eitaa logo
سنگر شهدا
2.5هزار دنبال‌کننده
105.2هزار عکس
8.6هزار ویدیو
103 فایل
یادوخاطره شهدا ورزمندگان دفاع مقدس ارتباط با ما https://eitaa.com/Madizadha
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطرات_رهبر_انقلاب_از_شهید_حسین.mp3
758.9K
🌷 ۱۵ دی ۱۳۵۹ – سالگرد شهادت مظلومانه حسین و یارانش در کربلایی هویزه 📢 خاطره رهبر انقلاب از شهید علم الهدی: ─ برادرعزیز ما در مشهد در جلسات‌ و کلاسهای‌ ما شرکت‌ فعال‌ می‌کرد، اما هنوز من‌ ایشان‌ را دقیقاً نشناخته بودم‌ که چه نابغه مسلمانی‌ است‌ تا اینکه به اهواز رفتم‌ و از نزدیک‌ چندین‌ برنامه و خاطره‌ با شهید داشتم؛ از جمله آخرین‌ روز شهادت‌ حسین؛ ‌ یعنی روز ‌۲۸ صفر من‌ کنار کرخه نور ایستاده‌ بودم‌ که نماز بخوانم‌ و یکباره‌ مشاهده‌ کردم‌ که حسین‌ و عده ‌ای‌ دیگر از برادران‌ از جمله محمدحسن‌ قدوسی‌ (فرزند آیت الله قدوسی) خیلی‌ گرم‌ و صمیمی‌ و خیلی‌ پرشور با من‌ برخورد کردند و من‌ هم‌ از دیدارشان‌ بسیار خوشحال‌ شدم‌ و پس‌ از مقداری صحبت‌ گفتم؛ ارتش‌ ما رسیده‌ است‌ به اینجا؛ شما می‌توانید برگردید؛ اما حسین‌ گفت: ▫️نه آقای‌ خامنه‌ای؛ ما می‌خواهیم‌ به پیش برویم. ┄ البته آنها در حقیقت‌ به پیش‌ رفتند و به لقاءالله‌ پیوستند. 🌴 اوایل @sangareshohadababol
شهید علم الهدی ( نشسته ، سلاح بدست ) @sangareshohadababol
نبرد هویزه.pdf
710.6K
📚 ماجرای نبرد هویزه و حماسه آفرینی های سید حسین علم الهدی و یارانش ▫️ از زبان یکی از بازماندگان و همرزمان شهید @sangareshohadababol
روزشمار دفاع مقدس امروز ۱۵ دی ماه سالروز عملیات نصر (هویزه) ، شهادت سیدحسین علم الهدی 🔹 عملیات نامنظم و در نوع خود گسترده "نصر"، با هدف آزادسازی "جفیر"، "پادگان حمید" و در نهایت "خرمشهر" طرح ریزی شد. بنا بر آن بود تا با دستیابی به اهداف مورد نظر، نیروهای دشمن تا حومه شهر "بصره" تعقیب شوند. این طرح فراگیر و بزرگ در روز ۱۵ دی ۵۹ ،با استعداد سه تیپ زرهی از لشکر ۶ و لشکر ۹۲ زرهی اهواز و دو گردان پیاده از نیروهای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، همچنین شماری از افراد ستاد جنگ‌های نامنظم -بفرماندهی شهید چمران- به اجرا در آمد. رزمندگان اسلام از دو محور جاده حمیدیه - سوسنگرد و میشداغ - سبحانیه وارد عمل شدند 🔹 در آغاز، کار با موفقیت چشمگیری پیش رفت و شمار فراوانی از سربازان و افسران عراقی به اسارت نیروهای خودی در آمدند، اما به دلیل عدم برنامه برای حفظ و تثبیت دستاوردهای عملیات، رزمندگان مجبور به عقب نشینی شدند. طی این روند نزدیک به ۱۴۰ تن از پاسداران و دانشجویان پیرو خط امام (س) به فرماندهی شهید سیدحسین علم الهدی - فرمانده سپاه هویزه - در حلقه محاصره دشمن قرار گرفته و پس از مقاومت دلیرانه بشهادت رسیدند 🔹 این عملیات دومین تجربه ارتش جمهوری اسلامی ایران در حملات گسترده بود که به مدت سه روز به طول انجامید. در این حمله علیرغم شکست حلقه محاصره شهر سوسنگرد، هویزه در ۲۷ دی ماه ۱۳۵۹ به اشغال نیروهای دشمن درآمد و با خاک یکسان شد. پس از پایان عملیات نصر، معروف به نبرد هویزه، تعداد ۱۸۰۰ تن از نیروهای دشمن کشته، زخمی و اسیر شدند. همچنین ۵۵ دستگاه تانک، ۳ فروند چرخبال و ۵۰ دستگاه خودروی دشمن منهدم شد
