"بسم الله الرحمن الرحیم"
『 کتاب ، حلال مشکلات 』
شهید محسن حججی
در زندگی اش هرگاه با مشکل مواجه میشد ، با کتاب آن مشکل را برطرف می کرد . یکی از تأسفاتی که همیشه می خورد ، این بود که میگفت : «من از سال ۸۵ که وارد مؤسسه شهید کاظمی شدم ، دنیای جدیدی به روی من باز شد . پشیمان هستم که چرا از بچگی کتابخوان نبودم ! »
#چندلحظهکتاب
@sangareshohadaa
"بسم الله الرحمن الرحیم"
کتاب سرمشق از زندگی شهید محسن حججی
『 فرهنگ سازی 』
در مؤسسه، مرکزی راه افتاد به نام «مرکز ترویج فرهنگ کتاب و کتابخوانی نون والقلم» . همان اول کار، وقتی مسئول مؤسسه برای این کار کمک طلبید، محسن داوطلب شد و اعلام آمادگی کرد. کارمان برپایی نمایشگاه کتاب در مدارس سطح شهر و محافل و مراکز فرهنگی بود. اوج کار عصر روز های پنجشنبه در گلزار شهدا بود و ظهر های جمعه در نماز جمعه. کتاب ها را بساط میکردیم و تبلیغ. با کلی دوندگی، توانستیم زمان کوتاهی برای معرفی کتاب از تریبون نماز جمعه بگیریم که خوب هم جواب داد. چندبار هم شهرداری بساط کتابمان را از گلزار شهدا جمع کرد. محسن خیلی تلاش کرد تا مجوز فروش کتاب در گلزار شهدا را بگیرد. به آنها میگفت : «نمایشگاه کتاب برای سود آوری نیست ، فرهنگ سازیه . نگاه به کتاب ها بکنید ؛ همشون از شهدا و دفاع مقدسه. »
تلاش های محسن در کار کتاب باعث شد یک مرکز ثابت برای فروش کتاب در شهر به دست بگیریم که سال ها محل رجوع اهالی فرهنگ و کتاب بود .
#چندلحظهکتاب
˹@sangareshohadaa˼
"بسم الله الرحمن الرحیم"
کتاب سرمشق از زندگی شهید محسن حججی
『 پرتلاش و دغدغه 』
دائم در تکاپو بود. دلش میخواست کاری برای اسلام انجام بدهد. در موسسه مسئول گروه عمار بود. گروهی از نوجوانهای ۱۳_۱۴ ساله. خیلی با آنها ارتباط گرفته بود. در اردوهای جهادی و راهیان، واقعا پرتلاش ظاهر میشد. دغدغه موسسه را خیلی داشت؛ دغدغه کار فرهنگی.
#چندلحظهکتاب
˹@sangareshohadaa˼
"بسم الله الرحمن الرحیم"
کتاب سرمشق از زندگی شهید محسن حججی
『 کتاب خوان 』
کتاب های دفاع مقدس را زیاد میخواند و خیلی علاقه داشت. بعضی اوقات که یک کتاب برایش دلچسب بود ، چند بار میخواند. سوار سرویس دانشگاه که میشدیم کتاب «خاک های نرم کوشک» را میخواند. بعد از مدتی برای همه سوال شده بود که بدانند این چه کتابی هست که محسن میخواند. تا بالاخره چند نفری خریدند و خواندند.
#چندلحظهکتاب
˹@sangareshohadaa˼
"بسم الله الرحمن الرحیم"
کتاب سرمشق از زندگی شهید محسن حججی
『 اولین هدیه 』
علاقه محسن به کتاب تا جایی بود که در مراسم عقدش هم ، کتاب « سلام بر ابراهیم » و چند کتاب دیگر را به همسرش هدیه داده بود. تا آنجایی که اطلاع دارم، در طول زندگی مشترک هم تقریباً به صورت ماهانه یک کتاب به همسرش هدیه میداد و برای ترغیب او به کتابخوانی، از آن امتحان هم میگرفت و بعد دوباره به او هدیه میداد! حتی در مهمانی هم دست از کتاب و کتابخوانی بر نمیداشت و به دوستان و اقوامش کتاب هدیه میداد یا معرفی میکرد.
#چندلحظهکتاب
˹@sangareshohadaa˼
"بسم الله الرحمن الرحیم"
کتاب سرمشق از زندگی شهید محسن حججی
『 عمل به دانسته ها 』
مؤسسه بحث بر سر مطالعهٔ کتاب و تعداد کتاب های خوانده شده حسابی داغ شده بود. رقابت شدید بود و هرکس کتاب بیشتری خوانده بود ، بیشتر مورد توجه بچه ها بود. ولی بین بچه ها فکر کنم به اندازه تعداد انگشتان دست نبودند کسانی که عامل به خوانده هایشان باشند. کتاب ها روی محسن تاثیر زیادی داشت و با عشق کتاب میخواند. این را از دست نوشته هایش فهمیدم ، مثل همین اتیکت لباس نظامی اش : «جوْن خادم المهدی».
