🥀حاج حسین #یکتا:
مسابقهی ما برای نزدیکی
به امام #زمان علیهالسلام است!
چون قرار است که خداوند
#آخرالزمانیها را تربیت کند.
#گُـمْنــٰامْ 💫🌸
╔═~^-^~═ೋೋ
⍣@sangareshohadaa ⍣
ೋೋ═~^-^~═╝
~🕊
🌿فرازی از وصیت نامه💌
💎بدهے نجومے یڪ پاسـدار بھ سـپاھ؛
اگࢪ ڪسے از من طلبڪاࢪ اسـت طݪب او ࢪا بدهید.
هࢪڪس از من طلبے داشـتھ؛
مدیون اسـت ڪھ از پدࢪ یا بࢪادࢪانم وصوݪ نڪند..
دࢪ ضمن ۲۰۰ تومان بابت تلفنهاۍشـخصے بھ سـپاھ بدهید.
ســࢪداࢪ#شهید_علیاصغر_حسینیمحراب♥️🕊
#شاید_تلنگر💥
#حرف_قشنگ🦋
بھ قوݪ#شهید_شوشتری،
قبݪا بوۍِایمان مےدادیم اݪآن
[ ایمانمون بو میدھ..! ]
قبݪا دنباݪِ گمنامے بودیم اݪآن
دنباݪَ اینیم اِسـممون گُم نشـھ...!
+خیݪے ࢪاسـت مےگـفت..ツ
⇦⇦⇦⇦امروز سوار يه تاكسى شدم
صد متر جلو تر يه خانمى كنار خيابون ايستاده بود
راننده ى تاكسى بوق زد و خانم رو سوار كرد
چند ثانيه گذشت
راننده تاكسى : چقدر رنگِ رژتون قشنگه
خانم مسافر: ممنون
راننده تاكسى : لباتون رو برجسته كرده
خانم مسافر سايه بون جلوىِ صندلى راننده رو داد پايينُ لباشو رو به آينه غنچه كرد.
خانم مسافر: واقعاً؟؟!
راننده تاكسى خنديد با دستِ راست دستِ چپِ خانم مسافر رو گرفتُ نگاه كرد
راننده تاكسى : با رنگِ لاكتون سِت كردين؟! واقعاً كه با سليقه اين تبريك ميگم
خانم مسافر:واى ممنونم..چه دقتى معلومه كه آدمِ خوش ذوقى هستين
تلفنِ همراه من زنگ خورد و اون دو نفر گرمِ حرف زدن بودن..
موقع پياده شدن راننده ى تاكسى كارتش رو داد به خانم مسافرُ گفت هرجا خواستى برى،اگه ماشين خواستى زنگ بزن به من..
خانم مسافر كارت رو گرفت يه چشمكِ ريزى هم زد و رفت..
اينُ تعريف نكردم كه بخوام بگم خانم مسافر مشكل اخلاقى داشت يا راننده تاكسى...
فقط ميخواستم بگم..
تويه اين چند دقيقه ممکنه کمتر کسی از ما به ذهنش رسيده باشه
كه راننده ى تاكسى هم يك خانم بود..
ما با تصوراتی كه تويه ذهنِ خودمونِ قضاوت ميكنيم 👍
@sangareshohadaa
رمان پارت اول❌❌⬇️⬇️⬇️⬇️
🌱✨بہ نام شنونده ؎ راز ها🌱✨
#حسرت_چشمانش.
داسټانێسټ ڪہ قراره وسط اێټا انټحاری بزنہ😉
عاشقانہ ای مټفاوټ .اێنبار عاشق در چنگال داعش و معشوق بہ دنبالش....پر از ژانر هاے مخټلف .عاشقانہ،طنز،وحشټ،مذهبے،غمگێن و...همہ و همہ در رمان حسرت چشمانش....ټوضیحاټ بێشټر نمڪ داسټان رو از بێن مێبره
رمان بہ قلم خودم هسټش
اول قرار بود بره برا؎ خوندن و بعد اگہ شد چاپ شدن ولے من تصمێم گرفټم ڪہ اێن رمان رو ټقدێم نگاه زێباټون ڪنم.
قبلا هم رمان نوشټم ولے اولێن رمان عاشقانہ و مذهبێمہ و ممڪنہ قلم ضعێف باشہ شما بہ بزرگے خودټون ببخشێد .
بخشے از قسمټہا؎ رمان واقعێہ و بخشے هم زائیده ذهن پرێشان بندسټ.