🌴 حماسه آفرینان هویزه جایشان چه قدر خالی‌ست! به قلم مجید ملامحمدی👇👇 دور از ادب است که برای سلام، در مقابلت نایستم و به احترام خون های پاک مردان و زنان و کودکان مظلومت، خاکت را نبوسم! سلام... هویزه... تو به خاک، به آب، به آفتاب، به شهید و به شهادت، تقدّسی دوباره داده ای. باید اول تو را شناخت تا تو را باور کرد. «هویزه» شهری که در جنوب غربی شهرستان سوسنگرد - در استان خوزستان - قرار دارد. این شهر یکی از سه شهر دشت آزادگان است. و اسم آن دو شهر دیگر بستان و سوسنگرد است. آب و هوایش گرم و خشک؛ زبان مردمانش فارسی و عربی و همگی شان شیعه آل محمد(ص). ۸ شهریور سال ۱۳۵۹ بود که با صدای تیر اندازی در شهر هویزه، مردم را به طرف پل قدیمی که صدا از آن جا می آمد، دویدند. سپس صدای انفجار شنیدند... مردان جاسوسِ عراقی برای خراب کاری به آن جا آمده بودند و این آغاز ماجرا بود. «حامد کُرفی (جرفی)» بخش دار نامدار و دلاور هویزه در آن زمان بود. در ساعت ۴:۳۰ بعد از ظهر یکی از روزهای تابستان جوانان هویزه از بی سیم، صدای او را از یکی از پایگاه های مرزی در نزدیک عراق، شنیدند. او می گفت: «نیروهای عراقی دارند به طرف ایران پیشروی می کنند!» بچه های هویزه آماده جنگ شدند. هواپیماهای عراقی از راه رسیدند و چند تایی عروسک در اطراف شهر ریختند. آن روز، روز عید نبود. وقتی دو جوان به جایی که عروسک ها افتاده بود رفتند و به آن ها نزدیک شدند، ناگهان... بُمب...! آن ها بمب های اهدایی صدام بودند. یکی از آن دو جوان تکه تکه شده بود. اسمش سقراط بود. سقراط قرار بود به زودی لباس دامادی بپوشد؛ اما... عده ای از مردم، وحشت زده از شهر رفتند. حامد کرفی ماند و دلاور مردانی که به عشق وطن، با خدا عهد بستند که در شهرشان بمانند. هواپیماهای روسی باز برای بمباران هم آمدند. اسم آن ها میگ بود. آن ها بدون هراس و واهمه در ارتفاع پایین پرواز می کردند. میگ ها را کشور شورویِ آن زمان، به صدام هدیه داده بود. یک خبر مهم: عراقی ها روستاهای اطراف هویزه را اشغال کرده اند، حالا نوبت شهر هویزه است. مردم به پاسگاه شهر هجوم بردند. مأموران سلاح های کم پاسگاه را در میان آن ها تقسیم کردند. ناگهان قلب شهر با گلوله های بی شمار توپ، سوراخ سوراخ شد. عراقی ها آن قدر نزدیک بودند که با توپ های شان، هر نقطه از شهر را که می خواستند، نشانه می گرفتند. بخش دار هویزه - حامد کرفی - شهید شد. بچه های دلاور هویزه، دل تنگ و غریب و تنها، ماندند. هویزه یک شهر نیست که قافیه های دل تنگی اش، برای لحظاتی چند، دردهایش را نشان مان