🌹مصطفی حال و حوصله درس تئوری را نداشت. اما سرش درد می کرد برای کارهای علمی و آزمایشگاهی. سال سوم دانشگاه بودیم
🔸همراه هم رفتیم پیش معاون دانشجویی دانشکده، پروژه بگیریم. قبول کرد. یک پروژه به ما داد درباره غشاهای پلیمری.
🔸شب و روز در آزمایشگاه بودیم. کار آن قدر سخت بود که من بریدم. پا پس کشیدم.
👈 مصطفی اما پای کارماند و نتیجه اش شد یک مقاله علمی پژوهشی.
کتاب یادگاران، جلد ۲۲؛
کتاب #شهید_مصطفی_احمدی_روشن
بقلم مرتضی قاضی
نشر روایت فتح
#از_شهدا_بیاموزیم
#شهیدانه
✅ @sangareshohadababol
🌹 در عملیـات کـربلای ۵ به مـا اطلاع دادنـد،
حـاج احمـد کـاظـمی پسـردار شـده.
ازقبل هم گفته بود اسـمش را "محـمـد" بگذارند.
🔸 وقتی پشت بیسیم به او گفتم که: «خـدای متـعال به تو هدیـه ای داده»؛ ابتدا فکر کرد رزمندگان به پیروزی خاصی دست پیـدا کرده اند. ولی وقتی به او گفتم پسردار شدی
ابتدا خیلی خوشـحال شد
اما بعداز چند ثانیه مکثی کرد و گفت:
«بگذارید بعـداز عملـیات صحبت می کنیم.»
👈 من فکر میکنم؛ او یک جهــاد نفسی انجام داد برای جلوگیری از تاثیر این خبر بر روحیه خودش هنگام رزم.
◽️راوی: محسن رضایی
📚 «پــرواز در پــرواز» زندگیـنامه و خـاطـرات
#شهید_احمد_کاظمی
#از_شهدا_بیاموزیم
#شهیدانه
✅ @sangareshohadababol
🌹 بـــرش اول:
دوران سربازی شده بود راننده قریب؛ پیشکار شاپور غلامرضا پهلوی.همراه او میرفت سرکشی باغهای غلامرضا پهلوی.
🔸 توی باغ، لب به چیزی نمیزد؛ آنقدر که بالاخره یک روز صدای غریب درآمده بود که: «همه به من التماس میکنند اجازه بدم از میوههای باغ ببرند؛ ولی تو حتی میوههایی که خودم برات کنار میذارم رو هم برنمیداری ببری؟!»
🌹 بـــرش دوم:
با قریب رفته بود کاخ شاپور غلامرضا؛ موقع ناهار رسیده بودند. قریب او را برده بود آشپزخانه و سفارش کرده بود که هر غذایی میخواهد بهش بدهند. آن روز مهمانی بود و آشپزخانه پر از غذا و دسرهای مختلف.
🔹 بعدها برای مادرش تعریف کرده بود که: «غذای آن روز از گلوم پایین نرفت. رفتم تو کوچه پس کوچهها، نانوایی پیدا کردم. یه نون خریدم و کمی پنیر و انگور؛ نشستم کنار جوی آب و جای شما خالی ناهارم رو با لذت خوردم».
✓ ذاکــر اهـل بیت علیـهم السـلام
معـلم، شاعـر و سـراینده شعــر زیبـای :
«قــربون کبــوتـرای حــرمت امـام رضــا ع»
#شهید_غلامعلی_رجبی
📚 مجـموعه یادگــاران /جلد ۲۴
کتاب غلامعلی جندقی (رجبی)
نشـر روایت فـتح
#از_شهدا_بیاموزیم
#شهیدانه
✅ @sangareshohadababol
🌹 از همان بچه گی علاقه به گمنــامی داشت. نمی خواست توی چشم باشد و تعریف و تمجید شود.
