صبح ڪہ نـہ!
تمام #عمـــرم
بہ خیر مےشود
اگر سایہ ای از خلوصتان بر اعمالم افتد...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#روزتون_شهدایی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🇮🇷 ما با تــو پــر گرفتیم
🗓 دوازدهم فروردین ماه، سالروز #جمهوری_اسلامی ایران گرامی باد
iD ➠ @sangarshohada 🇮🇷
#شهید_آوینی :
خون شهيدجاذبهی خاک را خواهد شکست
و ظلمت را خواهد درید
و معبری از نور خواهد گشود
و روحش را از آن
به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن
هیچ راهی جز شهادت وجود ندارد . . .
#شهيد_حاج_عمار🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
💢 «سندروم دست بیقرار» به روایت یک #جانباز_اعصاب_و_روان
● «.. چند بار خانمم را بدرقم زدهام، آن چنان که از دماغش خون آمد. پسر بزرگم حالا هفت سالش است. یکبار در اوج عصبانیت او را چنان زدم که صورت و چشمش کبود شد و ورم کرد.
●حالا آن اتفاقات که یادم میآید، گریهام میگیرد. دخترم را با پارچ آب زدم و پسرم را با لیوان چای داغ. با کوچکترین حرکات بچهها ناخواسته عصبانی میشوم؛ حتی برای عوض کردن کانال تلویزیون. ترجیح میدهم بیشتر بیرون از خانه باشم تا به بچهها آسیب نرسانم. همسرم مشکل قلبی پیدا کرده است. عصبانی که میشوم، همسرم از ترس میلرزد. بارها گفته است "اول سعی کن عصبانی نشوی. اگر شدی، من و بچهها را نزن. اگر زدی، به پاهای ما بزن"
ولی آن وقت کنترل ندارم و اختیار دست خودم نیست. مغزم فرمان میدهد بزن و نمیگوید کجا بزنم. ...»
📎پ ن : بریدهای از کتاب «از دشت لیلی تا جزیره مجنون»؛ خاطرات رزمندگان افغانستانیِ هشت سال دفاع مقدس🌷
#نویسنده: محمد سرور رجایی
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
9.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽 #ڪلیپ
انتشار برای اولین بار
صحبتهای شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی در مورد سید حسن نصرالله و ارادت به ایشون در جمع فرماندهان حزب الله
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
●پدر شهیدان فهمیده به فرزندان شهیدش پیوست
●محمدتقی فهمیده #پدرشهیدان_والامقام_داوود و #محمدحسین_فهمیده، بعد از یک دوره بیماری، امروز به فرزندان شهیدش پیوست.
●حاجيه خانم كريمی والده شهيدان فهميده نيز دوشنبه ۱۲ اسفند سال گذشته، آسمانی شد و به فرزندان شهيدش پيوست
روحشان شاد🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢 قسمت دویست و نود و دوم
شیرینترین سفر دوران زندگیم
سوار اتوبوس که شدیم از خوشحالی تو پوستمون نمیگنجیدیم و اصلاً یادمون رفت که هنوز توی خاک عراق هستیم و ماهیت بعثیا عوض نشده و هر آن احتمال داره یه کار غیر منتظره انجام بدن و دردِ سرِ جدیدی پیش بیاد. مداحامون شروع کردن مداحی و اشعاری رو در مدح امام خمینی و جمهوری اسلامی می خوندن و سرودای شاد انقلابی رو اجرا می کردن. کمکم راننده هم با ما همنوا شد و یه نوار سرود مذهبی گذاشت. اتوبوس مجهز به میکروفن بود. کمکم طمع کردیم و از راننده خواستیم میکروفن رو در اختیارمون قرار بده تا صدای مداح به همه برسه. اونم موافقت کرد.
خلاصه تا مرز ایران خوندیم و شادی کردیم و خندیدیم. نگهبانای محافظ هر چند مثل راننده خوشحال نبودن ولی کاری هم نمیکردن. فقط وقتی به دژبانی میرسیدیم ازمون میخواستن که ساکت بشیم و راننده میکروفن رو خاموش میکرد. برخلاف تموم مسافرتای قبلی که دستامون بسته بود و با کابل میزدن تو سرمون و گاهی جفتک هم مینداختن و اوقاتمون تلخ بود، ولی این سفر چشم و دستمون باز بود و لبمون خندون و شیرینترین سفری بود که توی تموم عمرمون انجام شد.
