برخیز کھ نور ازلـے مۍآید بر عالم ایجاد ؛😌❤️
ولـے مۍآید مجموعھ حُسن و عشق و ایثار و کرم یعنـے کهـ حسین بن علـے می آید😍🤗
حسین بن علی'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام بر تو ای جانباز که زیباترین فرصت پرواز را در بال های شکسته ات می توان یافت.🍃♥️
✨ولادت حضرت ابوالفضل(ع) و روز جانباز مبارک باد.✨
#خاطرات_شهید
🔸 قرار بود شهید آیت الله مدنی خطبه عقد ما را جاری کند. قبل از شروع مراسم، علی آقا رو به من کرد و گفت: شنیده ام که عروس هر چه در مراسم عقد از خدا بخواهد خدا اجابت می کند.نگاهش کردم و گفتم چه آرزویی داری؟ درحالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود گفت:اگر علاقه ای به من داری دعا کنید و از خدا برای من شهادت بخواهید. از این کلام او تنم لرزید.چنین جمله ای برای یک عروس در چنین مراسمی بی نهایت سخت بود.
🔹 سعی کردم طفره بروم اما علی مرا قسم داد و به ناچار قبول کردم.هنگام جاری شدن خطبه عقد از خداوند بزرگ هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم و بلافاصله با چشمانی پر از اشک نگاهم را به علی دوختم؛ آثار خوشحالی در چهرهاش آشکار بود. مراسم ازدواج ما در حضور شهید آیتالله مدنی و تعدادی از برادران پاسدار برگزار شد. نمیدانم این چه رازی است که همه پاسداران این مراسم و داماد و آیتالله مدنی همه به فیض شهادت نائل شدند.
📎مسئول طرح و عملیات قرارگاه خاتم
#شهید_علی_تجلایی
●ولادت: ۵ مرداد ۱۳۳۸ تبریز، آذربایجان شرقی
●شهادت: ۲۵ اسفند ۱۳۶۳شرق دجله، عملیات بدر
﴿سنگࢪشہدا﴾
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
↻[💖🌱]@sangareshohadaa
از میان تمامے
معناهای عشق♡،
یکی را خیلے دوستتر دارم.
همان تعریفےکه میگوید:
عشق یعنے
افتخار کنے
که دوستش داری
افتخار کنے
که این دوست داشتن سهم و قسمت توست
افتخار کنے
که این لیاقت را دارے
که محب و دوستدارش باشی...✨
افتخار کنے
ڪه با " او " غریبه نیستے
و چه خوشبختم که معناے
این عشق را با تو پیدا کردهام
امام حسیـــ❥ ــــن ِ من...
﴿سنگࢪشہدا﴾
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
↻[💖🌱]@sangareshohadaa
#بدونتعارف🖐🏻‼️
روزپاسدارروازهمینتریبون
بهاونپاسدارهایجنتملنِقدبلندِچشم درشتِ
مولختیکه
قرارهشوهر۹۸٪ازخواهربسیجیهابشنهم
تبریكعرضمیکنم
البتهیهدرصدهمزنِیهطلبهجنتملنِقدبلندِ
چشمدرشتِمولخت
میشن ://
#روز_پاسدار
﴿سنگࢪشہدا﴾
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
↻[💖🌱]@sangareshohadaa
˼سنگرشھدا˹
اینم از ادمین هامون هممون ختم یا حسین رو ب مخاطبینمون فرستادیم😌😍😅
هیچ کسی رو نزاشتیم بمونه اسم ارباب و امروز نیاره🙃😌🌱
هنوز هم این ختم ادامه داره🍀🍄
بسماللہالرحمنالرحیم
بہمناسبفرارسیدنماهمبارکشعبان
ونزدیکشدنبهمیلادمولامونآقا
صاحبالزمانقصدتجدیدبیعتبا
مولاداریم...!
قشنگترینعھــــــدوپیمانهمکہدر
دعاۍعھدذکرشدهッ
بنابراینماعاشقانیارۍمولاصاحب
الزمانتصمیمبراینداریمکہ((بااستناد
برحدیثیازامامصادقعلیہالسلام
کهمیفرمایند:
هرکہچھلصبحدعایعھدبخواند
ازیاورانقائم﴿عجلاللّٰہتعالۍفرجہ﴾
ماباشواگرپیشازظھورازدنیابرود
خدااورااقبربیرونآورکہدرخدمت
آنحضرتباشد))
فعالیتکانالهایمذهبیومجامع
بچہشیعههاباایندعاشرو؏بشه
بهامیدروزیکہلشکر۳۱۳نفرهیحضرت
تکمیلبشہوشاهدظهورعالمسازقائم
آلمحمدمولاصاحبالزمانباشیم...
لذاهرکدامازادمینهایےکہقصدارندکانال
خودشونرودراینطرحشرکتبدهنداینبنر
روبہهمراهصوتپایینهرصبحدرکانالشون
قراربدند...:)
#بیعت_عاشقی
همه جور آمدنے رفتن دارد ، الا #شهادت .