🔹 یک بار رفته بودیم پارک؛ خیلی اصرار کردم که از خاطرات سوریه بگوید. آخر سر دید عصبانی شدم، شروع کرد به خاطره گفتن. آن هم نه از خودش، فقط از شهدای دیگر .
🌹 این عشق به گمنــامی؛
در وصیتنامه اش هم مشهود بود:
«…دوست دارم اگر جنازه ام به دست شما رسید، پیکر بی جان مرا غریبانه تحویل گیرید و غریبانه تشییع کنید و غریبانه در بهشت معصومه (س) قطعه ۳۱ به خاک بسپارید و روی سنگ قبرم چیزی ننویسید و اگر خواستید چیزی بنویسید فقط بنویسید “ تنــها پـرکــاهی تقـدیـم به پیشــگاه حــق تعــالی “ حتما چنین کاری بکنید. چون من از روی پُر نور و با جمال شهدای گمنام خجالت می کشم که قبر من مشخص و جنازه ام با احترام تشییع و دفن شود؛ ولی آن نوگلان پـرپـر روی دشتها و کوهها، بی غسل و کفن بمانند یا زیر تانکها له گردند… ».
🌷 ما هم فقط یک عکس بالای مزارش گذاشتیم.
راوی: همسر شهید
📚 سند گمنـامی / زندگی و خاطرات
#شهید_احمد_مکیان
#از_شهدا_بیاموزیم
#شهیدانه
✅ @sangareshohadababol
🌹 بعد از شهادت مظلومانه اش، خبردار شدیم بچه های واحد تعاون، موقع جمع آوری وسایل شخصی بجا مانده از او در چادر فرماندهی، دفترچه کوچکی با جلد آبی رنگ داخل ساک برزنتی اش پیدا کرده اند.
📘 حسین در صفحات این دفترچه، ضمن نوشتن رخدادهای روزمره و نکات مربوط به شرح وظایف اش در گردان سلمان، برای هر روز صفحه ای را به ظرایف رفتاری خودش اختصاص داده بود؛ این که مثلاً «امروز در جمعی نشستم و به مدت نیم ساعت وقت من به بطالت و یا گوش دادن به حرف هایی گذشت که هیچ بار اخلاقی و معرفتی نداشت.»
👈 بعد هم بابت این قضیه، خودش را سرزنش کرده و به درگاه خدا استغفار میکرد.
راوی: شهید حاج حسین همدانی
📚 پهلوان گودِ گرمدشت / گلعلی بابایی
زندگینامه #شهید_حسین_قجه ای
فرمانده گردان سلمان فارسی
لشگر حضرت رسول (ص)
#از_شهدا_بیاموزیم
#شهیدانه
✅ @sangareshohadababol
🌹 بـــرش اول؛
🔹تهران که بودیم، یک بار پیشش رفتم، گفت: «سید مرتضی! دو سه نیرو برام بفرست کارشان دارم؟.» خودم به همراه دو نفر دیگر آمدیم.گونی هایی را ازقبل آماده کرده بود. آنها را پر از مواد غذایی و گوشت می کردیم. همه را پشت ماشین گذاشتیم و شبانه به سمت یکی از محلات فقیر نشین حرکت کردیم.
🔸هر گونی را پشت یکی از خانه ها می گذاشت. کناری مخفی می شد. صاحب خانه در را باز می کرد، دور و اطراف را وارسی می کرد و با نگاهی به داخل گونی با خوشحالی آن را به درون خانه می برد.
✳️ بـــرش دوم
مغازه میوه فروشی داشت؛ نشستیم به صحبت از اوضاع جبهه.در خلال صحبت ها، گاهی پیر مرد یا پیر زنی می آمد و می گفت: «آقا سید! میوه لکه دار و خراب اگر داری بریز داخل کیسه بده من ببرم.»
🔹سید بلند می شد، گل میوه ها را سوا می کرد و به همراه مقداری پول داخل کیسه می گذاشت و به او می داد.