یکی از نکات جالب این سفر عمامهگذاری تعدادی از طلبهها داخل اتوبوس بود. روزهای قبل و بصورت مخفیانه با باند و پارچههای سفید که حالا دیگه مقدار زیادی در اختیارمون بود، به اندازه ۵،۴ نفر عمامه تهیه کردیم. بعضی دوستان نگران بودند و میگفتن مبادا بعثیا حساسیت نشون بدن و اقدامی انجام بدن. ما هم به خنده و شوخی می گفتیم: دیگه با برادران بعثی دوست شدیم. البته اسمشون عمامه بود، ولی شل و وارفته و در هم ریخته، به هر حال سفید بود و نشون میداد اینا روحانی هستند. در بین مسیر راه که دیگه خیالمون از اینکه برمون گردونن راحت شد، عمامهها رو درآوردیم و سرمون گذاشتیم و یهوئی چند تا حاج آقا تو اتوبوسای مختلف پیدا شد. داشت چشم برخی محافظای داخل اتوبوس از حدقه درمیومد. البته راننده ما آدم خوبی بود و تا آخر مسیر همکاری کرد. حالا این کار چه فایدهای داشت و چی رو میخواستم ثابت کنیم؟ دقیقاً یادم نیست ولی هر چه بود اینم ازون کارای ابتکاری و جذاب بود که هم بچههای خودمون و هم عراقیا رو غافلگیر و به قول امروزیا سورپرایز کرد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #خاکریز_اسارت
✍نویسنده: طلبه آزاده رحمان سلطانی
💢 قسمت دویست و نود و سوم
مظلومترین اسرا
از بس خوشحال بودیم و تو شادی خودمون غرق بودیم نمیدونستیم پشت سرمون چه اتفاقی افتاده. بعثیا که از گروگان گرفتن همه ما شکست خورده بودن و با شورش ما مواجه شدن و ناچار بودن ما رو آزاد کنن، نگو مثل مار زخمی میخوان یه جوری نیششون رو تو بدنمون وارد کنن و سرِ یه فرصت مناسب ازمون انتقام بگیرن و نقشه گروگانگیری رو و لو بصورت ناقص اجرا کنن.
کاروان ما بعنوان آخرین سری از گروه اسرایی که تبادل شدن، ۱۵ اتوبوس بودیم و هر اتوبوس کم و بیش چهل نفر. با حرکت ما از اردوگاه بعقوبه توطئه کرده بودن که بصورت نامحسوس دو تا اتوبوس آخری رو کمکم فاصله ایجاد بکنن و طوریکه مشخص نشه نزدیکای مرز از یه مسیر انحرافی برگردونن اردوگاه و بعنوان گروگان نگه دارن. متأسفانه همین حقۀ کثیف رو با زیرکی و بصورت نامحسوس انجام داده بودن و ما اصلاً متوجه نشدیم. وقتی رسیدیم مرز خسروی و سراغ رفقامون رو گرفتیم دیدیم تعدادی نیستن. اتوبوسا رو شمردیم دیدیم دو تا کمه. بچهها بسمت عراقیا هجوم بردن و درگیری بین ما و اونا شروع شد و چیزی نمونده بود که کشت و کشتار شروع بشه. پاسدارها و مامورین ایرانی هم که از دور درگیری رو دیدن دوان دوان اومدن و دخالت کردن و ماها رو جدا کردن و با خواهش تمنا درخواست داشتن که نگران نباشید و ما پیگیری میکنیم. دلمون رضایت نمیداد و نمیتونستیم قبول کنیم که ما برگردیم و تعدادی از صمیمیترین دوستامون جا بمونن و خدا میدونه چه بلایی سرشون بیاد. نامردا بدجوری شیرینی آزادی رو به مذاقمون تلخ کردن. بالاخره صحبتایی شد و مسئولین مرزی جمهوری اسلامی ما رو قانع کردن که حتما پیگیری میکنیم و گفتن اینجا کاری از دست شما برنمیاد و بهتره شما وارد ایران بشین. صلاح و مصلحت دوستان بر این قرار گرفت که نظر مسئولین خودمون رو بپذیریم و هر چند شیرینی آزادی بکاممون تلختراز زهرمار شد، اما چارهای نداشتیم که راهی خاک وطن بشیم و دوستامون رو بخدا بسپاریم و دلمون رو به پیگیریای جمهوری اسلامی برای آزادیشون خوش کنیم.
سرجمع ۲۰۰ و خوردهای از بچهها از اردوگاهای مختلف که بیشترشون (در حدود ۸۰ نفر) از جمع ۶۰۰ نفره ما بودن بعنوان گروگان جاموندن. فقط دلمون به این خوش بود که حداقل صلیب سرخ اسامی اونا رو ثبت کرده و نمیتونن سر به نیستشون بکنن. ماجرای این بدقولی و نقشه شوم ۶۶ روز طول کشید و با پیگیریای فراوون ما و مسئولین جمهوری اسلامی و فشار بر صلیب سرخ و حکومت بعث عراق، بالاخره گروگانا در تاریخ یکم آبان ماه ۶۹ بعد از ۶۶ روز از تاریخ آخرین تبادل رسمی آزاد و با یه فروند هواپیما وارد فرودگاه مهرآباد شدن. سه نفر دانشجوی فراری هم جزو اونا بودن و خیال ما هم راحت شد.
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#صد_و_نود_و_سوم
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 1 📿 3 📿4 📿5📿6📿7📿8📿9📿11📿12📿13📿14📿15📿20📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_748_079)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
📸 #عکس_ناب
برای با شهدا بودن بهانہ زیاد است؛
بهاے این #بهانہها،
همنفس شدن است با شهدایی
ڪہ روزگارے در این #خاڪ زیستہ اند...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#روزتون_شهدایی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سبزه ام را می سپارم دستِ آقای نجف
طالِعم دستِ علی باشد برایم بهترست
اِعتقاد هــر ڪسی باشد برایش محتــرم
سیزده را دوست دارم زادروزِ حیدراست
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