لطفا از همێن اول داسټان شروع بہ قضاوټ نڪنێد بعد از چند قسمټ داسټان بہ اوج خودش مێرسه
اولێن پارټ رمان امشب راس ساعټ۲۰ در ڪانال قرار مێگێره بہ شرطے کہ ټا شب کسے لفټ ندھ
ڪپے از رمان بہ شدټ حرامہ❌❌❌ حټے باذڪر نام نوێسنده و منبع اگر خواسټێد ڪسے رمان رو بخونہ دعوټش مێڪنێد بہ ڪانال ټا بټونن مطالعہ کنند در غێر اێن صورټ اگر کپی ببێنم بہ شدټ برخورد مێڪنم و اگر دور از چشم بنده ڪپے صورټ بگێره اون دنێا مێرسم خدمټټون براے عرض ادب😶
چون هم براے نوشټتش وقټ زیادے گزاشټم هم براۍ ټایپ ڪردنش
رمان اولێن باره ڪه داره پخش مێشہ و باز هم ټاڪێد مێڪنم ڪہ بہ قلم خودم هسټ لطفا فردا صاحاب براش پێدا نشہ😐🔪
خوشحال مێشم بعد از پارټ گزارے نظرټون رو پێوے بێان ڪنێد☺️🙏🏻
ممنون از صبورێټون
ایدی کانال برای معرفے بہ دوستانتون👇🏻
@sangareshohadaa
و آیدی بنده براے نظراتتون👇🏻
@omg1753
#تلݩگراݩہ
✨
خجالتمیڪشم
اسممراگذاشتهام:منتظر
امّا زمـانۍڪه دفترانتظارمراورق
میزنۍمیبینی؛ فضاۍمجازۍرا
بیشترازامامممیشناسم ؛
حتۍگاهۍصبح آفتابنزده آنهارا
چِڪمیڪنم؛امـا عهدم را
نـــه..
#آقاےمهربونببخش🥺💔
#اللھمعجللولیڪالفرج
✅ضرر های موسیقی در روایات اهل بیت (ع)
1️⃣ مرگ ناگهانی و قبول نشدن دعا
امام صادق (ع) می فرمایند:خانه ای که در آن غنا و موسیقی باشد از مرگ و مصیبت دردناک در امان نیست ودعا در آن به اجابت نمی رسد و فرشتگان وارد آن نمی شوند.(1)
2️⃣ سبب نفاق
امام صادق (ع) می فرمایند: نواختن موسیقی نفاق را در دل می رویاند همانطور که آب سبزه را می رویاند.(2)
3️⃣ موسیقی سبب رفتن برکت از زندگی.
پیامبر می فرمایند: فرشتگان به خانه ای که قمار، شراب و وسایل موسیقی در آن باشد وارد نمی شود دعای اهل خانه مستجاب نمی گردد. خیر و برکت هم از آنجا می رود.(3)
4⃣عذاب اخروی
رسول خدا (ص) می فرمایند: کسی که به لهو گوش دهد در روز قیامت در گوشش سرب داغ ریخته می شود.(6)
5⃣سوء عاقبت
مردی به امام صادق(ع) عرض کرد: همسایگان من کنیزانی دارند که آواز می خوانند و با عود (یکی از آلات موسیقی) می نوازند . چه بسا به هنگام قضای حاجت نشستنم را طول می دهم، تا صدای آنها را بیشتر بشنوم.امام فرمودند: « این کار را نکن. در روز قیامت در برابر خداوند هیچ عذری نداری ؛ مگر سخن حق را نخواندی که می فرماید : گوش، چشم، دل، مسئولند و در برابر کارهایی که کرده اند، مورد سؤال واقع می شوند. » مرد عرض کرد : به خدا سوگند گویا این آیه را تاکنون نخوانده و نشنیده بودم. دیگر به خدا این کارها را انجام نمی دهم و از اوآمرزش می طلبم . امام سپس فرمودند: «برخیز و غسل کن و آن چه می توانی نماز بخوان، چون تا کنون به گناه بزرگی مشغول بودی و چه بد حال وتیره بخت بودی اگر بدون توبه و بر این حال از دنیا می رفتی.»(7)
6⃣قساوت قلب
رسول خدا (ص) به حضرت علي (ع ) مي باشد كه به ایشان فرموده اند:« يا على؛ سه كار دل راسخت كند: گوش دادن به آواز و موسيقى ، شكارکردن و به دربار سلاطين رفتن.(8)
7⃣بی حیایی و بی تفاوت شدن
امام صادق علیه السلام :كسي كه در خانه اش چهل روز بربط ( نوعي تار ) نواخته شود خداوند متعال شيطاني را به نام قفندر بر او مسلّط مي كند كه عضوي از اعضاي وي باقي نمي ماند مگر اينكه او را در برمي گيرد و هنگامي كه اين گونه شد حيا از او گرفته مي شود به گونه اي كه نسبت به آنچه به او گفته مي شود بي تفاوت مي گردد».
