به خداوند گفتم : چرا من را به لب
پرتگاه زندگیام رساندی ؟
او گفت : من باور داشتم که تو
قدرت پرواز داری : ) .
⭕️جیمز کلیر در کتاب عادت های اتمی میگه :
یک اشتباه فقط یک اشتباه است،
اما دو اشتباه شروع یک الگو است.
✓ قانون ۲ روز میگه :
اگر یک روز از ایجاد یک عادت غافل شوید،
نمی توانید روز بعد را هم از دست بدهید.
✓ درست مانند ترکیب شدن عادتهای خوب،
که منجر به رشد و #موفقیت میشود،
از دست دادن یک عادت خوب میتواند،
مانند اثر گلوله برفی منجر به ویرانی شود.
#هـــــدف📍|#انــگیــــزه📍|#مـوفقیـت📍
AkharinKhabar-6609206.mp3
5.89M
🎼 آهنگ «عید مبارک»
🎧با صدای «سامی یوسف»
𝄞◉━━━━━────◉𝄞
◁ㅤ❚❚ㅤ▷
#مـــوزیــک #انـگیـــــــزه🎧🎼
#دیالوگ_ناب 💫
_تا وقتی صدای اذان از گلدسته های مسجد بلنده،ناامیدی گناه کبیره س!((:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داداشیا دشمن پشت سرتونه
نه رو بروتون...!😏
|#انتخابات|
#دلی♡
از زیرو رو شدن زندگیت نترس
شاید زیرش ته دیگ سیب زمینی باشه:)
باشهداصحبتڪنید
آنهاصداۍشمارابہ
خوبےمۍشنوند
وبرایتاندعامےڪننددوستے
باشهدادوطرفہاست🖐🏼 ..!
‹ ♥️⇢ #شهیدانهـ ›
خدایـا! ✨
از صبـرت همین بس
که مرا تحمـل میکنی ،
و از بخششت همین بس
که بـه من ناسپاس هم روزی میدهی ..
#سلام_روزتونپرازنگاهخدا
#حدیث_روز 🗯
🌟 امام کاظم علیه السلام:
هرکس پشت سرِ برادر مومنش دعا کند، از عرش ندا می رسد: صد هزار برابرش نصیب خودت باد!
📚 کافی، جلد ۲ ص ۵۰۸
عید قربان من آن دم که فدای تو شوم...
#فیض_کاشانی
عیدتون مبارکاااااااا 🌹
عید قربان است و من قربانِ چالِ گونهات💞
سرخوشم امروز در این چاله قربانی شوم!🪽🪷>>
#عاشقانهـمذهبی🦋⊹. ִ
حرف گوش ڪن
زودی فـرار کن عید قربانه😁😂😂
#طنزانه|#عید_قربان
بهڪیرأۍبدیم؟
-شخصیازامامصادق(؏)پرسید:
بیندوحاکمدرتردیدم؟
امامفرمود:
عادل،صادق،فقیهوباتقواترینࢪاانتخابڪن.
شخص:
اگربهتشخیصنرسیدم؟
امامفرمود:
ببینافرادمتدینبهکداممایلند.
شخصگفت:اگرنفهمیدم؟
امامفرمودند:
بنگرمخالفانآیینماکدامࢪابیشترمیپسندند،
اوراکناربگذاروببینکدامبیشتر،
آنهاراخشمگینمیکند،اورابرگزین👌🏻!
[منبع: اصولکافیجلد1ص68]
#جهت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 موشک نقطه زن هایپرسونیک؟!
🔹 نه ممنون. همین ۱۴ ثانیه کافیه.
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش قربانی شود در ما غرور
این منیّت ،این هوس ،این ادّعا
- اصغرمدققی |#عیدتونمبارک🌱
آنقدࢪ پوشاندی ؛
كِ خودمان هم باوࢪمان شد عیبۍ نداࢪیم ࣫͝ :)
«مذ أحببتك صار العالمُ أجملَ ممّا كان.»
از آن دم که تو را دوست داشتم؛
جهان زیباتر شد.️🫀✨️
-عزیزمحسین-
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نگـٰاهڪهمیڪنم،فقطتوسختیـٰا؛
امـٰامحسینبوده،امـٰاممشتیـٰا💔..!
doost-dashtani.mp3
2.72M
🎙این که دیوونه تم خوبه...🥺
𝄞◉━━━━━────◉𝄞
◁ㅤ❚❚ㅤ▷
▪️مداحی های #جدید
صبح و غروب و عصر كہ
فرقى نميكند
وقـتــت بخـير اى هــمـہ ى
زندگانى ام...
