eitaa logo
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
322 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
801 ویدیو
32 فایل
بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:🌿- سمتِ آرامش👇 کانال 🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان https://eitaa.com/samte_aramesh محتوا؟! شاید دلے 🌚🫀! ڪپے؟! حلال ِبٰا ذڪرِ صلواٰت :)"♥️:♥️" - وقف ِ حضرت ِ حجت ؛ ⎞🔗💛⎝‌↫-_ "عــــــشق فقط خــــدا"
مشاهده در ایتا
دانلود
9.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حضور پیکر مطهر شهید زاهدی در شبکه اصفهان و سلام نظامی پسر شهید به پدر قهرمانش گرگ ها خوب بدانند در این ایل غریب گر پدر رفت،تفنگ پسری هست هنوز...
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
🌻🌻🌻 🌻🌻 🌻 ◾به جاي چك كردن موبايل همسرتان ، خود را بالا ببريد⬇ 🔹در موبایل همسرتون دنبال چه چیزی می گردید؟ دنبال خیانت ؟ می خواهید ببینید آیا با کسی در رابطه است یا نه؟ خب؟ بعدش می خواهید چه کار کنید؟ دعوا کنید؟ بگیرید؟ هر طور که حساب کنید این پروسه، پروسهٔ معیوبی است و شما عملا به او می گویید که اعتمادی که شیرازه و قوام زندگی هست را به اون ندارید... 🔸به جای چک کردن موبایل همسرتون به اون احترام و عشق هدیه کنید، بیشتر کنید، اعتماد به نفستان را بالا ببرید، دنبال علت باشید، اعتماد را بیشتر کنید و اجازه ندهید این بازی خطرناک بین تون رایج بشه که از روی لج و لجبازی مُدام در حال کنترل وسایل شخصی و حریم خصوصی هم باشید. 🔸 بازجویی، هم برای مرد و هم برای زن دردناک است. در عین حفظ صمیمیت به فردیت هم بگذارید. ⁣⁣‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣‎━━🍃💠🍃🔸🍃🌹🍃━━━
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
در ادامه... حالا یه پدر چجوری می‌تونه وظیفه‌ خودش رو به خوبی در قبال دختر نوجوونش انجام بده!؟ بیایید نگاهی به پژوهش‌های روز دنیا بندازیم. ۱. تا وقتی نوجوونه، اجازه بدید نوجوونی کنه! ازش نخوایید زود بزرگ بشه وقتی هنوز حس می‌کنه بزرگ نشده."این چیه پوشیدی!، این چیه انتخاب کردی!،تو دیگه بزرگ شدی‌! و انتظار میانجی بین شما و همسرتون شدن‌ها"، باعث بزرگ شدنش نمیشه، عزت نفسش رو ضعیف میکنه. دنیای نوجوونی یعنی زرق و برق، شیطنت شادی... ۲. رابطه صمیمی‌تر، رفتارهای پرخطر کمتر! ظرف روانی نوجوون الان دیگه بزرگ‌تر شده و به نیازها حساس‌تره. به نسبتی که پاسخگوی این ظرف عاطفه باشیم، اون سوت و کف زدن‌های مردمِ بیرون از خونه ،کم‌تر نظرش رو جلب می‌کنه و به نسبتی که این ظرف خالی باشه، نظرش به آدم‌های بیرون از خونه بیشتر جلب خواهد شد. ۳. گرفتن احساس امنیت از طرف پدر یعنی پذیرش هرچه بهتر خویشتن! تو یه بررسی دیدن هرچی رابطه با پدر بدتر باشه و پدر سردی، کنترل‌گری و قضاوت‌گری بیشتری رو از خودش نشون بده، نوجوون کمتر خودش رو دوست داره و هرچی یه پدر احساس امنیت بیشتری بده، دختر بیشتر خودش رو می‌پذیره. خلاصه که یکی از رفقا حرف قشنگی می‌زد: میگفت هر دختری تو زندگی نیاز به یه بابا لنگ دراز داره، مردی که همزمان بتونه جایگاه پدر، دوست، برادر و مظهر عشق رو در قلب دختر تسخیر کنه و نشون بده که تو "تو دنیا تنها نیستی دخترم!". همین دختر دارا دستا بالا ❤️ ‎━━🍃💠🍃🔸🍃🌹🍃━━━
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
❤️ : خدایا! میدانم که کم کاری از من است خدایا! میدانم که من بی توجهم خدایا! میدانم که من بی همتم خدایا!میدانم که من قلب امام زمان(عج)را رنجانده ام ،اماخود می گویی که به سمت من باز آیید.. آمده ام خدا! کمکم کن تا از این جسم دنیوی و فکرهای مادی نجات یابم. 🌱
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
☺️ 🟢 موی فر داری شما و دلربایی میکنی دلبر مو فرفری ،در دل خدایی میکنی!... 🟣 اصلا خود خدا هم عاشق مو فرفری یاس! واسه همین اسم بهشتو گذاشت فر دوس ! تامااام......