@sangareshohadaa
امروز سوار يه تاكسى شدم
صد متر جلو تر يه خانمى كنار خيابون ايستاده بود
راننده ى تاكسى بوق زد و خانم رو سوار كرد
چند ثانيه گذشت
راننده تاكسى : چقدر رنگِ رژتون قشنگه
خانم مسافر: ممنون
راننده تاكسى : لباتون رو برجسته كرده
خانم مسافر سايه بون جلوىِ صندلى راننده رو داد پايينُ لباشو رو به آينه غنچه كرد.
خانم مسافر: واقعاً؟؟!
راننده تاكسى خنديد با دستِ راست دستِ چپِ خانم مسافر رو گرفتُ نگاه كرد
راننده تاكسى : با رنگِ لاكتون سِت كردين؟! واقعاً كه با سليقه اين تبريك ميگم
خانم مسافر:واى ممنونم..چه دقتى معلومه كه آدمِ خوش ذوقى هستين
تلفنِ همراه من زنگ خورد و اون دو نفر گرمِ حرف زدن بودن..
موقع پياده شدن راننده ى تاكسى كارتش رو داد به خانم مسافرُ گفت هرجا خواستى برى،اگه ماشين خواستى زنگ بزن به من..
خانم مسافر كارت رو گرفت يه چشمكِ ريزى هم زد و رفت..
اينُ تعريف نكردم كه بخوام بگم خانم مسافر مشكل اخلاقى داشت يا راننده تاكسى...
فقط ميخواستم بگم..
تويه اين چند دقيقه ممکنه کمتر کسی از ما به ذهنش رسيده باشه
كه راننده ى تاكسى هم يك خانم بود..
ما با تصوراتی كه تويه ذهنِ خودمونِ قضاوت ميكنيم 👍
@sangareshohadaa
اول پارت❌❌❌❌❌⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩
🌱✨بہ نام شنونده ے راز ها✨🌱
°•|📚|°•#رمان
#حسرت_چشمانش.
#پارت1
دونه دونه به سنگ قبر ها نگاه میکردم و میرفتم سراغ قبر بعدی"شهید گمنام فرزند روح الله..." دلم نیومد ازشون عکس نگیرم دوربینمو تنظیم کردمو شروع کردم دونه دونه عکس انداختن کارم که تموم شد به عکسای خوشگلی که انداخته بودم نگا کردم لبخندی از سر رضایت زدم نگاهی به ساعتم کردم وای دیر شد هنوز خریدای مامانو انجام ندادم از مزار شهدا زدم بیرون که چشمم به یه دخترو پسر افتاد که با وضع ناجوری دست تو دست هم و باقهقه به سمت مزار میومدن!! تعجب کردم یعنی شهدا هوای همچین آدمایی رو هم دارن؟! پووف رویا بازم قضاوت کردی !!؟ ول کن اصلا به ما چه!! همینجور که به سمت ماشینم میرفتم به ما نگا میکردم چقدر این شهر عجیب شده!!قبلا اگه یه نفر مانتویی توی شهر میدیدی همه میگفتن طرف حتما برای یه شهر دیگست و قمی نیست ولی الان اگه چادری ببینن میگن از عهد قاجار اومده!! نگاهی به چادرم کردم ناخوداگاه لبخندی رو لبام نقش بست چادرمو سفت چسبیدمو فکرو خیالو دور کردم سوار ماشین شدمو به سمت فروشگاه حرکت کردم خریدایی که مامان گفته بود تمام و کمال خریدم رفتم سمت صندوق داری که حساب کنم یه خانم با آرایش غلیظ پشت میز بود و یکم اونور تر هم یه پسر جوون نشسته بود و داشتن باهم بگو بخند میکردن سعی کردم اینبار قضاوت نکنم ولی خدایی نمی شد!!فضول نیستما!ولی حرفاشونو شنیدم پسره میگفت :زهرا فردا شب خونه سامان پارتیه میای دیگ؟دختره گفت وای آره چرا نیام و....
خیلی سعی کردم گوشامو قانع کنم که گوش کردن به حرف دیگران زشته و بالاخره موفق شدم خریدارو گزاشتم تو ماشین و به سمت خونه راه افتادم
هووف بازم چراغ قرمز شد امروز که من عجله دارم انگار کل چراغای شهر قصد قرمز شدن دارن همینجور که منتظر سبز شدن چراغ بودم صدای جرو بحثی توجهمو جلب کرد برگشتم سمت صدا.....
#ادامه_دارد.
#کپی_حرام❌
نویسنده:خانم ترابیان
˼سنگرشھدا˹
🌱✨بہ نام شنونده ے راز ها✨🌱 °•|📚|°•#رمان #حسرت_چشمانش. #پارت1 دونه دونه به سنگ قبر ها نگاه میکردم و
پارت اول تقدیم نگاه زیباتون
پارت بعدی امار۵۸۰