eitaa logo
˼سنگر‌شھدا˹
5.5هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
1.1هزار ویدیو
38 فایل
•. از‌افتخــا‌رات‌این‌نسل‌همین‌بس‌ڪھ‌ اسرائیل‌قراره‌بھ‌دست‌مــا‌نابود‌بشھ ꧇). .! اینستامون: https://instagram.com/sangareshohadaa?igshid=ZDdkNTZiNTM= • ‌شرایط . - @Sharayett313 •. گردان .- •. @nashenassangareshohada •. -زیــر‌ سایھ حضرت‌قائم . . (꧇ . .
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌اللہ‌الرحمن‌الرحیم بہ‌مناسب‌فرارسیدن‌ماه‌مبارک‌شعبان و‌نزدیک‌شدن‌به‌میلاد‌مولامون‌آقا‌ صاحب‌الزمانقصد‌تجدید‌بیعت‌با‌ مولا‌داریم...! قشنگ‌ترین‌عھــــــدوپیمان‌هم‌کہ‌در‌ دعاۍ‌عھدذکر‌شده‌ッ بنابر‌این‌‌ما‌عاشقان‌یارۍمولا‌صاحب‌ الزمان‌تصمیم‌بر‌این‌داریم‌کہ‌((با‌استناد بر‌حدیثی‌از‌امام‌صادق‌علیہ‌السلام‌ که‌می‌فرمایند: هرکہ‌چھل‌صبح‌دعای‌عھد‌بخواند‌ از‌یاوران‌قائم‌﴿عجل‌اللّٰہ‌تعالۍ‌فرجہ﴾ ما‌باش‌واگر‌پیش‌ا‌زظھور‌از‌دنیابرود‌ خدا‌او‌را‌ا‌قبر‌بیرون‌آور‌کہ‌در‌خدمت آن‌حضرت‌باشد‌)) فعالیت‌کانال‌های‌مذهبی‌و‌مجامع بچہ‌شیعه‌ها‌با‌این‌دعاشرو‌؏بشه‌ به‌امیدروزی‌کہ‌لشکر‌۳۱۳نفره‌ی‌حضرت تکمیل‌بشہ‌و‌شاهد‌ظهور‌عالم‌ساز‌قائم‌ آل‌محمد‌مولاصاحب‌الزمان‌باشیم... لذا‌هر‌کدام‌از‌ادمین‌هایے‌کہ‌قص‌دارند‌کانال خودشون‌رودر‌این‌طرح‌شرکت‌بدهنداین‌بنر‌ رو‌بہ‌همراه‌صوت‌پایین‌هر‌صبح‌در‌کانالشون‌ قرار‌بدند...:)
1_366473609.mp3
1.78M
(دعای‌عهد)
˼سنگر‌شھدا˹
❤️🙃
♥️⃟⃟🌸 . --دل‌من‌لڪ‌زده‌تا‌کنڄ‌حرم‌گریہ‌کنم😭💔 ••دوقدم‌روضہ‌بخوانم‌دو‌قدم‌گریہ‌کنم🔒🌱 دلتنگ‌حرم
+ میگفت: تازمانی‌ڪه‌اعتراف‌نڪنی خدایا،من‌اگه‌میخواستم‌خوب‌بشم، خوب‌میشدم خوب‌نمیشی...!♥️🍃 استادپناهیان
چرا واقعا؟!
˼سنگر‌شھدا˹
چرا واقعا؟!
اگه بخوان ادامه سریال رو بسازن باید چیزی شبیه سریال های ترکیه ای بشه قسمت ۹۸۷ سریال گاندو از شبکه سه سیما.. از بس زیادن این جاسوسان و خائنان... سنگر شهدا
رفقا تا فردا فقط وقت داریمااااا🌱 صلوات هاتونو ثبت کنید😌♥️
[]گاندو_ردخون[]🌱 سنگر شهدا
[رهـــــآݜـــدهـ](آراز) ✍🏻نویسنده≈ 1⃣6⃣ شب با نگاه سنگین بابا به اتاق خالی ،ونگاه نگران مامان گذشت. به لطف تخت دونفره‌ی آرزو،موقع خواب،مهمونِ ناخونده آرزو شدم. لای در رو که باز کردم؛دیدم تا خرچتاق پتو رو کشیده بالا،سرشم تو گوشیه. بی مقدمه خودمو انداختم رو تختشو ساعدمو گذاشتم رو چشمام. بی تفاوت ب فحش هایی که میداد،خودم رو به خواب زدم. هرچی بالگد هولم داد که از تخت برم پایین،انگار نه انگار. آخرشم تسلیم شدو پشت ب من کردو به گوشیش پناه برد. خوابم نمیبرد،اعصابم بهم ریخته بود! آرزوهم هی ریز ریز میخندید و با صدای آروم وویس میداد. دستمو از روی چشمام برداشتم. دیدم لحافذرو کشیده رو سرش و میخنده. بهش اعتماد داشتم ولی کرم درونم میگفت اذیتش کنم. پتو رو که از سرش کشیدم،جیغش رفت هوا. خودم خجالت کشیدم چه برسه ب اون. من:دختر تو همیشه اینطوری میخوابی؟؟! گفتمو یه لبخند شیطنت آمیز زدم\: همون طور که پتو رو میپیچوند دور خودش با عصبانی ترین حالت ممکن گفت: واقعا که آراز! این چندروزه همش اذیتم میکنی! سمت کمد خوابیدی،منم نتونستم پاشم برم لباس بپوشم،با همون تاپ شلوارک دراز کشیدم... گفتم پتو میکشم سرم. که مثل این فضولا پتو از سرم کشیدی\: من:یه جوری میگی،انگار من نامحرمم. آرزو:نامحرم نیستی،ولی کی منو دیدی آزاد پیشت بشینم؟ من:الان!!! آرزو:برو از جلوی چشمم که حوصلتو ندارم الانم چشاتو ببند لباس بپوشم! من:نبندم چی میشه؟! آرزو:خفت میکنم! صدای پیامک گوشی که بلند شد،همین طور که گوشی رو برمیداشتمو رمزشو میزدم گفتم: تو پاشو لباستو بپوش،من نگات نمیکنم. از طرف مسی بود: داداش چرا آن نشدی؟ فک کنم آبجیت همه چیزو بهت توضبح داد. اون روز فقط سوال آرزو خانم این بود که من دلیل حال بدتو میدونم یا نه! با مادرتم صحبت کردمو گفتم ک بین منو تو هیچ چیز پنهونی نیست!«امیدوارم که همین طور باشه» گفتم ک یکم با خودت درگیری همین. اون روزم ،وقتی سامان ازم پرسید که آبجیت چیکارم داشت،بهش نگفتمو پیچوندمش. اونم تو گروه تعریف کرد و انگ بی غیرتی بهت زدن. من ک تو گروه نیسم!طاها اسکرین شات هاشو فرستاد برام. بعدشم،تو رد کردی پیامارو،ولی پیاما سین خورده و بچه ها فک کردن خوندی و هیچی نگفتی! همین بود جون داداش! حالا آن شو ،تو وات بگو ک ب دل نداری ازم به خدا سر شام بشقاب غذا از گلوم پایین نرفت😂😂😂 زیر لب ی چندتا فحش دوستی دادمو تو وات چندتا پوکر فرستادم تا بفهمه ازش ب دل ندارم ولی ب خاطر پنهونکاریش از خجالتش درمیام... سنگر شهدا
[رهـــــآݜـــدهـ](آراز) ✍🏻نویسنده≈ 1⃣7⃣ وسایل زیادی نداشتم! همان چندتا کارتون رو ، صندوق عقب ماشین مامان گذاشتیم و آرزو با مامان رفتن تا خونه رو زودتر تمیز کنن و وسایل رو بچینن. منم موندم تا وانتی بیاد تخت و ی چندتا تیکه میز و صندلی رو بار بزنم،بعد برم. ب اتاق خالی که نگاه میکنم،میبینم چقدر همه چیز تغییر کرده!! چیشد من شدم این آراز؟ این وسط ی چیزی اشتباهه،ی چیزی گنگه. دیگ هیچی حال نمیده،هیچی. دلم ی چیز بزرگ میخواد که قشنگ بچسبه ب جونم؛ولی هرچی میگردم پیدا نمیکنم. ترانه تنها دلخوشی من بود.خیلی دوستش داشتم ، اونم میدونست!! ولی نخواست بمونه ، نخواست همه چیز بشه مثل فکرو خیالمون. حداقل من یکی فهمیدم،زندگی هیچ وقت مثل فیلما نیست. هیچ وقت همه چیز مثل چیزی که تو ذهنته نیست. شاید اینجور موقع ها درست برعکس بشه. از وقتی ترانه دیگ نیست،خدا هم از بزرگی برام افتاده. دلم نمیخواد اینطور باشه ولی ،تو ذهنم همش میگم،خدا ک حال و روزمو میبینه! چرا همه چیزو درست نمیکنه؟! صدای ایفون که اومد ، از این همه فکرو خیال تکراری بیرون اومدم. سنگر شهدا
[رهـــــآݜـــدهـ](آراز) ✍🏻نویسنده≈ 1⃣8⃣ کار خونه که تموم شد،تازه تونستیم یه نفس راحت بکشیم!! ابتدایی ترین وسایل فراهم شده بود. ب لطف وسایل برقی کهنه مامان،خونه برای ی زندگی مجردی تکمیل شد. بعد ناهار ،مامان وسایلشو جمع کرد ک بره؛آرزو خیلی اصرار کرد ک بمونه،ولی شاید نگاه های معنی دار من منصرفش کرد. قبل رفتن ،مامان صدام کرد تو اتاق و گفت: ببین آراز!