#شهادت تنها آمدن بدون بازگشت است.
#شهید ڪه شدے مےمانی.
یعنے خدا نگهت مے دارد
تا ابد... 🌹
﴿سنگࢪشہدا﴾
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
↻[💖🌱]@sangareshohadaa
"شهادت"
داستان ماندگاری آن هایی
است که دانستند دنیا جایی
برای ماندن نیست...
﴿سنگࢪشہدا﴾
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
↻[💖🌱]@sangareshohadaa
بهش گفتم برگشتنی یه خورده کاهو و سبزی بخر😊
گفتــــــ سرم شلوغه میترسم یادم بره روی یه تیکه کاغذ بنویس😇
همون موقع داشتــــــ جیبشو خالی میکرد دفترچه یادداشتــــــ و خودکار در آورد گذاشت زمین.
برداشتم آن چیزهایی که میخواستم براش بنویسم یه دفعه گفت ننویسیها...😕
جا خوردم نگاهش کردم به نظرم کمی عصبانی شده بود گفتم مگه چی شده؟؟☹️
گفتــــــ خودکاری که دستتِ مال بیت المال...😇
گفتم نمیخواهم باش کتاب بنویسم که دو سه تا کلمه بیشتر نیست..☹️
گفتــــــ نه🙅♂️😊
❤️شهید مهدی باکری❤️
📚نیمه پنهان ماه،صفحه ۳۵
﴿سنگࢪشہدا﴾
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
↻[💖🌱]@sangareshohadaa
ما که رفتیم ولی...
هوای حضرت اقا رو داشته باشید...
#سخن شهید
﴿سنگࢪشہدا﴾
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
↻[💖🌱]@sangareshohadaa
#ڪمۍباشھدا 🕊↯
خستگۍ ما از ڪار نیست
از گیجۍ و بیبرنامگۍ است!
#شھیدحسنباقرۍ ♡🌿
﴿سنگࢪشہدا﴾
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
↻[💖🌱]@sangareshohadaa
☘زندگی به سبک شهدا☘
یه مدت بود که ظرف تفلون خریده بودیم
از اون موقع چند بار بهم گفته بود:
یادت نره! فقط قاشق چوبی بهش بزنیا
لایه تفلونش خراب نشه ها
دیگه داشت بهم بر می خورد
با دلخوری گفتم:
ابراهیم! تو که اینقدر خسیس نبودی؟
برای اینکه سوءتفاهم نشه ، زود گفت:
نه! خسیس نیستم
آدم تا جایی که می تونه باید همه چیز رو حفظ کنه
باید از اسراف جلوگیری کرد
باید طوری زندگی کنیم که کوچکترین گناه هم نکنیم…
🌹خاطره ای از زندگی سردار شهید محمد ابراهیم همت🌹
📙منبع: یادگاران کتاب شهید همت
﴿سنگࢪشہدا﴾
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
↻[💖🌱]@sangareshohadaa
~🕊
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
⚘سر یه سوءتفاهمی که برای یکی از دوستانم
پیش اومده بود ازش ناراحت شده بودم.
حمید که چهره م رو دید متوجه شد
و به من گفت:
⚘" تو رو به #صبر دعوت نمی کنم،
بلکه به رشد دعوت می کنم،
نمیشه که کسی #مومن رو اذیت نکنه،
اگر هم توی این ناراحتی حق با خودته
سعی کن از ته دل و بی منت ببخشی
تا نگاهت نسبت به اشخاص عوض نشه
و احساس بدی بهشون نداشته باشی،
اگر تونستی این مدلی ببخشی
این باعث میشه #رشد کنی".
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی♥️
﴿سنگࢪشہدا﴾
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
↻[💖🌱]@sangareshohadaa
🌿💗
میگم..'
خداجونم..💕
مناگهتورونداشتم..'
کیمیشددلیلحالخوبم..؟!🙂♥️
کیمیشدآرامشمباوجودتمومتلخیآ..🦋
کیپناهممیشدتواوجتنهاییآم..🙃💛
اصلامگهکسیمیتونه
دلیلآرامشِمنباشه..'
بهجزتــ♡ــودورتبگردم..♥️🖇
#آشوبمآرامشمتویی..💕
#آخداشکربخاطربودنت..💞
﴿سنگࢪشہدا﴾
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
↻[💖🌱]@sangareshohadaa
🌺...
اسفند رو به پایان است
وقت کوچ کردن
بـه فروردین است
وقت بخشیدن
و صاف کردن دل
مرا ببخش
اگر با نگاهی
یا صدایی یا زبانی
بر دلت ترکی انداختـه ام💔
﴿سنگࢪشہدا﴾
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
↻[💖🌱]@sangareshohadaa
شروع پارت گذاری:👇👇
رمانی #مذهبی_اعتقادی_جنجالی
✨تحولی بزرگ را رقم میزند شهید✨
[رهـــــآݜـــدهـ](آراز)
✍🏻نویسنده≈ #میــم_دور_از_میـم
1⃣4⃣ #14
آرزو ک رفت بیرون ،من موندم و حجم عظیمی از فکر و خیال...