🔸این رویه او بود. شاید در روز صد کیلو میوه را این طوری دست مردم می داد.
◽️راوی: سید مرتضی امامی و محمد تهرانی
📚 آقـا مجتـبی/ بقلـم محمد عامری #شهید_سید_مجتبی_هاشمی
#از_شهدا_بیاموزیم
✅ @sangareshohadababol
🌹 ولایت پذیری تا پای جان
🔹 بعـداز عملیات خیبر زمانی که جاده بغـداد - بصـره را از دست دادیم و فقط جزایر مجنون برای ما باقیمانـد
🔸 حضـرت امام(ره) اعلام فرمودنـدکه "به هر قیمتی که شـده بایـد جزایر حفظ شوند." من بلافاصـله به شـهید کاظمی فرمانده پَد غربی، شـهیدباکری و
زین الـدین در پـد وسط وشـهید همت در پد شـرقی اطلاع دادم.
چاه های نفت در پد غربی بود و در این نقطه مانند ابر انبوه، گلوله، خمپاره و بمب از آسمان بر آن می بارید.
🔸 شهیـد کـاظمی در آنموقعیت، مقـاومت بی سـابقه ای ازخود نشـان داد، انگشـتش قطع شـد و وقـتی برگشت سـر وصورتش خاکی،سـیاه و دودی بود وچندشـبانه روز بود که نخوابیده بود. وقتی به اوخسـته نباشـید گفتم و او را بوسیدم ،
👈 گفت: «وقتی دستور امام (ره) را به من گفتی، دیگر نفهمیـدم چه شد، بچه ها راجمع کردم وگفتم که اینجاکربلاست، الانم عاشورا است و بایدبه هر قیمتی اینجا را حفظ کنیم.»
راوی: محسن رضایی
📚 برگرفته از کتاب پرواز در پرواز
زندگینامه سردار رشید اسلام
#شهید_احمد_کاظمی
#از_شهدا_بیاموزیم
#شهیدانه
✅ @sangareshohadababol
🌹در وصیتنامه نوشته بود:
«شهــادت، شوخی نیست!
قـلب آدمـو بـو میکنند
بوی دنیــا و تعلقاتــش را داد
رهــایت میکنند.
میگویند:
بــرو درد بکــش
پخـتـه شــو
منیّترو رهــا کن.»
مدافع حـرم آل الله علیهم السلام
#شهید_حاج_مصطفی_رشیدپور
#از_شهدا_بیاموزیم
✅ @sangareshohadababol
🌹 وحیـد (شهیددیالمه) یک خصوصیت داشت که هیچ وقت، مستقیم وارد بحث مذهبی نمی شد؛ اما به گونه ای سخن را آغاز میکرد که در نهایت منجر به این میشد که مخاطب خودش از او سؤال کند و بخواهد که دربارهٔ مذهب برایش حرف بزند.
🔸 برای وحیـد، دانشگاه، بازار، مهمانی، قطار و تاکسی فرقی نمیکرد؛ او هدفی داشت به گسترۀ تمامی عرصه های زندگی. گاهی برخی دوستانش از این گفت وگوها کلافه میشدند؛ برای نمونه، یک بار یکی از دوستان به او گفت: «وحیـد! اینکه شما در تاکسی حرف می زنی، ما که دوباره این آدم را نمیبینیم تا بحث ادامه پیدا کنه، خب چرا شروع میکنی!؟»
وحـیـد گـفت: «من یه چیـزی میـگم، اگـه خـــدا در اون هدایت را قـرار بده، خـودش بیـدار میشه و میـره دنبـالش.»
📚 فهــم زمــانـه / یعقوب توکلی
زندگی و روزگــار؛ #شهید_عبدالحمید_دیالمه
#از_شهدا_بیاموزیم
✅ @sangareshohadababol
🌹... در ظـاهر آدمـی معمـولی بود.
