نتازان اسب را، تعجیل کافیست
نظر بر خنجرِ قابیل کافیست
تفنگِ برنوِ چشمانِ مستت
برایِ کشتنِ یک ایل کافیست
#شهراد_میدری
صبح است و دوچشمم به جهان، باز شده
اسبِ هوسِ عشقِ تو ، تک تاز شده
#منصوره_باداهنگ
عشق کفارهے یک لحظھ نگاه است فقط
مثل افتادن از چاله بھ چاه است فقط
بار فریاد و فغانش بھ دلت مےافتد...
اوج ظاهر شدنش در دو سھ آه است فقط
اولش چشم بھ در دوختن و زل زدن است
آخرش خیره شدن هاے بھ ماه است فقط
مثل آن اسب سفیدے است کھ بعد از رفتن
آنچھ جا مانده از آن رد سیاه است فقط
عشق با پیچ و خمش خوب بھ من فهمانده
دوستت دارم آذوقه ے راه است فقط
عشق فهمانده کھ یک کوه اگر عاشق شد
متلاشے شدنش با پر و کاه است فقط!
#ناشناس
1.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اسب حیوان نجیبی است اگر بگذارند
چون بشر کیس عجیبی است اگر بگذارند..
سم بکوبد به زمین توی چراگاه جمال
گاهش از عشق نصیبی است اگر بگذارند..!!
بسی زیباست😍👌⇔🐎
📥#ارسالی_دوستان
کدومش؟؟؟🧐😍 دایگو بگید👇👇👇
https://daigo.ir/secret/7477321686
Ahmad SoloAhmad Solo - Tabriz ( GandomMusic.ir ).mp3
زمان:
حجم:
4.12M
♧خواننده :احمد سلو
♤نام قطعه :موی من مانند یال...
▷ ●━━─── ♪
ㅤ ◁ 🫧🩵 ▷
💢این متن خیلی زیباست👌
▪️روزی اسب پیرمردی فرار کرد، مردم گفتند: چقدر بدشانسی!
پیر مرد گفت : ازکجا معلوم
▫️فردا اسب پیر مرد با چند اسب وحشی برگشت.
مردم گفتند: چقدر خوش شانسی!
پیرمرد گفت: از کجا معلوم.
▪️پسر پیرمرد از روی یکی از اسبها افتاد و پایش شکست.
مردم گفتند: چقدر بدشانسی!
پیرمرد گفت از کجا معلوم!
▫️فردایش از شهر آمدند و تمام مردهای جوان را به جنگ بردند به جز پسر پیرمرد که پایش شکسته بود.
مردم گفتند : چقدر خوش شانسی!
پیرمرد گفت : از کجا معلوم!
زندگی پر از خوش شانسی ها و بدشانسی های ظاهری است، شاید بدترین بدشانسی های امروزتان مقدمه خوش شانسی های فردایتان باشد.
از کجا معلوم؟
[#داستانک🗯]
#رمان_دختر_عموی_چادری_من ✅
🇮🇷🔅بَُّْسَُّْمَُّْ اَُّْلَُّْلَُّْهَُّْ اَُّْلَُّْرَُّْحَُّْمَُّْنَُّْ اَُّْلَُّْرَُّْحَُّْیَُّْمَُّْ🔅🇮🇷
°💚°
∞بْسْمْ رْبْ اْلْشْهْدْاْ وْ اْلْصْدْیْقْیْنْ∞
°°°°°°°°°°شروع رمان↯
°•❣**دخترعموی چادری من!**❣•°
#خلاصه:
پاشا دختر عموی چادری دارد که از بچه گی نشان کرده هم بودند.
با حرف های بقیه که عقد دختر عمو و پسر عمو را توی اسمان ها بستندند خودش را مالک دختر عموی ش می داند!
یاس به شدت مذهبی!
پاشا بویی از مذهب و دین نبرده است!
مخالفت های یاس و اجباری های پاشا!
و یاس به اجبار اقا بزرگ و پاشا مجبور می شود همسر او شود!
یاس یک کار سخت در پیش رو دارد!
ان هم مذهبی کردن پاشا!
و اتفاقات جالبی اتفاق می افتد...
#رمان
#به_قلم_بانو