eitaa logo
˼سنگر‌شھدا˹
5.5هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
38 فایل
•. از‌افتخــا‌رات‌این‌نسل‌همین‌بس‌ڪھ‌ اسرائیل‌قراره‌بھ‌دست‌مــا‌نابود‌بشھ ꧇). .! اینستامون: https://instagram.com/sangareshohadaa?igshid=ZDdkNTZiNTM= • ‌شرایط . - @Sharayett313 •. گردان .- •. @nashenassangareshohada •. -زیــر‌ سایھ حضرت‌قائم . . (꧇ . .
مشاهده در ایتا
دانلود
یا‌حَضرَت ِ‌حَق... روے دیوار دل‌ خود بنویسید خدا هست...💛🌿!‌ +جز‌‌ °ٺۅ° به‌ ڪه‌ پناه‌ برم‌..؟🙃 شهدا از ما میخواهند راهشان را ادامه دهیم... این راه روشنه روشنه...! فانوس به دست گرفته ایم برای چه؟ @sangareshohadaa
یا‌حَضرَت ِ‌حَق . . . شهدا از ما میخواهند راهشان را ادامه دهیم... این راه روشنه روشنه...! فانوس به دست گرفته ایم برای چه؟ @sangareshohadaa
«[☁️👒]»°• ✨♥ همیشھ‌میگفت: زیباترین‌شهادت‌رامیخواهم!🕊 یڪ‌بارپرسیدم:شهادت‌خودش‌زیباست؛💙♥ زیباترین‌شهادت‌چگونه‌است؟!😍 درجواب‌گفت: زیباترین‌شهادت‌این‌است‌ڪه💖 جنازه‌ای‌هم‌ازانسان‌باقی‌نماند... :) 🦋🧡 🌼
سهدقیقهدرقیامت قسمتاول.mp3
5.54M
همچین تلنگر هایی توی زندگی لازمه یه ویس ۵ دقیقه اییه ‌...ولی یه دنیاست پیشنهاد دانلود 😇 @sangareshohadaa
هر چہ رآ خواستم ازڢضݪ ٺو گیࢪم آمـد🌿 مآݩده بـے سࢪ شدݩم در رَه زِیݩَب {س}جآݩَٺ💚
🌱✨به نام شنونده ؎ رازها✨🌱 °•|📚|•° . ...پاهام یاری نمیکردبرم جلو،زهرا و علی رو دیدم،علی داد میزد محـــــسن!!وای خدای من باورم نمیشد محسن برادر علی شهید شده بود... خوش بحالت آقا محسن چقدر خدا دوست داشت. زهرا و علی گریه میکردن منم دست کمی از اونا نداشتم واقعا صحنهٔ سختی بود😭علی بدن برادرشو بغل گرفته بودو میگفت :محسن پاشو ،پاشو مگه قرار نبود وقتی برگشتیم با عروست بشینی پای سفره عقد،محسن ما بدونه تو چیکار کنیم،کتو شلوارتو تن کی کنم،چطور دلت اومد از عشقت بگذریو بری،بی معرفت چشم به راه بود برگردیو حلقه دستش کنی،محسن عروست چشم به راهته پاشو داداش؛علی میگفتو ما آتیش میگرفتیم😭حامد گفت:بهتره جلوتر نرید...عصبی شدم با گریه برگشتم سمتش داد زدم:یعنی چی جلوتر نرید ما تو این راه کشته دادیم حالا میگید جلوتر نرید؟! علی برای آخرین بار صورت برادرشو بوسید ازش دل کند ،اشکاشو پاک کرد،دست زهرارو گرفت و روبه حامد گفت:رویا خانم راست میگه ما به راهمون ادامه میدیم ؛حامد با حرفاش نتونست مانع ما بشه ما الان یه داغ بزرگ داشتیم نباید جا میزدیم . باهزار زورو زحمت فیلم برداری کردیمو به عقب برگشتیم ؛کارای آقا محسنم کردیم که با جنازه باهم برگردیم ایران . مادر محسن وقتی جنازه پسرشو دید دوید سمتش :آخ مادر برات پر پر بشه..... بعد از تشییع پیکر محسن هرکی رفت پی کار خودش . اوایل خودمو مقصر مرگش میدونستم ولی بعدش باخودم گفتم