بدهند؛ داستان نیست که پایان ناخوش آن، ما را فقط به گریه بیندازد؛ یک واقعیت است. هویزه را باید دید و درباره اش اندیشید. هویزه پر از فکرِبکر و خاطره ناب است. یک اقیانوس حماسه ای که هنوز، دست نخورده باقی مانده... می شنوید... هویزه سقوط کرد و به دست عراقی ها افتاد... عراقی ها آمده بودند. بچه ها به طرف شان سنگ می انداختند. بزرگ تر ها بر علیه آن ها شعار می دادند؛ اما به زودی رفتند... تا آن که یک بار دیگر، تانک های دشمن در ۲۷ دی همان سال، باز هم به هویزه آمدند و شهر هویزه اسیر شد! شهرها اسیر می شوند، اما نمی میرند؛ درست مثل هویزه که نَمُرد، زنده ماند و برای بازگشت مردمش، هیچ وقت نخوابید. بیدار ماند و گریید. انتظار کشید و صدای شان زد. یک عراقی در خاطراتش گفته است: - یک هفته بعد از سقوط هویزه به آن جا رفتیم. شهر بزرگ و خوبی بود. همه چیز داشت. مغازه ها و خانه ها را سربازهای ما غارت کردند. در محله ای که ما مستقر بودیم یک زن و شوهر پیر و تنها ماندگار شده بودند. به آن ها غذا می دادیم. آن ها می گفتند: «این جا خاکِ ایران است و شما عراقی هستید. شما این جا چه می کنید؟» پیرزن یک دختر داشت که شهید شده بود. در یکی از روزها آن ها به مقرّ ما آمدند تا غذا بگیرند. یکی از افسرهای ضد اطلاعات ما آن دو را دید. او ستوان کریم بود. ستوان کریم با عصبانیت پرسید: «چرا به این ها غذا می دهید؟» چند ساعت بعد دستور داد پیرزن و پیرمرد را پیش او ببرند. آن دو از ترس می لرزیدند. ستوان کریم یک گالن نفت آورد و روی پیرزن خالی کرد. بعد کبریت زد. پیرزن در آتش می سوخت، جیغ می زد و به این سو و آن سو می دوید. پیرمرد هم ضجّه می زد. ستوان کریم پیرمرد را کشان کشان به طرف رودخانه شهر برد. دست و پایش را با سیم تلفن بست و او را در رودخانه انداخت. او چندبار در رودخانه بالا و پایین رفت و سپس ناپدید شد. خداوند به زودی انتقام آن دو را از ستوان کریم گرفت. در همان روزها خمپاره ای از راه رسید و در میان جمع ما افتاد. بعد منفجر شد. گرد و خاکی همه جا را پر کرد. غبارها که خوابید ناباورانه دیدیم هیچ کس هیچ زخمی برنداشته بود؛ اما ستوان کریم تکه تکه شده بود... ادامه👇👇
یک ماشین جیپ از راه رسید و چهار عراقی از داخل آن، پایین آمدند. پیرمرد ایستاده بود. بچه ها هم همین طور. اسم پیرمرد روزعلی بود. - نیروهای خمینی کجا پنهان شده اند؟ پیرمرد گفت: «نمی دانم!» - شما عربید و ما هم عرب؛ پس باید از نیروهای ما استقبال کنید! پیرمرد عصبانی شد: «شما به ناموس ما رحم نکردید؛ جوان های ما را کُشتید و خانه های مان را ویران کردید؛ اما...» - فراموش کن پیرمرد، فراموش! یکی از بچه ها جلو رفت و با شجاعت گفت: «پدرِ من جزء دسته حسین علم الهدی است. او رفته با شماها بجنگد! شما دشمن ما هستید! ببین من عکس امام خمینی دارم. من او را دوست دارم!» سرگرد عراقی با عصبانیت عکس امام را پاره کرد. پسرک خم شد تا تکه های عکس را از روی زمین جمع کند. او آن ها را بوسید. سپس به صورت سرگرد تف انداخت. سرگرد عصبانی شد. کلتش را بیرون کشید و با خشم به پیشانی پسرک شلیک کرد. دو پسرک دیگر به عراقی ها حمله کردند. روزعلی فوری اسلحه اش را مسلح کرد و آن چهار عراقی را کشت. چشم های باز پسرک داشت به روزعلی می خندید. 🇮🇷 کانال دفاع مقدس @sangareshohadababol
