🌴◼️🌴
جدال #عقل و #عشق ؛
قصه ی کربلا همین است.
👈 کدام عاقلی، دست از طلا و مال و منال بر میدارد؟
عقلِ محدود و بی چیز ما آدمیان، هیچ گاه زندگی دنیایی که امویان ساخته بودند را رها نمیکند تا به حسین(ع) ، گرچه حقیقت باشد و پسر پیامبر(ص) هم باشد ، رو بیاورد.
خصوص زمانی که حسین(ع)، اقلیت است و هرچه لشکر است، از آنِ یزید.
✅ برای رفتن به سوی حسین(ع) باید #عاشق بود.
باید گفت : چون حسین گفته ، چشم.
همین
⭕️ آنها که برای جبران مافات هم دست به دامان حسین(ع) شدند، وقتی دیدند به نفع دنیایشان نیست رنگ باختند .
حسین(ع) را نباید برای خودمان بخواهیم ؛
که خود را برای حسین(جانم به فدایش) بخواهیم...
این چند روز، قصه ی ذهن پر تلاطمم همین است
در و دیوار روضه خوان شدند برایم
که در کربلای خود #حسینی هستم یا #یزیدی ؟
🔆برای رفتن به لشکر حسین(ع)، باید التماس کرد.
اگر نه امام که در تاریکی شب، گفت که میتوانی بروی ...
🔸عشق #حسین علیه السلام است
و کیست فرمانبردار عشق؟
ڪاش عرضه ی دل ڪندن از این دنیای ڪثیف را داشته باشیم....
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
🌴◼️🌴
#بســـم_الله...🌷
دلم بدجور #هواےشهادت دارد ...
مےخواهم #شهید شوم !
ولے !!
#مےترسم با شهادتم
آبروی #شهدا را هم ببرم !
درست ...
اهل #شهادت نیستم...!
فقط #عاشق شهادتم...
#اما...!
#آرزو که عیب نیست ... هست ؟!
آن هم برای........
#مرا_دریابید... ای شهدا😔😭
#التماسدعایشهادت
💜 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج💜
🌷🍃🌷🍃🌷
#دلنوشته😔
#سلام_آقا_مهدی
اول که نشناختمت ولی نگاهت آشنا بود
در ذهنم به دنبال پیرمردی ٥٠_٦٠ ساله میگشتم
سر و صورت خاکی و پوتین های کهنه ات را که دیدم گفتم
#تو_مهدی_هستی
#مهدی_باکری
#فرمانده_لشگر_عاشورا
تو اینجا ٢٨ سالت است، ولی چرا انقدر خسته؟
شک ندارم که این عکس خستگی های بعد #عملیات را نشان میدهد؛
فکر کنم ٣_٤ شب نخوابیده ای که چشمهایت از خستگی باز نميشود
#آخ_که_چقدر_من_عاشقم
#عاشق سادگی و سر و روی خاکی ات.
عاشق #مردانگی و تواضع ات
عاشق بی ادعایی ات
راستی #سردار
سر دوشی ات کو؟
لباس فرمت؟
آقا رحیم صفوی ميگفت:
"دوست داشتی مثل بقیه باشی و فرقی نکنی
گاهی حتی رزمنده ها و سربازانت هم نمیشناختند فرمانده لشگرشان را
آقامهدی
#نمیدانم_دقیقا_کجایی
اما میدانم به #اروند پیوستی و #دریا شدی
آه که چقدر با تو حرف دارم
چقدر از خودم خجالت میکشم
از سالهای عمری که طی شدوحتی لحظه ای شبیه تو نبودم
حال این روزهای من شاید خوب باشد اما بالم.
روزمرگی ها، تعلقات و عادات دنیای ما
#پای_رفتن و #بال_پرواز را بسته و حسابی زمین گیر شدیم.
#میدانی
دنیای این روزهای ما،مثل شما راکم دارد
25اسفند #سالروز_شهادت
🌷سنگر عشق🌷
💖💐💕🔆 #داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا #قسمت_ پنجاهم تو شش
💖💐💕🔆
#داستــان_دنبــــاله_دارداستان واقعی و بسیار جذاب#بنده_نفس_تا_بنده_شهدا
#قسمت_ پنجاه و یکم
مامان و باباش بعداز یه ساعت رفتن
تو حیاط کباب بزنن
رضا داشت #انگور میخورد
یهو بهش گفتم بامن #ازدواج میکنی؟
انگور پرید گلوش
رفتم براش آب آوردم
گونه هاش مثل دخترا قرمز شده بود خخخخ
سرش انداخت پایین
هیچ حرفی نمیزد
گفتم چیه من دوست دارم همسرم #جانباز باشه
خب ازت خوشم اومده 😁😁😁
هیچی نگفت
تا عصر اصلا بهم نگاه نمیکرد،و سرش پایین بود ...
آره من چندماه بود #عاشق رضا بودم
فرداش رضا زنگ زد خونمون، بابام که حرفاش
شنید داد و فریاد راه انداخت ...
بهم گفت ازخونه برو
از #ارث محرومم کرد
از خونه که بیرونم کردن برگشتم خونه خودم
یک هفته بعد رضا و مادر و پدرش اومدن #خواستگاریم
با ۱۴سکه و یه سفر #جنوب به عقدش
دراومدم 😍😍😍😭😭😭....
خونه مجردیم به اسم خودم بود
خونه فروختم و جهزیه خریدم البته
رضا نمیذاشت اما من
کار خودم کردم و خونه فروختم و
جهزیه آماده کردم
رضا نذاشت من مراقبش بشم
بازم پرستارا میومدن مراقبش
البته خیلی این موضوع اذیتم میکرد......
رضا داشت نماز میخوند ۵روز زندگی
#مشترکمون شروع شده بود
#ادامه_دارد ...
✍با ادامه داستان همراه ما باشید ...
#نویسنده: بانو....ش