قسمتش شهادت بوده.... روز هفتم محسن بود که مامان گفت:رویا خواستگار میخواد بیاد برات!! -مامان من قصد ازدواج ندارم چرا گوش نمیدی اونم الان که بهترین رفیقم عزاداره . مامان میدونست اسرار بی فایدست پس بی خیال شد . روز ها پشت سر هم می گذشت بعد از اتفاقات سوریه دستو دلم به کار نمیرفت صحنه های بدی رو تجربه کرده بودم خیلی سخت بود سخت تر از همه شهادت اقا محسن و گریه های زهراو علی آقا بود شاید اگه اسرار من نبود..الان همه حالشون خوب بود. بعد از چند وقت خونه نشینی تصمیم گرفتم برم مزار شهدای گمنام شاید آروم بشم؛وقتی رسیدم به مزار بوی گل یاس همه جارو پر کرده بود ،دلم آروم شد ،حالم بهتر شد. دیگه کم کم هوا داشت تاریک میشد به سمت خونه راه افتادم . هفته ها کسل کننده تر از همیشه میگذشت ؛تو اتاقم نشسته بودمو مشغول کشیدن چهره ی یکی از شهدا بودم که مامان در زدو اومد داخل +رویا مادر میخواد برات خواستگار بیاد -خب چیکار کنم مامان جان شما که میدونید جواب مـ..... +رویا مادر بزار حداقل یه خواستگار پاشو تو این خونه بزاره شاید طلسم شوهر نکردن تو باطل شد،بزار بیان هر جوابی که دلت خواست بده . پووفی کردمو گفتم باشه بگو بیان . +اتفاقا خودم گفتم بیان،گفتم پنجشنبه هفته ی بعد بیان. -مامان خوبه میدونی من پنجشنبه ها کجام. +مادر انقد کج خُلقی نکن. اینو گفتو رفت،هووف خدا خودت نجاتم بده. روزها میگذشت و رفتار زهرا فرق کرده بود هعی میگفت:نمیخوای شوهر کنی؟! منم در جواب میگفتم :نه ... بالاخره پنجشنبه فرارسید مامان از صبح مشغول تمیز کاری بود و اصلا یک بارم به من نگفت پاشو خونرو تمیز کن!! ساعت۶ بود و یک ساعت مونده بود تا اومدن مهمونا بالاخره تصمیم گرفتم تکونی به خودم بدم از جام بلند شدمو رفتم سمت کمدم خب چی بپوشم! یه شومیز آبی ملایم و از کمد کشیدم بیرون خب روسریو دامن چی؟!تصمیم گرفتم روسریو دامنو ساق دست ستی که گرفته بودمو بپوشم زمینهٔ سفید با گلای ریز آبی . به خودم تو آیینه نگاه کردم خب همه چیز خوبو عالیه جز حال من؛زنگ در به صدا در اومد چادرمو سرم کردمو رفتم پایین،مامان معلوم بود خیلی خستس. رفتم تو آشپزخونه از اونجا به پذیرایی دید نداشت . هعی داشتم تمرین میکردم که یوقت آبرو ریزی نکنم ،پوووف رویا خدا خفت کنه اگه میزاشتی یه چنتا خاستگار میومدن الان مثل بُز سینیو نگاه نمیکردی😐داشتم فکر میکردم چجور سینیو بگیرم که مامان گفت:رویا جان چایی رو بیار . واای استرس گرفتم(ندای درون:خوبه حالا دختر چرا مثل این ندید پدیدا رفتار میکنی آدم باش یکم😐) سعی کردم خودمو آروم کنم ،سینیو برداشتمو بسم الله گویان رفتم(ندای درون:حالا انگار داره میره به جنگ اَجنه که باهرقدمش یه بسم الله میگه😐) با هر بدبختی بود شروع کردم به تعارف کردن چایی به آقا داماد که رسیدم یه لحظه باهاش چشم تو چشم شدم.... ❌ نویسنده:خانم ټرابیان باما همراه باشید🌹 💍@sangareshohadaa💍
