💌#سیره_شهدا
یکی از خصوصیات بارز پدرم پرهیز از تفاخر و چشم و همچشمی بود و همیشه ما را به این امر توصیه میکرد. مخصوصاً هنگام رفتن به مهمانیها و جشنها سفارش میکرد طوری لباس نپوشیم که باعث تفاخر شود. خود او نیز در لباس و ظاهر بسیار دقت داشت تا مبادا باعث چشم و همچشمی و تفاخر به دیگران شود. یادم میآید که روز عروسی برادر کوچکم بود و ما طبق رسوم رایج وسایل عروس و داماد را توی یکی از اتاقهای خانهشان چیده بودیم و اطراف آن را تزیین کرده بودیم تا بازدیدکنندهها از خانه عروس و داماد آنها را ببینند این وسایل کیف و کفش و لباس و چمدانها بود که برای عروس و داماد خریداری میشود.
پدرم وقتی این منظره را دید ناراحت شد و از ما خواست تاآنهاراجمعآوری کنیم تا مباداتازهعروسهای دیگری که در فامیل هستند با دیدن آنها حسرت بخورند. در روز پاتختی هم از ما خواست تا از خواندن هدایایی که برای عروس و داماد آوردهاند در جمع خودداری کنیم تا مبادا کسانی که در جمع حضور دارند و نتوانستهاند کادوی مناسبی تهیه کنند یا پول کمتری بهعنوان کادو دادهاند شرمنده و سرافکنده شوند.
ایشان این دقت و ریزبینی را همیشه داشت و نگران بود و نمیخواست با اجرای این رسومات حتی یک نفر رنجیده خاطر شود.
#شهید_حمید_مختاربند🌹
🔹به روایت دختر_شهید
#یادبگیریم از شهدا
💌اخلاق شهدایی
حاج حمید نسبت به سرنوشت جوانان جامعه بی تفاوت نبود و از تمام نیرو و امکانات خود برای کمک به آنها استفاده می کرد.
روزی با حاج حمید در حال گذشتن از محلی بودیم، ایشان جوانی را دید که سر کوچه ایستاده بود، زنجیری در دست گرفته بود و وقت گذرانی می کرد. حاج حمید کنار این جوان رفت و پرسید: چرا اینجا ایستاده ای؟
جوان گفت: چون بیکارم.
ایشان پرسید: یعنی اگر کاری برای تو پیدا شود مشغول به کار می شوی؟ جوان پاسخ داد: بله.
حاج حمید از او خواست که شب برای نماز به مسجد چهارده معصوم که ایشان با دست های خودش آنجا را بنا کرده بود، بیاید.
جوان شب به آنجا رفت و حاج حمید بعد از سوال و جواب راجع به وضعیت او کاری مناسب با وضعیتش برایش در نظر گرفت.
#شهید_حمید_مختاربند🌹
#بشیم مثل شهدا