس جان ،بچه امون گشنه اشه هااا ،صدای گریه اشو میشنوم ،نمیخوای یه چیزی بخوری ( میدونستم حالش بدتر از منه ،ولی چیزی نمیگفت،این منو دیونه میکرد) غذا رو گرفتم و خوردم حسام : آفرین دختر خوب ،الان کوچولومونم سیر شده اینقدر خسته بودم که رفتم توی اتاق خوابیدم با صدای اذان صبح بیدار شدم رفتم بیرون دیدم حسام درحال قرآن خوندنه وضو گرفتم چادرمو سرم کردم، سجاده مو یه کم عقب تر از سجاده حسام پهن کردم ایستادم به نماز خوندن بعد از تمام شدن نماز سجاده مو بردم کنار سجاده حسام گذاشتم حسام: قبول باشه نرگسم - قبول حق باشه آقا حسام جان حسام: جانم - فردا بریم بهشت زهرا؟ حسام: چشم سرمو گذاشتم روشونه اش - بلند تر بخون اقای من صدای خوندن قرآن، اونم با صدای حسام ارومم میکرد انگار بچه درون شکمم از شنیدن صدای پدرش هم جون گرفت چشمامو باز کردم و دیدم یه بالش زیر سرم بود بلند شدم دیدم حسام داخل آشپز خونه داره صبحانه آماده میکنه حسام : بیدار شدی ؟ - سلام حسام: سلام به روی ماهت پاشو بیا ،که بچه ام گشنه اش شده - چشم بعد از خوردن صبحانه رفتیم سمت بهشت زهرا وارد بهشت زهرا شدیم ،یه فاتحه ای خوندیم و رفتیم سمت گلزار شهدا ،رفتیم سرخاک ساجدی نشستیم فاتحه ای خوندیم حسام با دستاش جلوی اشکاشو میگرفت حسام: نرگس میدونی ،من و یاسر با هم اسم نوشته بودیم واسه رفتن به سوریه؟ اسم یاسر افتاد و رفت ،منم تنها موندم روزی که خبر شهادتش و دادن همون روز اسم منم افتاد ( با شنیدن این حرف ،دنیا رو سرم آوار شد الان اومدی اینجا به دوستت خبر خوش بدی یا داری منو آماده میکنی بیمعرفت) چیزی نگفتم و بلند شدم - بریم حسام جان ( حسام حالمو فهمید،بدون اینکه کلمه ای حرف بزنه ،رفتیم توی راه هیچ حرفی نزدیم وقتی رسیدیم خونه ،من رفتم توی اتاق و دراز کشیدم) ••••• 🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 عشق در یک نگاه💗 قسمت43 حسام بعد از چند ساعت اومد توی اتاق منم چشمامو به بهونه خواب بستم اومد کنار تخت نشست حسام: میدونم که خواب نیستی، چه طور میتونم باور کنم که با اون حالت الان خوابیده باشی ( اشک از گوشه چشمم روی بالشت سرازیر شد ) حسام: نرگسی اگه تو نخوای من هیچ جا نمیرم -چه طور میتونم جلوی کسی رو بگیرم که دلش به موندن نیست ،من عاشق تو شدم ،تو هم عاشق خانم بی بی زینب شدی من کجا و عشق تو کجا بغضم شکست و صدای گریه ام بالا گرفت حسام بغلم کرد تا آروم بشم اما هیچ چیزی این دل آشوبمو آروم نمیکرد بعد از گریه های زیاد خوابم برد توی این مدت اینقدر حالم بد بود که وضعیت جسمی خوبی نداشتم یه هفته ای گذشت و من نمیدونستم ،چند روز دیگه حسام پیشم میمونه یه روز شروع کردم به تمیز کردن خونه و غذا درست کردن میز و چیدم ،منتظر حسام شدم که در خونه باز شد حسام با دوتا شاخه گل نرگس وارد خونه شد حسام : هوووممم ، این بو از خونه ماست؟ - بله حسام: وایی که چقدر گرسنمه - لباست و عوض کن بیا حسام: بفرماید ،یکی برای مادر ،یکی برای بچه - خیلی ممنون گلا رو داخل گلدون گذاشم ،بعد گذاشتمش روی میز خونه بوی گل نرگس پیچیده بود حسام اومد و شروع کردیم به غذا خوردن - حسام جان،کی باید بری؟ حسام یه نگاهی به من انداخت: باشه بعدن صحبت میکنیم - الان بگو ،لطفا حسام: ۱۰ روز دیگه ( با گفتن این حرف ،انگار شماره معکوس زندگیم شروع شد) - به پدر مادرت هم خبر دادی؟ حسام: اره - چیزی نگفتن؟ حسام: مامان یه کم گریه کرد و آخرش راضی شد ( چیزی ،نگفتم و مشغول غذا خوردن شدم) ••••• 🍁 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗عشق در یک نگاه💗 قسمت44 اصلا نمیدونستم تو این ده روز چیکار باید بکنم چقدر کار عقب مونده دارم یه روز نوبت دکتر داشتم دکتر برام سونو گرافی ۴ ماهگی نوشت به اصرار من رفتیم سونوی سه بعدی گرفتیم ولی حسام راضی نبود ،میگفت ضرر داره صبر کن خودش وقتی دنیا اومد میفهمی جنسیتش چیه سونو که رفتیم حسام هم همراه من اومد داخل اتاق دکتر از مانیتور تمام اجزای بچه رو بهش نشون داد خوشحالی تو صورت حسام موج میزد چه پدر خوبی میشی تو دکتر بهمون گفت بچه پسره شب شام رفتیم خونه بابام اینا بعد شام ،حسام ماجرای رفتنشو گفت همه به من نگاه میکردن زهرا اومد سمتم: نرگس تو واقعن اجازه دادی ،آقا حسام بره - بغضمو خوردم: اره زهرا: تو واقعن رسمأ دیونه ای زهرا یه گوشه ای نشست و حرفی نمیزد ،فقط به من نگاه میکرد همه سکوت کرده بودن منم یه دفعه گفتم - خوب مثلان اومدیم مهمونیااا زهرا خانم ،نمیخوای واسه خواهر زاده ات اسم انتخاب کنی؟ صدام میلرزید یه کاغذ و خودکار برداشتم - اول بابا جون ،یه اسم بگین بابایی،نوه اتون پسره هااا بابا یه لبخندی که پر از غم بود زد : امیر - خوب مامان جون شما یه اسم بگین! ( مامان با گوشه روسریش اشکشو پاک میکرد): رضا -خوب حالا نوبت اقا جواد،شما هم یه اسم بگین آقا جواد: محمد حسن - هومم این قشنگه -خوب حالا نوبت خاله زهراست (زهرا اشک میریخت و چیزی نمیگفت) - عع زهرا ،تو که اینقدر ناز نازی نبودی ،بگو دیگه ،یه اسم بگو زهرا: علی رفتم کنار حسام نگاهش کردم اشکام جاری شد - حالا نوبت بابا حسامه ( حسام نگاهی به من انداخت ،اشک تو چشماش جمع شد ) حسام: هر چی تو انتخاب کنی منم همونو دوست دارم - نه دیگه من میخوام بدونم تو چی دوست داری حسام: علی اصغر -خوب منم اسم حسین و دوست دارم کاغذا رو پیچوندم و داخل یه ظرفی ریختم بردم سمت حسام - یکیشو بردار حسام یکی از کاغذا رو برداشت و بازش کرد حسام: نوشته حسین نشستم کنارش : خوب تصویب شد ،حسین میزاریم صدا گریه ی زهرا بلند شد ،دیگه نمیتونست تحمل کنه و رفت توی اتاق آقا جوادم همراش رفت ما هم زود خداحافظی کردیم و رفتم خونه ••••• 🍁نویسنده: فاطمه_ب🍁 • 🍁ادامه دارد ... •••••• دوستان گرانقدر کپی رمان درصورت ذکر نام نویسنده و تغییر ندادن نام رمان مجاز است در غیر این صورت نویسنده راضی نیست و اینکار پیگردالهی دارد💯 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
در خیال آمدی و آینه‌ی قلب شکست آینه تازه از امروز تماشا دارد 「💚」