#عصر_بخیر☕️
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻😬👻 👻😬👻😬👻😬 👻😬👻😬👻 👻😬👻😬 👻😬👻 👻😬 👻 ࢪمآن⇩
👻👻😬👻😬😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻😬👻
👻😬👻😬👻😬
👻😬👻😬👻
👻😬👻😬
👻😬👻
👻😬
👻
ࢪمآن⇩
👋👀بچھمثبٺ👀👋
#به_قلم_بانو
#قسمت94
#سارینا
سامیار نفس شو فوت کرد و نشست کنارم.
کاملیا نگاهی بهمون انداخت و گفت:
- چیزی شده؟
نه ای گفتم.
شونه ای بالا انداخت و به سوهان کشیدن ناخون هاش ادامه داد.
مگه پلیس نیست چرا اینجوریه؟
صدای در اومد و همه تعجب کرده بودن.
من که می دونستم امیره.
کامیار رفت درو باز کنه و با سر و صدا در به شدت باز شد و امیر اومد تو.
پر کشیدم سمت ش و محکم بغلم کرد و گفت:
- الهی دورت بگردم من قربونت برم .
با دیدن سامیار حمله ور شد سمت ش و دست به یقعه شدن.
و چند تل مشت محکم رونه صورت سامیار کرد و منم دست به سینه نگاهشون می کردم.
بقیه سریع امیر و جدا کردن ازش خواستم برم کمک امیر که کامیار داد زد:
- سامیار یالا سارینا رو بردار فرار کن برو همون جا که خودت می دونی.
عقب عقب رفتم سمت امیر دویدم که کامیار بازومو گرفت و هلم داد سمت سامیار.
پرت شدم توی بغل سامیار و چنان بازومو گرفت گفتم الان می شکنه.
ولی یکم گیج بود و خون از بینی ش می ریخت .
کامیار چیزی به بقیه گفت که یکی شون ماده ای روی بینی دستمال انداخت و به بینی امیر فشار داد.
جیغ کشیدم و می خواستم برم کمکش اما سامیار و کامیار نمی زاشتن.
گریه می کردم و جیغ می کشیدم اما ولم نمی کردن و امیر بی هوش شد و روی زمین رهاش کردن و داد زدم:
- امیرررر داداششششش چیکارش می کردین امیررررر.
کامیار گفت:
- یالا باید بریم کاملیا دستمال.
کاملیا یه دستمال برداشت و از همون مواد ریخت روش و جلو اومد و به صورت م فشار داد چنان که حس کردم بینی م الان می شکنه و تا نفس کشیدم بیهوش شدم.
چشم باز کردم توی یه خونه دیگه بودیم!
اروم نشستم بقیه روی مبل ها نشسته بودن و سامیار و کاملیا روی مبل سه نفره و کاملیا داشت خون بینی شو پاک می کرد.
پلکی زدم دستمو به مبل گرفتم بلند شدم.
سامیار نگاهش خورد بهم و نگاهی به خودش و کاملیا انداخت و بلند شد .
با چشم دنبال کامیار گشتم نبود.
لب زدم:
- اون عوضی کوش؟
کاملیا اخم کرد و گفت:
- درست حرف بز..
دستم بالا رفت و یه کشیده محکم بهش زدم که سکوت همه جا حکم فرما شد و همه با بهت نگاهم کردن.
با خشم نگاهش کردم و گفتم:
- فقط یک بار! فقط یک بار دیگه جرعت داری کار امروز تو با من تکرار کن تا ببینی عواقب ش چیه خوب عزیزم؟
ناباور نگاهم کرد و ادامه دادم:
- و یک بار دیگه دست به سامیار بزنی جفت تونو اتیش می زنم!
جاش نشستم و پنبه رو برداشتم و به سامیار نگاه کردم که نشست.
و براش پاک کردم و به کبودی ها کرم زدم.
دارو گیجم کرده بود حسابی و مدام دستمو به سرم می گرفتم.
سامیار گفت:
- می خوای بریم بیمارستان؟
چشامو بستم و با غیظ گفتم:
- نه پسرعمو.
از عمد گفتم پسر عمو حرص ش بدم.
#رمان