برای بار آخر داریم میگیم بهت. یه کاری نکن اعتماد ما بهت از بین بره،هر وعده غذا هم حق نداری زنگ بزنی فست فودی!! مراقب خودت باش،یه موقع هایی سر زده اومدم،نبینم ی چشمت اشک ی چشمت خون باشه هااااا. فقط امیدوارم این تنهایی،حال و روز داغونتو سر جاش بیاره. خیلی خوشحال میشم مامان نگرانمه . دستشو بوسیدمو تشکر کردم. مامانینا که رفتن ،من موندم ی حجم عظیمی از فکرو خیال... نشستم رو مبل ،دقیقا روبه روی تلویزیون خاموش. شاید کمی دقت و یاداوری ، منو برد ب گذشته...* *در رو که باز کردم!ترانه با ی لبخند عمیق کاسه آش رو روبه‌روم گرفت: بفرمایید!اینم آش ترانه پز ، برای جناب آراز خان. کاسه آشو گرفتمو یه لبخند ب پهنای صورتم زدم، با ضعیف ترین صدای ممکن گفتم: حالا این ترانه خانم آشپز ، کی وقت داره با آقا آراز ی سر بیرون بره؟! ترانه ک معلوم بود از خداشه ولی میخواد خودشو لوس کنه گفت: حالا ببینم کی وقتم آزاده!!! اوووووم.... بزار ببینم ، من که همیشه وقتم پیش آقا آراز آزاده، پس بهتره ساعت ۵ تو کافه کتاب همو ببینیم!!! لبخند شیطنت آمیزی زدو جینگ فنگ الفرار ب طبقه پایین. خندم گرفته بود از این همه دیوونه بازیش. ساعت۵به بهانه گیم ، زدم بیرون. عاخه کافه کتابم شد جا؟؟ از سلایق عجیب و غریب ترانس دیگ. کفشش جلوی ‌واحدشون نبود، انگار زودتر رفته که ب قول خودش، یکم فیلم سینمایی باشه. تا برسم کافه، اذان رو زدن، جینگ‌فنگ ی نمازی خوندم و خودمو رسوندم کافه. نشسته بود کنار یه میز دونفره، سرشم کرده بود تو گوشیش. از همین پشت شیشه هم جذابیتش دلبری میکنه. یهویی ،جوری که صندلی صداش دربیاد، پریدم جلوش: اییی مرگ درد کوفت هوناق تو شکم دشمنت. زهره ترک شدم آراز!!! لبخند پیروزمندانه ای زدمو گارسونو صدا زدم. از هرچیه این کافهذکتاب بدم بیاد، عاشق این لفظای گارسونام: «غذای روح چی میل دارید؟!» وقتی هم کتاب سفارشی رو میارن با ی لحن خاصی میگن: «نوش روحتون» از قهوه های خاصش نگم . همونایی که کنار غذای روح سرو میشه. ترانه:هووووووووی آراز!! من:جانم! ترانه:میگم! اگه ی روزی دیگ من نباشم، قول میدی به من فکر نکنی؟! سنگر شهدا
هدایت شده از ˼سنگر‌شھدا˹
نظراتتون درباره رمان چیه؟! آیا میخونید!؟ تا نیم ساعت بعد از پارت گذاری منتظر انتقاداتتون هستم😉🌹👇👇👇 https://harfeto.timefriend.net/16156291668029
گفتــــــ: مــــا اصلا دعــــاے بے اجابتــــــ نداریــــم... یــــه وقتــــــ مے بینے اون دنــــیا کلے ثوابــــــ ریختــــن پاتــــ میگــــن، بیــــا اینهمــــه براے شــــما جــــاے همــــون دعــــاهایے ڪــــه تــــو دنیــــا خــــواستے ونشــــد:)) 🌿 سنگࢪشھدا
بہش‌گفٺم: +ای شہیـــد... خیلے‌دوسٺ‌دارم برگشٺ‌گفٺ: -اےمشٺے، ڪجاے‌ڪارے... ٺو‌هنوز‌نبودے‌من‌فداٺ‌شدم سنگࢪشھدا
همین الان بایست به طرف قبله ی دستت رو سرت و یه دستت رو سینه و آروم بگو: میگن این جور مواقع امام زمان بر میگرده با لبخند بهمون نگاه میکنه😍 سنگࢪشھدا
هردل‌ڪه‌تویـے‌درآن، مقدس‌باشد بیچاره‌ دلےڪه‌ سرد ونارس‌باشد دراوج جـوانے‌ام به قول ســعدی عشــق‌تـو و‌خانـدان‌تـو بـس‌باشد :)✨ سنگࢪشھدا
• . ♥️ همه‌ فکر می‌کنند چون گرفتارند به‌ خـُـدا نمی‌رسند؛ اما چون‌به خدا نمی‌رسند گرفتارند (: سنگࢪشھدا