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
🌧⃟ೄྀღتـَـــــࢪنــمِ بــــــٰاࢪان
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن
🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡🌱🧡 🧡🌱🧡🌱 🧡🌱🧡 🧡🌱 📚ࢪمآن 🧡خیـــآل‌تــــــــــو🧡 وقتی رسیدم ویلا درش بسته بود. بوق بزنم یعنی؟ اما عقل ام کاملا مخالف بود. چون اگر اتفاقی برای شایان افتاده بود با این کار فقط خودمو توی دردسر می نداختم! ماشین و یکم عقب تر از ویلا پارک کردم و از ماشین پیاده شدم. اب دهنمو قورت دادم و به اطراف که تاریک و ترسناک بود نگاهی انداختم. خدایا خودت کمکم کن و ترس رو از من دور کن. سمت ویلا رفتم از در که نمی تونستم برم تو باید یه جوری وارد ش می شدم. همین طور سمت چپ ویلا داشتم می رفتم تا اخر بلکه بتونم یه جوری وارد ویلا بشم و انگار داشتم توی جنگل فرو می رفتم چون دور تا دور ویلا درخت بود انگار جنگل های شمال بود. داشتم ناامید می شدم و می خواستم فقط با دو برگردم که دیدم یکم از دیوار فرو ریخته و راحت می تونم بالا برم. چادرم رو تو دستم جمع کردم و به اطراف نگاه کردم. یه سنگ دیدم که برش داشتم و گذاشتم ش زیر پام. روی سنگ رفتم و خودمو از دیوار کشیدم بالا و بعد هم چشامو بستم پریدم توی ویلا. حالا همین قدری که عقب اومده بودم باید جلو می رفتم تا می رسیدم به در اصلی ویلا. اما کاملا سکوت بود و انگار کسی اصلا توی ویلا نبود. نزدیک های در اصلی بود که رسیدم به یه در اهنگی که نیمه باز بود و یه بادیگارد جلوی در وایساده بود. لباس هاش و شکل و قیافه اش اصلا به بادیگارد های شایان نمی خورد. پشت یه درخت پناه گرفتم که در باز شد و یه بادیگارد بیرون اومد و گفت: - نقشه ارباب جواب داده این یارو شایان خانزاده از کله اش دود بلند شده تنها پا شده اومده ارباب می خواد باهاش امشب تصویه حساب کنه خدا به دادش برسه گفته ما بریم نگهبانی بدیم اگه کلک تو کارش بود و افراد ش اومدن خبر بدیم بریم. و هر دو سمت در اصلی ویلا رفتن. یعنی اینا کی بودن؟ چه بلایی می خواستن سر شایان بیارن؟ مگه شایان چیکار شون کرده بود؟ وقتی مطمعن شدم رفتن سمت در اهنی رفتم و اروم باز ش کردم که صدای بدی داد. و صدای خشن مردی از زیر پله اومد: - هوی اصغر تویی؟مگه نگفتم برین بابا من خودم از پس این یارو بر میام پخی نیست. شایان داد زد: - بر می یومدی که دست و پامو نمی بستی باز کن تا نشونت بدم .... و صدای اخ شایان پیچید فکر کنم زدتش. دارم برات. نگاهی به اطراف انداختم دو تا اجر و اون چماق که اونجا بود رو برداشتم و پله ها رو بالا رفتم و قایم شدم. یکم دیگه سر و صدا کردم تا بیاد بالا. نقشه ام جواب داد و مرده عصبانی گفت: - ای بابا سر و صداتون نمی زاره درست حساب این مردک رو برسم گفتم برید نگهبانی (و همین طور که حرف می زد