سید همیشه پا به رکاب بود.
اکثر مواقع لباس سبز نظامی با کلاهی کج تنش بود و به سبک داش مشتیها یقهاش را باز میگذاشت و یک تسیبیحی هم گردنش آویزان میکرد.
یکبار گفتم: آقا مجتبی! رضایت بده و این پوتین و لباس را از تن در بیاور.
گفت: به جدم قسم! تا زمانیکه صدام هست و تکلیف جبهه مشخص نشده، حتی دم مغازه هم با همین لباس میروم و فروشندگی میکنم.
@sangar
#شهیدسیدمجتبی_هاشمی_نژاد
توی دانشگاه علویجه درس میخواندیم.
هر روز با مینیبوسی که پر از دختر و پسر از نجف آباد میرفتیم تا دانشگاه.
توی مینیبوس هم دست از حزب اللهی
بودنش برنمیداشت. روی مخ بود!
تا میخواستم جلوی دخترها مسخرهبازی کنم میزد توی سرم و میگفت: آدم باش!
چون عشق کتاب بود، یک کتاب میآورد توی مینیبوس و درباره آن با بقیه حرف میزد. (از کتابهای شهدا) باهمین کارش چند تا از دخترهای فکلی و امروزی را تغییر داد.
@sangar
🌹#محسن_حججی
📚 کتاب "حجت خدا"
سر دو راهی گناه وثواب...
به حب شهادت فکرکن...
به نگاه امام زمانت فکرکن...
ببین میتونی ازگناه بگذری...؟!
ازگناه که گذشتی از جونت هم
میگذری...
@sangar
#شهیدمحمودرضا_بیضایی
اونقدر خودمون رو درگیرِ
القاب و عناوین کردیم که یادمون رفته
همه باهم برادریم ..! و باید کنار هم
باری از روی دوش مردم برداریم ...
@sangar
#شهیدمحمدبلباسی