🌱✨به نام شنونده ؎ رازها✨🌱 °•|📚|•° . ....یه لحظه باهاش چشم تو چشم شدم..من این چشمارو میشناختم..! نـــــہ !!!!اصلا باورم نمیشد!!!حامد!!حامد اومده بود خاستگاری من😳😐سریع چشمامو ازش گرفتمو رومو کج کردم پسرهٔ خودخواه،مغرور،زشت،بی ریخت😐 (ندای درون:هوی رویا بزن کنار باهم بریم...) دعا دعا میکردم که به این زودیا نگن پاشید برید حرف بزنید که متاسفانه همون لحظه بابا گفت:رویا بابا جان با آقا حامد برید حرفاتونو بزنید😐خدایا قربونت بشم چرا برعکس میزنی همه چیو😐با هزار زورو زحمت ازجام بلند شدم و با حرص گفتم:بفرمایید از این طرف . بردمش سمت اتاقم درو باز کردمو تعارف کردم که بره تو وقتی وارد اتاق شد یه نفس عمیق کشیدو لبخند زد و چشم دوخت به گلای یاس تو گلدون تعارف کردم که بشینه خودمم روبه روش نشستم بی مقدمه گفت:اتاق قشنگی دارید... گفتم :نظر لطفتونه😒 امشب خیلی با وقتی که تو سوریه دیدمش فرق داشت مهربون ترو مظلوم تر بود . باز خودش شروع کرد به حرف زدن:حامد رحیمی هستم۲۸ سالمه لیسانس عمران دارم و تا قبل از اینکه برم سوریه تو یه شرکتی مشغول به کار بودم (واو پس آقا مهندس تشریف دارن) من:ببخشید آقای رحیمی فکر می کنم حرفهای مهم تری هم برای زدن باشه. حامد:بله درسته شرمنده...خب شما... در اتاق به صدا در اومد:رویا مادر جان حرفاتون تموم نشد؟ -چرا مامان جان الان میاییم . حرفامون نصفه کاره موند رفتیم پایین . مادر حامد گفت:خب عروس قشنگم چی شد؟! گفتم:راسیتش ما هنوز درستو حسابی صحبتامونو نکردیم... +باشه دختر گلم انشاءالله یه وقت دیگه مزاحم میشیم مهمونا رفتنو من برگشتم تو اتاقم بوی عطر حامد باعطر گلای یاس مخلوط شده بود و بوی دلنشینی رو تو هوا پخش کرده بود ؛پنجر رو باز گذاشتمو رو تخت دراز کشیدم به آسمون نگاه کردم چشماش مثل شب سیاه بود.... شنبه که رفتم سرکار زهرا گفت:آقا حامد خوبن؟!! برگشتم سمتش:ای نامرد میدونستیو به من هیچی نگفتی.. هفته ی پیش بخاطر خواستگاری نتونستم برم مزار شهدا برای همین این هفته با کله رفتم ؛تصمیم گرفتم یه سرم برم سر خاک آقا محسن ؛چندتا شاخه گل یاس خریدمو رفتم سمت مزارش داشتم آب می ریختم رو سنگ قبرش که متوجه شدم یکی نزدیک شد و بالای سنگ قبر ایستاد سرمو بلند کردمو بازم چشمای مشکیش...حامد بود اومده بود سرخاک آقا محسن، فاتحه که خوندیم گفت:خوشحال شدم دیدمتون خیلی از حرفامو هنوز نتونستم بهتون بزنم اجازه هست باهم صحبت کنیم؟ نگاهی گذرا بهش کردم ،چرا انقدر مظلوم شده ؟!دلم به حالش سوخت و گفتم:بفرمایید گفت:میشه بریم پارک و حرف بزنیم؟ موافقت کردم اون سوار ماشین خودش منم سوار ماشین خودم به سمت بوستان امام رضا حرکت کردیم... روی یه نیمکت نشستیم:آقای رحیمی شما از گذشته ی من خبر ندارید و ممکنه با فهمیدنش از تصمیمتون منصرف بشید. گفت:من از گذشته ی شما خبر دارم ،زهرا خانم همرو برای من تعریف کرده (ای زهرای دهن لق) حامد ادامه داد:البته فکر بد نکنید کار راحتی نبود به حرف آوردن زهرا خانم ولی خب منم راه و روش خودمو دارم ،بگذریم رویا خانم من باگذشته ی شما هیچ کاری ندارم من میخوام آیندمو با شما بسازم (وای چقدر قشنگ اسممو صدا کرد😍ندای درون:از بین اون همه حرف فقط اسمتو شنیدی😐من:خب آره مگه چیه😐) حامد:شما نمیخوایید حرف بزنید؟ شروع کردم به گفتن:اعتقادات،اخلاق و صداقت همسرم برای من خیلی مهمه طبق شناختی که این چند وقته ازتون دارم میدونم اعتقاداتتون محکمه،اخلاقتونم که چه عرض کنم اگه بخوام اخلاقو رفتاری که تو سوریه ازتون دیدمو در نظر بگیرم باید بگم اخلاقتون صفره! با یه مظلومیت خاصی گفت:رویا خانم (وای باز این اسممو صدا کرد😍😐 خودتو جمع کن رویا) خودتون دارید میگید سوریه به نظرتون زیر بمبو ترکشو خمپاره میشه خوب بود؟ دیدم حرفش منطقیه برا همین فعلا چیزی نگفتم. ادامه داد:میمونه صداقت که من به شما قول میدم تا آخر عمر با شما صادق باشم . گوشیم شروع کرد به زنگ خورن مامان بود جواب دادم :جانم مامان +کدوم گوری هستی پاشو بیا خونه کارت دارم انقدر صدای مامان بلند بود که مطمئنم رحیمی صداشو شنید،زیر چشمی نگاهش کردم که دیدم داره ریز ریز میخنده😒🤦🏻‍♀ سعی کردم خودمو جمعو جور کنم گفتم:چشم مامان جان الان میام. مامان:باز کی پیشته ور پریده اینجور حرف میزنی🤨 من:😐😐😐🤦🏻‍♀ حامد:😂 گفتم:مامان کاری نداری خدانگهدار سریع قطع کردم تا بیشتر از این آبروم نرفته... حامد گلوشو صاف کرد ولی نمیتونست نخنده😒:خب من دیگ مزاحمتون نمیشم ولی بازم حرفام نصفه کاره مونده به مادر میگم با خانواده هماهنگ کنه . باشه ای گفتمو خداحافظی کردم ،تند تند رفتم سمت ماشینم انقدر داشتم از دست مامان حرص میخوردم که حواسم پرت شدو پام پیچ خورد نزدیک بود بخورم زمین🤦🏻‍♀ یدفعه یکی زد زیر خنده... ❌ نویسنده:خانم ټرابیان باما همراه باشید🌹 💍@sangareshohadaa💍
پارت ۱۰ و ۱۱ تقدیم نگاه زیباتون
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@omg1753 منتظر نظراتتون درباره رمان هستم🙂👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5796627749766432822.mp3
7.99M
بخون...♥️ @emamzamana ❀ ┄┅═✧❁✧═┅┄
چون جواهر 💎 زیر چادر دور باشـ از دیـ👀ـده ها میشود پـا مال مردم میشود بیشتر 🥀 📸🎈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊شهادتم آرزوست... 😔دلم از این تابوت های چوبی میخواد! 🇮🇷با این پرچم سه رنگ روش...💚🤍❤ 🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼🎼
🤔 این عاشقانه های مذهبی بی ترمز ⚠️⚠️ نـݜـر_پیـام_صدقہ_جاریہ🌿 اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج_اَلــــــسٰاعة 🌤 💥 🧕↶ ┈━═✨❁⁦☃⁩❁✨═━┈ 🌿@sangareshohadaa 🌿 ┈━═✨❁⁦☃❁✨═━┈
˼سنگر‌شھدا˹
#عاشقانه_های_مذهبی 🤔 این عاشقانه های مذهبی بی ترمز ⚠️⚠️ نـݜـر_پیـام_صدقہ_جاریہ🌿 #‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
👆👆👆« عاشقانه های مذهبی »❌ 🤨 أین تذهبون ؟🤔 این نکته رو قبل از هر چیزی بگم ، ما وقتی از عاشقانه های مذهبی صحبت میکنیم منظورمون اون دست کانالهایی است که این ایرادهایی که لیست کردیم رو دارند ( و مانند این ایراد هایی که بیان شد ) ، نه همه عاشقانه های مذهبی . این واضحه! اما حقیقتا راستش رو بخواید ما نمونه دقیق و کارشناسی شده ی عاشقانه مذهبی ندیدیم . بعضی ها کم خطاترند بعضی ها بیشتر! ❌و دیگه این که حساب ادمین هایی که قصد کارفرهنگی ندارن و فقط یه سری کانال جذاب زدن که عضو بگیرن بعد باهاش تبلیغ کنن و پول در بیارن جداست! اصلا ما با اینا صحبتی نداریم. درآمدشون هم شبهه ناکه! خداعاقبت همه رو ختم به خیر کنه ان شا الله ... ✅تو این قسمت میخوایم به یکی از مهمترین دغدغه های این عاشقانه های مذهبی بپردازیم ... اونم این که آیا واقعا ؟💚💚 ✔️این ادمین ها خودشون رو به زحمت انداختن که به غیر مذهبی ها ثابت کنن مذهبی ها هم عاشقن بلکه بالاتر ... عاشق ترن . همش یه التماسی تو رفتار این صفحات و کانالهاست ، انگار مثلا مشکل اینه که غیر مذهبی ها شک دارن که مذهبی ها هم عشق دارن یا نه! اگر براشون جا بیفته این موضوع، بدو بدو میان مذهبی میشن 🤨 🌀✖️ بعد برای این که نشون بدن ما هم عاشقیم همون کارایی رو میکنن که اونا میکنن❕ عکس یه دختر چادری ( عکس باید جذاب باشه ) میذارن ، شعرای عاشقونه برای کپشن میکنن ... عکس زن و شوهر مذهبی رو میذارن که کم مونده همو بغل کنن! خب عزیزجان شما که داری عین کارای اونا رو تکرار میکنی ( فقط ظاهر مذهبیه ) درحقیقت تو داری جذب به اون میشی نه اون به تو! 🤔 ⚠️⚠️نکته اتفاقا اینجاست که ما اصلا نیازی نداریم ثابت کنیم بچه شیعه ها عاشق ترن ... اصلا کی گفته عاشق ترن؟؟ این رو از کجا آوردید؟ پس چی؟ خشکن؟ نخیر! تفاوت مذهبی ها و غیر مذهبی تو مقدار عشق نیست .. تو نوع و جنس عشقه . ❣❤️ کمیت موضوعیت نداره ، کیفیت موضوعیت داره ✅ 🖋عشق مذهبی ها برای رضای خدا شکل میگیره ... عشق مذهبی ها این جوری شکل میگیره که خدا دو تا بنده شو دوست داره ... این دو تا بنده هم عاشق خدا هستن . چون عاشق خدا هستن ( خیییییلی مهمه ) خدا هم مهر اینا رو به دل هم میندازه ... تمام شد؟ نخیر ... تازه ادامه داره ... هدف از این عشق ... هدف از این ازدواج ... رسیدن به خداست . یعنی من میخواستم به خدا برسم ... داشتم پیش میرفتم ... حالا که وقت ازدواجم رسیده دیگه نمیتونم تنهایی ادامه بدم ... بقیه مسیر رو باید دو نفره به سمت خدا بریم ... که اگر غیر از این هم باشه اون عشق نه تنها قشنگ نیست بلکه نکوهیده است. چون تو رو داره دنیایی تر میکنه نه خدایی تر! 