مثل بقیه زندگی ميکرد؛ اما هر قدمی که برمی داشت برای رضـای خــدا بود. سعی ميکرد به همه کـارهایش جـلوهای خدایی بدهد. در همه کارهایش خـداوند را ناظــر ميدید.
👈 به این سخن امـام راحـل، بسیار علاقه داشت. خیلی این جمـله را دوست
داشت؛ همیشه تکـرار ميکرد.
آنجـا که فـرمودند:
«عالَـم محضـر خـداسـت،
در محضـر خــدا معصـیت نکنـید»
📚 علمـدار / نشـر شهید هـادی
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
#از_شهدا_بیاموزیم
✅ @sangareshohadababol
🌹 او بیش از آنکه بنویسد؛ به تبلیغ چهره به چهره معتقد بود و در این نوع گفت وگو، به میزان قدرت و طاقت و دانش و توجه طرفِ مقابل بسیار پایبند و حساس بود.
🔹 باور داشت که نباید هر بحث و گفت وگویی را با هر ذهنی بیان کرد و به مسئله مرتبه فکری و دانش افراد کاملاً توجه میکرد.
🔸 گاهی ساعتها وقت میگذاشت تا از انتقال مسئله به طرف مقابل مطمئن شود.
📚 فـهـم زمــانـه / یعقوب توکلی
#شهید_عبدالحمید_دیالمه
#از_شهدا_بیاموزیم
✅ @sangareshohadababol
🌹 یک انسـان مـؤمن؛ مسـئول در بـرابـر جـامـعـه و متعـهد رسـالتی بـرای مــردم و مجاهد راه خـدا؛ باید زندگی فـردی اش را بر دو اصـل منـفی استـوار کند! تا زنـدگـی اجتمـاعی و اعتقـادی اش بر اصــل مثبت پـایدار بمـاند.
👈 اول، نداشته باشد تا برای حفـظ آن محـافظـه کـار نگـردد.
👈 دوم، نخواسته باشدتا برای کسب آن نلغـزد و ضعـف نشـان ندهد.
💠 بـه عبــارتی، پارســایی و قنــاعت او، پشتـوانه استقـلال و آزادگـی و دلیــری و پایداری اوست. و اینک که شرایط روحی عمیقی در سایه بی حوصله حیات و مرگ فـراهـم شـده است؛ نداشتـن را به معنـای دور بودن از روز مرگی ها و ضعف و ذلت مصلـحت پرسـتی زندگی؛ و نخـواستن را در شکـل اوج عـدم وابستـگی؛ به خـوبـی حـس می کنـم.
📝 دست نوشته شهید برای همسر
#شهید_سید_عبدالرضا_موسوی
فـرمانده سپـاه خـرمشهر
#از_شهدا_بیاموزیم
✅ @sangareshohadababol
🌹 قبل از عملیات محرم در زبیدات عراق مستقر بودیم. به مقر آمد و چند بیت از فضیلت شهـدا و شهـادت برای مان خواند. بعد از آن به شش نفر از ما گفت: «شما باید برای ساختن سنـگر کمین، جلو بـروید.» و به هـر نفـر از مـا دو عـدد نارنجـک داد. گفتم: «نفـری دوتـا نارنجـک! آنهـم در آن موقعیت خطـرناک؛ کم نیست حـاجی؟!» گفت:
«آیة الکـرسی بخوانید که بهترین سـلاح است.» سپس بـه هـرکـدام، یک قــرآن جیبی داد و گفت:
« انشـاالله با توکـل به قـرآن، موفـق می شوید.»
🔹 به جلو رفتیم و با بیل و کلنگ و سرو صدای زیـاد سنـگر را سـاختیم. وقتی برگشتیم، گفـت:
«هیچ میدونید چه کـار بزرگی کردید؟ دورتا دور شما پُراز عراقـی بود و اصلا متوجه سر و صدای شما نشدند.اینو بدونید که قرآن همیشه محافظ شمـاست.»
