🍕🍿|علی زارع شهری|🍿🍕
🍕🍿|سارا|🍿🍕
🍕🍿|نرجس|🍿🍕
🍕🍿|نرجس2|🍿🍕
🍕🍿|عرفان امامیان|🍿🍕
🍕🍿|فاطمه|🍿🍕
خب خب خب
#به_وقت_چالش😃
این چالش یکم متفاوته با بقیه چالشامون
این چالشمون فقط یک راند داره ولی همین یک راند خیلی پر باره
ببینم چه میکنید
شروع👀
رفیق باهوشم به سوالات زیر پاسخ بده😅✨
1⃣جنگ بین ایرانیان و رومیان،طولانی ترین جنگ شناخته شده درطول تاریخ است این جنگ چند سال طول کشید؟
2⃣قشنگترین و شیک ترین مسجد جهان در کدام کشور قرار دارد؟
3⃣جمله ی زیر از کدام امام است؟
به درستی که انسان گناهی را مرتکب میشود ، با آن گناه رزق و روزی از او دفع می گردد
4⃣تنها پرنده ایه که انسان رو به عنوان شکار میبینه و میخواد شکارش کنه کدام پرندست؟(خودم میدونم عقابه😐اسم عقابه چیه😐)
5⃣حدیث زیر از کیست؟
سه چیز از دنیا براى من دوست داشتنى است: تلاوت قرآن، نگاه به صورت رسول خدا، انفاق و كمك به نیازمندان در راه خدا.
6⃣ بلندترین و مرتفع ترین آبشار جهان چه نام دارد ارتفاعش چقدر است ودر کدام کشور قرار دارد؟
7⃣سخن زیر از کدام آیت الله است؟
" با غیر زبانتان مردم را به سوی خدا دعوت کنید !
8⃣بهداشتی ترین اسکناسهای جهان برای کدام کشور است؟
9⃣جمله از کدام شهید است؟
بهش گفتن چشات خیلی قشنگه
گفت اگر خدا خرید؛ قشنگه
🔟اسم سوره چیست و کدام آیه است؟
[ فَأَيْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْہُ اللّہ]
1⃣1⃣کاملش کن:
مادر......
˼سنگرشھدا˹
امتحانسنگرشهدا😂
😂😂تا این ممبرای گل انقدر نگن چالش سخت برگزار کن😐
پاسخنامه✅
1⃣721سال طول کشید!
2⃣ در کشور چین که کل قرآن بر دیوارهای آن حکاکی شده است
3⃣ امام صادق علیه السلام
4⃣عقاب تاجدار
5⃣حضرت زهرا (س)
6⃣آبشار آنجل با ارتفاعی حدود یک کیلومتر در کشور ونزوئلا
7⃣آیت الله بہجت
8⃣کشور کرواسی
9⃣شهید ابراهیم همت
🔟سوره بقره،آیه۱۱۵
1⃣1⃣اختیاری بود ولی خودمم پرش میکنم🤗
مادر یعنی کسی که حرف زدن بهت یاد داد و تو بی رحمانه سرش فریاد میکشی...
به مناسبت این عیده فرخنده
ما به همه ی کسایی که برای چالش اسم دادن جایزه دادیم
و به مناسبت همین عید اون جایزه رو تو کانال هم میزاریم
°•♡
#تلنگرانہ‼️
مامذهبےها✋🏻
جنسپشتِویتریندیناسلامهستیم
جنسهاۍخوب
پشتویترینگذاشتہمیشہ
تامردمبراساساونواردمغازهبشن
[ببینرفیق!
جورۍباشڪہبادیدنت
نسبتبہاسلامراغببشن
نہاینڪہازدینزدهبشن...⚠️]
#حواسمونباشہ.
@sangareshohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دخترحاجقاسمدلبرشامامزمانه^^
#حاج_حسین_یکتا
@sangareshohadaa
🎀 چادرانہ
چادرۍ بر سرم دارم
کہ عاقلـانہ انتخابش کردم
و عـاشقانہ عاشقـش شدم
من این عاشقانہ هاۍ
عاقلـانہ را عاشقـم💜
@sangareshohadaa
🌱✨به نام شنونده ؎ رازها✨🌱
°•|📚|•°#رمان
#حسرت_چشمانش.
#پارت7
....یه لحظه یه جرقه تو ذهنم زده شد،خودشه،باید برم سوریه برای خبرنگاری!!و بازهم ندای درون:وای رویا خر شدی آخه کی اجازه میده تو بری سوریه برا خبرنگاری دختر چرا دست از این خیال پردازیا برنمیداری؟!بدونه اینکه جوابشو بدم رفتم سمت گوشیمو زنگ زدم به زهرا:الو ،زهرا کجایی باید ببینمت.گوشی و قطع کردمو آماده شدم،راه افتادم سمت بوستان امام رضا جلوی در ورودی بوستان که رسیدم زهرا رو دیدم خیلی پریشون بود رفتم سمتش که گفت:وای رویا تنو بدنمو لرزوندی بگو چی شده؟!