هر کلاهی را سری بوده است .. هر پوتینی را، پایی ... و هر کوله ای را، پشتی.. سری از ما، پایی از ما ... و پشتی از ما... ... و به یادشان خواهیم بود و به راهشان وفادار. نه با کلمات فانتزی و ... شرمنده ایم و ... که با عمل مومنانه و جهادی خالصانه. فرقی ندارد کجائیم و چه می‌کنیم. خانه و مزرعه و اداره و شهر و روستا .. در استودیو، دانشگاه با کت و شلوار و عبا و عمامه ... یا لباس کارگری مهم آنست که در هر قدم و هرلحظه و هرکار راه شما و مرام شما، چراغ راه ما باشد فارغ از تمام بالا و پائین شدن های سیاسی و آمدن ها و رفتن های دولت های گوناگون فارغ از همه بازیه‌ای پیچیده ای که تلاش دارند ما را خسته کنند، اما بی خبر از آنکه عشق ما به شما تمامی ندارد ... @sangareshohadababol
📷عکس مربوط به عملیات بیت المقدس ۶ است که در اواخر اردیبهشت ماه ۱۳۶۷ در ارتفاعات شیخ محمد که مشرف به شهر ماووت بود انجام شد.و در تصویر پیکر دو رزمنده شهید لشگرده سیدالشهداء (ع) دیده میشود که روی مرکب بسته شده است ...شاید ساعت ها طول کشید که این ابدان مطهر تا پشت جبهه رسید...و این دو رزمنده که مرکب مسافران بهشت را هدایت می کنند چه حالی داشتند. ا▫️🔹▫️🔹▫️🔹▫️ 🌴 ای ساربان آهسته رو کارام جانم می رود .....آن دل که با خود داشتم با دلستانم می رود...من با دو چشم خویشتن دیدم که جانم می رود...و خوشا به حال این حیوان که مرکب بهشتیان شد. @sangareshohadababol
🔴 افسوس!! ... ما چه آدم‌هایی را کشتیم!!🤔😭 🕊🕊 ۱۴ دیماه ۱۳۶۵ -- سالروز شهادت محمدرضا شفیعی 🌷شهیدی که پیکر مطهرش پس از ۱۶ سال، هنگام تفحص، صحیح و سالم کشف شد!! ✍ نیروی واحد تخریب لشکر علی ابن ابیطالب (ع) بود. ۵ سال در جبهه حضور داشت. کربلای ۴ آخرین عملیاتی بود که در آن شرکت کرد که در طی آن مجروح و سپس اسیر شد. سربازان دشمن ۱۱ روز او را شکنجه کردند تا اینکه در ۱۴ دی ۱۳۶۵ به شهادت رسید و مابین سامرا و کاظمین در قبرستان الکخ، دفن شد... پس از سالها، بنا شد پیکر مطهر او به میهن باز گردد. با شکافتن قبر، مشاهده کردند جسد پس از سالیان دراز هنوز سالم مانده است.!! صدام مطلع شد و اجازه نداد اینگونه به ایران منتقل شود و دستور داد سه ماه، پیکر او را در آفتاب گذاشتند تا شناسایی نشود ... ولی با کمال ناباوری، باز همچنان سالم ماند، حتی پودر مخصوص تخریب جسد نیز تأثیر نداشت!!! هنگامی که گروه تفحص، جنازه شهید را دریافت می کردند، سرهنگ عراقی با گریه می گفت: افسوس ما چه آدم‌هایی را کشتیم!! 🇮🇷 کانال دفاع مقدس @sangareshohadababol