🎙: راوی عباس فخـاری
📚 مجموعه سیمای افـلاکیان / ش ۱۱
#شهید_حاج_حسین_بصیر
#از_شهدا_بیاموزیم
✅ @sangareshohadababol
🌹مصطفی حال و حوصله درس تئوری را نداشت. اما سرش درد می کرد برای کارهای علمی و آزمایشگاهی. سال سوم دانشگاه بودیم
🔸همراه هم رفتیم پیش معاون دانشجویی دانشکده، پروژه بگیریم. قبول کرد. یک پروژه به ما داد درباره غشاهای پلیمری.
🔸شب و روز در آزمایشگاه بودیم. کار آن قدر سخت بود که من بریدم. پا پس کشیدم.
👈 مصطفی اما پای کارماند و نتیجه اش شد یک مقاله علمی پژوهشی.
کتاب یادگاران، جلد ۲۲؛
کتاب #شهید_مصطفی_احمدی_روشن
بقلم مرتضی قاضی
نشر روایت فتح
#از_شهدا_بیاموزیم
#شهیدانه
✅ @sangareshohadababol
🌹 از همان بچه گی علاقه به گمنــامی داشت. نمی خواست توی چشم باشد و تعریف و تمجید شود.
🔹 یک بار رفته بودیم پارک؛ خیلی اصرار کردم که از خاطرات سوریه بگوید. آخر سر دید عصبانی شدم، شروع کرد به خاطره گفتن. آن هم نه از خودش، فقط از شهدای دیگر .
🌹 این عشق به گمنــامی؛
در وصیتنامه اش هم مشهود بود:
«…دوست دارم اگر جنازه ام به دست شما رسید، پیکر بی جان مرا غریبانه تحویل گیرید و غریبانه تشییع کنید و غریبانه در بهشت معصومه (س) قطعه ۳۱ به خاک بسپارید و روی سنگ قبرم چیزی ننویسید و اگر خواستید چیزی بنویسید فقط بنویسید “ تنــها پـرکــاهی تقـدیـم به پیشــگاه حــق تعــالی “ حتما چنین کاری بکنید. چون من از روی پُر نور و با جمال شهدای گمنام خجالت می کشم که قبر من مشخص و جنازه ام با احترام تشییع و دفن شود؛ ولی آن نوگلان پـرپـر روی دشتها و کوهها، بی غسل و کفن بمانند یا زیر تانکها له گردند… ».
🌷 ما هم فقط یک عکس بالای مزارش گذاشتیم.
راوی: همسر شهید
📚 سند گمنـامی / زندگی و خاطرات
#شهید_احمد_مکیان
#از_شهدا_بیاموزیم
#شهیدانه
✅ @sangareshohadababol
🌹 ولایت پذیری تا پای جان
🔹 بعـداز عملیات خیبر زمانی که جاده بغـداد - بصـره را از دست دادیم و فقط جزایر مجنون برای ما باقیمانـد
🔸 حضـرت امام(ره) اعلام فرمودنـدکه "به هر قیمتی که شـده بایـد جزایر حفظ شوند." من بلافاصـله به شـهید کاظمی فرمانده پَد غربی، شـهیدباکری و
زین الـدین در پـد وسط وشـهید همت در پد شـرقی اطلاع دادم.
چاه های نفت در پد غربی بود و در این نقطه مانند ابر انبوه، گلوله، خمپاره و بمب از آسمان بر آن می بارید.
🔸 شهیـد کـاظمی در آنموقعیت، مقـاومت بی سـابقه ای ازخود نشـان داد، انگشـتش قطع شـد و وقـتی برگشت سـر وصورتش خاکی،سـیاه و دودی بود وچندشـبانه روز بود که نخوابیده بود. وقتی به اوخسـته نباشـید گفتم و او را بوسیدم ،
👈 گفت: «وقتی دستور امام (ره) را به من گفتی، دیگر نفهمیـدم چه شد، بچه ها راجمع کردم وگفتم که اینجاکربلاست، الانم عاشورا است و بایدبه هر قیمتی اینجا را حفظ کنیم.»