داشت می یومد سمت بالا. رسید به در که زیر لب بسم الله ای گفتم و اجر رو نشونه گرفتم و همین که پرت کردم برگشت محکم خورد تو صورت ش. مکث نکردم و چون ترسیده بودم بعدی رو محکم تر پرت کردم. افتاد رو زمین و ناله اش بلند شد. صورت س کاملا خونی شده بود. اینجور که این سر و صدا می کنه الان بادیگارد هاش می ریزن اینجا که. سریع دویدم سمت ش و خم شدم خواستم بزنم تو گردن ش جای حساس که فعلا بیهوش بشه که دستمو گرفت. چشامو از ترس بستم و با مشت کوبیدم توی صورت ش. که از درد داد کشید و تا گیج شد ظربه رو زدم انقدر گنده بود که اثر نکرد منم مجبور شدم چند بار پشت سر هم بزنم تا بیهوش بشه. صداهایی می یومد فکر کنم بادیگارد هاش باشن. سریع اصلحه اشو برداشتم و پشت در قایم شدم. صدای پا ها نزدیک تر می شد و معلوم بود دارن می دوان این سمت. در به شدت وا شد و تا ارباب شونو روی زمین خونی و بیهوش دیدن هر دوشون خم شدن و صداش کردن. چماق و بالا بردم زدم تو سر یکی شون. سریع چماق و انداختم و تفنگ و با دستای لرزونم گرفتم سمت اون یکی و گفتم: - دستا بآلا و گرنه می زنم. با مکث برگشت با دیدنم با بهت نگاهم کرد. باورش نمی شد این کارا کار من باشه. با مسخرگی و خشن گفت: - اینو بنداز اون ور دختر جون و گرنه بد می بینی. داد زدم: - خفه شو. یهو دست ش اومد سمت اصلحه ازم بگیره که چشامو بستم و با جیغ شلیک کردم سریع چشامو باز کردم که دیدم تیر خورده تو پاش. با پا یکی کوبیدم تو گردن ش که اونم افتاد کنار ارباب و اون یکی بادیگارد. درو بستم و یه چیزی پشت ش گذاشتم نمی دونم اخه بجز اینا چند نفر دیگه هست! اصلحه هاشونو برداشتم و سریع پایین رفتم. شایان به یکی از میله های زیر شیرونی ویلا بسته شده بود و صورت ش خونی بود.
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
🌷﷽🌷 ☪ 💟 🔻 4️⃣ دریای آب شیرین کنارمون و ما تشنه لبان می گردیم 🌷الْحَمْدُ لِلّٰهِ الْفاشِى فِى الْخَلْقِ أَمْرُهُ وَحَمْدُهُ ، الظَّاهِرِ بِالْكَرَمِ مَجْدُهُ ، الْباسِطِ بِالْجُودِ يَدَهُ ، الَّذِى لَاتَنْقُصُ خَزائِنُهُ ، وَلَا تَزِيدُهُ كَثْرَةُ الْعَطاءِ إِلّا جُوداً وَكَرَماً إِنَّهُ هُوَ الْعَزِيزُ الْوَهَّابُ 🍀سپاس خدای را که فرمان و سپاسش در آفریدگان جاری است و بزرگواری‌اش با کرمش آشکار است و دست لطفش به سخاوت گشوده، خدایی که گنجینه‌هایش نقصان نپذیرد و بخشش بسیارش جز جود و کرم بر او نیفزاید، همانا او عزیز و بسیار بخشنده است به جای التماس 🙏 به این و اون باید ازکسی درخواست کنم که بی منت میبخشه و هرچقدر ببخشه چیزی از ثروتش کم نمیشه 💟هم بزرگوار و کریمه و هم بی نهایت بخشنده💟 💐 💐💐 💐💐💐 💐💐💐💐
۱۸ فروردین ۱۴۰۳
‌🌿- بِسمِ‌‌خُداۍ‌سَتّـٰارُالعیوب(:
۱۹ فروردین ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۹ فروردین ۱۴۰۳