پهن زمین بودم ،خیره ب در.
حالم بد بود!
مگه من چند نفرم که این حجم از داغونی درونم رخنه کرده؟!
با فشار دستی روی بازوم،ب خودم اومدم.
آرزو بود ک چشم های پر ار اشکش بهم خیره شده بود.
حال و روز من بهتر از اون نبود.
آرزو:داداش چته؟!این روزا خودت نیستی!حال و روزتو دیدی؟
چی به سرت اومده آراز!من نمیتونم تورو تو این حال ببینم!چشمای متورم از بی خوابی،صدای گرفته از بغض...
میگفت و گریه میکرد.
دستاشو که دور گردنم حلقه کرد،اشک هام بود ک بی اختیار سرازیر میشد.
ب خودک فشردمش،و زیر گوشش گفتم:
آرزو ببخش منو!
وقتی ک گفتم حجم زیادی از پیرهنم از پشت، خیس از اشک های آرزو شد.
از خودم جداش کردم؛دستشو گرفتم و نشوندمش روی تخت.
من:سرتو بیار بالا.
اشک های توی چشماش،قلبمو ب درد میاورد.
آرزو:داداش ب جان خودم،من غقط رفته بودم ک ازش بپرسم،از دلیل حال و روز داغونت خبر داره یان!!
اصلا نظرشو مامان داد.
میدونستم ک پاتوقتون اونجاس،اون روز ک تو خواب بد دیدی!
منو مامان بعد از خرید ،یه سری ب کافه کتاب زدیم همین!
نگاه شرمندمو ک دید،دستمو گرفت وگفت:
مرسی که هوامو داری.مرسی که دوستم داری.
گونم رو بوسید و دستمو کشید ک بلند بشم.
مثل مامانا ،بردتم تو اتاقم،مجبورم کرد دراز بکشم رو تخت.
پتو رو کشید رومو گفت:
یکم استراحت کن.
وقتی در اتاق رو بست، من موندمو همان چیز که میدانید...
@sangareshohadaa
[رهـــــآݜـــدهـ](آراز)
✍🏻نویسنده≈ #میــم_دور_از_میـم
1⃣5⃣ #15
از شدت سر درد نمیتونستم چشمامو باز کنم!
من:آرزو!آرزوووو!!
وقتی اومد داخل،چشمای گردش بود که روی صورتم ثابت موند!.
آرزو:مامان!!!!
مامان رو که صدا کرد،خودشو رسوند کنار تختم.
آرزو:داداش!چی شده؟
چی کردی با خودت!!!
میگفت و گریه میکرد.
مامان که اومد،دیگه واقعا نگران شدم!چی تو صورت من بود ک اینقدر آشفتشون کرده؟!
من فقط یکم خودمو گم کردم،یکم اعصابم دست خودم نیست و یکم از خودم سیرم!!!
قبول دارم،دیگه آراز چندسال پیش نیستم ،ولی چرا!
قرار روزگار این نبود...
من:آرزو دیگه گریه نکن بسه!مامانهم نگران میکنی!!
مامان جان به خدا هیچیم نیس!
فقط یه کدئین بده ،سرم درد میکنه!
همین.
این حرفم داغ مامانو تازه کرد:
چی میگه آراز؟
دیگه باید چیت باشه! یه تو آینه خودتو دیدی؟!
از وقتی ترانه.....
ادامه نداد.
ی روز ندیدم چشمت قرمز ومتورم نباشه؛ی روز نشد تو بخندی!!
توهمون آرازی که از دیوار راست بالا میرفتی.
همونی که فقط دوساعت طول میکشید موهاشو سشوار بکشه.
الان حتی موهاتو شونه نمیزنی!!
عاخه منم مادرم!!
نمیتونم پاره تنمو اینطور ببینم.
الانم ک میخوای خونهتو جدا کنی.
یه مکثی کردو اشکاشو پاک کرد.
ببین آراز!دیشب بابات گفت ،کمکت کنم وسایلتو جمع کنم،خیلی تلاش کردم که رایشو بزنم.
ولی قبول کردم.کارتون های خالی رو از تو انبار آوردم برات بالا!
ولی الان با این حالت از من نخواه تنهات بزارم!
انگار این حالِداغونم داشت همه چیز رو خراب میکرد.
من:مامان جان!
به خدا من خوبم،فقط یکم عصبی شدم.غذا هم که نخورده بودم ،یکم ضعف کردم.
لطفا حالمو از این خراب تر نکن...
نگاهِ نگرانش رو پاچید توی صورتم.
مامان:آب قندتو که خوردی ، حالت که جا اومد،برو یه دست و روتو آب بزن .
ناهار میکشم بیا بخور.
بعدش با آرزو وسایلتو جمع کن.
آقای جمالی فردا کلید رو میاره.
@sangareshohadaa