راوی: محسن رضایی
📚 برگرفته از کتاب پرواز در پرواز
زندگینامه سردار رشید اسلام
#شهید_احمد_کاظمی
#از_شهدا_بیاموزیم
#شهیدانه
✅ @sangareshohadababol
🌹در وصیتنامه نوشته بود:
«شهــادت، شوخی نیست!
قـلب آدمـو بـو میکنند
بوی دنیــا و تعلقاتــش را داد
رهــایت میکنند.
میگویند:
بــرو درد بکــش
پخـتـه شــو
منیّترو رهــا کن.»
مدافع حـرم آل الله علیهم السلام
#شهید_حاج_مصطفی_رشیدپور
#از_شهدا_بیاموزیم
✅ @sangareshohadababol
🌹 وحیـد (شهیددیالمه) یک خصوصیت داشت که هیچ وقت، مستقیم وارد بحث مذهبی نمی شد؛ اما به گونه ای سخن را آغاز میکرد که در نهایت منجر به این میشد که مخاطب خودش از او سؤال کند و بخواهد که دربارهٔ مذهب برایش حرف بزند.
🔸 برای وحیـد، دانشگاه، بازار، مهمانی، قطار و تاکسی فرقی نمیکرد؛ او هدفی داشت به گسترۀ تمامی عرصه های زندگی. گاهی برخی دوستانش از این گفت وگوها کلافه میشدند؛ برای نمونه، یک بار یکی از دوستان به او گفت: «وحیـد! اینکه شما در تاکسی حرف می زنی، ما که دوباره این آدم را نمیبینیم تا بحث ادامه پیدا کنه، خب چرا شروع میکنی!؟»
وحـیـد گـفت: «من یه چیـزی میـگم، اگـه خـــدا در اون هدایت را قـرار بده، خـودش بیـدار میشه و میـره دنبـالش.»
📚 فهــم زمــانـه / یعقوب توکلی
زندگی و روزگــار؛ #شهید_عبدالحمید_دیالمه
#از_شهدا_بیاموزیم
✅ @sangareshohadababol
🌹... در ظـاهر آدمـی معمـولی بود.
مثل بقیه زندگی ميکرد؛ اما هر قدمی که برمی داشت برای رضـای خــدا بود. سعی ميکرد به همه کـارهایش جـلوهای خدایی بدهد. در همه کارهایش خـداوند را ناظــر ميدید.
👈 به این سخن امـام راحـل، بسیار علاقه داشت. خیلی این جمـله را دوست
داشت؛ همیشه تکـرار ميکرد.
آنجـا که فـرمودند:
«عالَـم محضـر خـداسـت،
در محضـر خــدا معصـیت نکنـید»
📚 علمـدار / نشـر شهید هـادی
#شهید_سید_مجتبی_علمدار
#از_شهدا_بیاموزیم
✅ @sangareshohadababol
🌹 او بیش از آنکه بنویسد؛ به تبلیغ چهره به چهره معتقد بود و در این نوع گفت وگو، به میزان قدرت و طاقت و دانش و توجه طرفِ مقابل بسیار پایبند و حساس بود.
🔹 باور داشت که نباید هر بحث و گفت وگویی را با هر ذهنی بیان کرد و به مسئله مرتبه فکری و دانش افراد کاملاً توجه میکرد.
🔸 گاهی ساعتها وقت میگذاشت تا از انتقال مسئله به طرف مقابل مطمئن شود.
📚 فـهـم زمــانـه / یعقوب توکلی
#شهید_عبدالحمید_دیالمه
#از_شهدا_بیاموزیم
✅ @sangareshohadababol