🚫 👌💜عشق مذهبی ها تفاوتش تو هدفشه . وگرنه ممکنه خیلی از غیر مذهبی ها عاشقتر هم باشن . برای هم دیگه جون هم بدن! از اون طرف هم میشه مذهبی ها عشقشون برای خدا نباشه .( منطقی رابطشون عموم و خصوص من وجه هست ) مذهبی هستن ولی این عاشقی و این مهر و محبت و این ابراز علاقه ها ، این دختر و پسر رو به خدا نمی رسونه . نمیگم بده ها! ولی گم کردنِ هدفه!😷 ⁉️آقا پس میگی زن و شوهر فقط باید حرف از خدا و پیغمبر بزنن؟ خودشون هیچی؟ نخیر ... چرا قاطی میکنی همه چیو !؟ اتفاقا این زن و شوهر برای این که به خدا برسن ، برای این که با هم تعامل کنن در راه خدا ، به هم کمک کنن در راه خدا، باید عشق و محبتشون هم بسیار زیاد بشه . چون خدا گفته عشق بورزید منم عاشق همسرم میشم . چون خدا میخواد محبت خانواده زیاد و زیاد باشه من محبت میکنم. دلیل عشق خداست!💘 😍همون طوری که حضرت علی علیه السلام در مورد حضرت زهرا سلام الله علیها به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: « نعم العون علی طالة الله‌ » بهترین یار در راه اطاعت خدا. 🔹🔹🔹 التماس دعا و تفکر نـݜـر_پیـام_صدقہ_جاریہ🌿 اَلَّلهُمـّ_عجِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج_اَلــــــسٰاعة 🧕↶ ┈━═✨❁⁦☃⁩❁✨═━┈ 🌿@sangareshohadaa 🌿 ┈━═✨❁⁦☃❁✨═━┈
『 🌿 』 • . ‌ تفڪر! بشین با خودت فکر کن، ببین چند چندی؟ از این دنیا چی‌میخوای؟ خدا رو تو زندگیت چجوری میبینی؟ این بهمون ثبات میده تا 'عقلانی' فکر و عبادت کنیم:'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نائب الزیارت شما عزیزان هستم😍 ب همراه خانم خادم المهدی😌 مزار شهدای گمنام🦋
5مزیت آقايون.... 1-... . . 2-... . . 3-... . . 4-... . . 5-.... . . یا خدااااا🙏 هیچی به ذهنم نمیرسه یکی کمک کنه 😂😂😂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔆 🔴 دو سوره در قرآن، با کلمه "ویل" شروع شده "ویل" یکی از شدیدترین تهدیدهای قرآن است، 🔻و اون دو آیه اینها هستند: 🔆 وَیْلٌ لِّلْمُطَفِّفِینَ 📝 وای بر کم‌فروشان... 🔆 وَیْلٌ لِّكُلِّ هُمَزَةٍ لُّمَزَةٍ 📝 وای بر عیب‌جویان طعنه‌زننده... 1⃣ اولی در مورد مال مردم 2⃣ دوم در مورد آبروی مردم... 🔺مراقب هر دو باشیم.
~🕊 🌿💌 اگࢪ مےخواهے مشهوࢪ شوۍ؛ باش واگࢪ مےخواهے گمنام باشے ؛ شو و من دوست داࢪم مشهوࢪ شوم .. ♥️🕊
دلبر🖇💞 Чем лучше я помню, тем лучше هر چه در خاطرم آید طُ از ان خوب‌تری 🌼🤍 ⋱⸾😍☀⸾
+حاج‌ آقا پناهیان: آقا صبح "به عشق شما" چشم باز میکنه این عشـ💖ـق فهمیدنی نیست... بعد ما که چشم باز میکنیم بجایِ "عرض ارادت" به محضر آقا چک میکنیم😔 زشته نه...⁉️ ♥️