«جوْن» از کتاب قیدار رضا امیرخانی برایش یقینی شده بود و دوست داشت مثل یک غلام برای امامش باشد.
#چندلحظهکتاب
˹@sangareshohadaa˼
"بسم الله الرحمن الرحیم"
کتاب سرمشق از زندگی شهید محسن حججی
『 قدرت تحلیل 』
قدرت تحلیل خوبی داشت. خصوصا در درس های ریاضی و فیزیک و مدار های الکتریکی. کلا در درس های محاسباتی درک خوبی داشت و قوی بود. به خاطر همین ما میرفتیم ، در اتاق طبقه بالای خانه آنها که پدرش در اختیارش گذاشته بود و آنجا به ما درس میداد. هم خوب میفهمید ، هم خوب درس میداد.
نکته جالب این تدریس ها این بود که معمولا بعد از اعلام نتایج ، نمره محسن از ما کمتر میشد و این موضوعِ خنده همیشگی ما بود.
#چندلحظهکتاب
˹@sangareshohadaa˼
"بسم الله الرحمن الرحیم"
کتاب سرمشق از زندگی شهید محسن حججی
『 کنکور 』
محسن دوست صمیمی برادرم بود. آن موقع دانش آموز دبیرستانی بودم. هروقت من را میدید ، از درس هایم میپرسید و آمادگی ام برای کنکور. آخرین باری که همدیگر را دیدیم ، قبل از رفتنش به سوریه بود. چند سوال کنکوری از من پرسید ؛ اما جواب درست و حسابی نداشتم که به او بدهم. حرص میخورد و با خنده میگفت : «پس تو چی خوندی؟ آخرش هم هیچی نمیشی!»
#چندلحظهکتاب
˹@sangareshohadaa˼
"بسم الله الرحمن الرحیم"
کتاب سرمشق از زندگی شهید محسن حججی
『 کار جهادی 』
یکی از بند های مرامنامهٔ مؤسسه این بود : « کاری که روی زمین مانده مال من است. » محسن هم عامل به این شده بود. برایش شأن و کلاس کار مهم نبود ، جهادی عمل میکرد. از مؤسسه گرفته تا خانواده و اردوی جهادی و حتی لباس پاسداری و سوریه. خودش را نمیدید ، به فکر دیگران بود. هرکجا جای خالی حس میشد ، تلاش میکرد کار زمین مانده را انجام دهد.
#چندلحظهکتاب
˹@sangareshohadaa˼
"بسم الله الرحمن الرحیم"
کتاب سرمشق از زندگی شهید محسن حججی
『 امر واجب 』
در مدارس به تبلیغ کتاب میپرداخت. با یک کوله پشتی پر از کتاب میرفت و کتاب هایش را بساط میکرد روی میز. اگر دانش آموزی، کتابی را دوست داشت و پول نداشت، میگفت این هدیۀ من به تو، اما باید قول بدهی حتما مطالعهاش بکنی.
در نماز جمعه هم این کار را انجام میداد. البته اصلا خجالت نمیکشید و نمیگفت: « این کار برای من زشته و... » کتابخوانی برایش یک امر واجب بود.
#چندلحظهکتاب
˹@sangareshohadaa˼
"بسم الله الرحمن الرحیم"
کتاب سرمشق از زندگی شهید محسن حججی
『 تبلیغ کتاب 』
کتاب « مفاتیح الحیاة » که چاپ شد، راه افتاد توی مساجد شهر. ماه رمضان بود. همان دور اول، شصت تا فروخت. میرفت داخل مسجد، اول کتاب را به امام جماعت معرفی میکرد و بعد از او اجازه میخواست بین دو نماز، کتاب را برای نمازگزاران معرفی کند. در پویش های مطالعاتی، با سایر بچه ها غوغا میکردند. در شهر نجف آباد، چهار هزار نسخه کتاب « من زنده ام » را فروختند.
خانمش هم به او کمک میکرد. قسمتی از کتاب را به حالت تئاتر اجرا و آن را تبلیغ میکردند.
#چندلحظهکتاب
˹@sangareshohadaa˼
"بسم الله الرحمن الرحیم"
کتاب سرمشق از زندگی شهید محسن حججی
『 اردوی جهادی 』
قرار بود برویم اردوی جهادی، اما اردو به خاطر مشکلات مالی در حال لغو شدن بود. درنهایت به همین منظور جلسه ای برگزار شد. محسن اصرار به برگزاری اردو داشت و میگفت: « حتی اگه یه نفر هم به اردو نیاد ، من به تنهایی میرم. کار عمرانی نمیتونیم بکنیم ، کار فرهنگی که میشه انجام بدیم. »
میگفت بچه های روستا منتظرند. خیلی پیگیر شد تا بالاخره اردو برگزار شد.
#چندلحظهکتاب
˹@sangareshohadaa˼