من که از خوشحالی نمیتونستم رو پاهام بند باشم گفتم بیا بشین تا بگم....
+چییییییی؟!رویا دیوونه شدی؟!به نظرت اجازه میدن اصلا ما پامونو بزاریم تو مرز سوریه؟بعد تو میگی بریم خبرنگاری؟!
-وای زهرا چرا انقد شلوغش میکنی تو باشوهرت حرف بزن من مطمئنم اون قبول میکنه.....
با هزار زورو زحمت زهرا رو راضی کردم تا با شوهرش حرف بزنه خودمم سعی کردم چند روزی دورو برش نباشم که قاطی نکنه.
حدود یک ماه می گذشت ولی زهرا یه کلمه هم حرف نمیزد که شوهرش قبول کرده یا نه؛هووف زهرا انقدر که تو طولش میدی آخرش دیگ داعشی باقی نمیمونه و من حسرت این سوژه به دلم میمونه بازم تو اوج احساساتم ندای درونم پارازیت انداخت:مگه بده داعش تموم بشه😐
من:نه بد نیست خیلیم خوبه ولی اول من کارمو بکنم بعد تموم بشه😐
داشتم باخودم کلنجار میرفتم که گوشیم زنگ خورد واااااای زهراس😱سریع جواب دادم:سلام بی معرفت.
زهرا:پاشو بیا خونمون کارت دارم
سریع و جنگی آماده شدمو رفتم سمت خونه زهرا اینا .
از در نرفته تو گفتم :خب زهرا چی شد؟!
+آروم بگیر دو دیقه.
-اه زهرا شوهرت کچل شه،غذات بسوزه،بچت زشت باشه بگو دیگه ....
زهرا در پذیراییرو باز کردو من ماتو مبهوت موندم،وای خدا کاش زمین دهن باز میکرد منو میخورد!😨
شوهرو برادر شوهر زهرا داشتن ریز ریز میخندیدن،وای خدا آبروم رفت زهرا خدا بگم چیکارت کنه یه چشم قره نثار زهرا کردمو با صدایی که خودمم نشنیدمش گفتم سلام.
علی آقا(شوهر زهرا)گفت:سلام رویا خانم خوب هستید؟مثل اینکه خیلی شورو شوق سفر دارید
بعد تک خنده ای کرد😐(الله اکبر)
بفرمایید بشینید ،زهرا جان یه چایی برا مهمونمون بیار.
زهرا رفت و علی آقا شروع کرد:شما به این سفر مطمئنی؟
من:بله مطمئن مطمئنم.
علی آقا:خب پس به خانواده بگید بیان برای رضایت و بعد هر چهارتامون راهی سوریه میشیم🙂!!
باورم نمیشد!یعنی واقعا موافقت شده؟!😃
علی آقا:بله ولی گفتم که شما و محسن(برادرش)چون مجرد هستید باید رضایت خانواده حتما باشه تا اجازه بدن.
وا رفتم حالا کی باید مامان،بابارو راضی کنه☹️
تو راه خونه دائم فکرم درگیر بود که چجور راضیشون کنم .
تاموقعه شام همش فکرم درگیر همین موضوع بود .
سر میز شام بودیم الان موقعیت خوبی نبود که بگم ولی موقعیتی بهتر از این برای جمع بودن همه پیدا نکردم ....
حرفام که تموم شد سرمو آوردم بالا رها و ریحانه با دهن باز نگام میکردن،بابا،با اخم ،مامان با چشمای گریون:نمیزارم بری رویا باید از رو جنازم رد بشی تا بزارم بری
_آخه مامان....
نزاشت حرفمو بزنمو پاشد رفت تو اتاق😞
یه نگاه به بابا کردم که گفت:تو مطمئنی به این کار بابا جان؟
من:بله بابا...
باباهم پاشد رفت تو اتاق ...
رها:فکر نمیکردم آبجیم انقدر مذهبی باشه که بخواد بره سوریه !!
اون شب دیگه کسی حرفی نزد .با ناراحتی چشمامو روهم گذاشتم.
با صدای اذان چشم باز کردم آماده شدم برای نماز صبح ،نمازم که تموم شد....
#ادامه_دارد
#کپی_حرام ❌
نویسنده:خانم ټرابیان
باما همراه باشید🌹
💍@sangareshohadaa💍
˼سنگرشھدا˹
🌱✨به نام شنونده ؎ رازها✨🌱 °•|📚|•°#رمان #حسرت_چشمانش. #پارت7 ....یه لحظه یه جرقه تو ذهنم زده شد،خودش
پارت هفتم تقدیم نگاه زیباتون
#چـــــادرانـــہ 🌺
#جهت_یادآوری
من فقط موهایم را پوشانده ام
نه استعدادم را...
حجابم نشانه ی بی سوادی نیست...
حجاب یعنی؛
شخصیت،انسانیت و فرهنگ
@sangareshohadaa