↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#دویست_و_دوازدهمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 2 📿 3 📿 4 📿 13 📿15 📿 📿 20 📿 21 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 26 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_817_854)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸 #تلــاوٺ_قرآטּ_صبحگاهے🌸🍃
94
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_محمد_سخندان
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
دست مےگیرد
و دل میبرد
و در رهش #سر میدهند
این #حسین ڪیست
ڪہ این گونہ عطایـے دارد
📎حسینیان محرم امسال را بہ یادتان سینہ مےزنیم ...
#صبحتون_شهدایی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#دو_طفلان_حضرت_زینب_س
جز این دو میوه قلبــم ثمـر نداشته ام
ببخش اگر که پسـر بیشتـر نداشته ام
برای اینکه شبیه تو بی کفـــن باشند
برایشـان کفــــن از خانه برنداشته ام
#چهارم_محرم
#روز_طفلان_حضرت_زینب_س
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#شهید_پلارک
#بہ_شیوه_حــــر
●شب عاشورا، سید احمد همه بچه ها رو جمع کرد. شروع کرد براشون به حرف زدن. گفت:« حر، شب عاشورا توبه کرد. امام هم بخشیدش و به جمع خودشون راهش دادند. بیایید ما هم امشب حر امام حسین عليه السلام بشیم.»
●نصف شب که شد. گفت: پوتین هاتون رو در بیارین بندهای پوتین ها رو به هم گره زد. بعد توی پوتین ها خاک ریخت و انداختشون روی دوشمون.گفت: «حالا بریم» چند ساعت توی بیابون های کوزران پیاده رفتیم و عزاداری کردیم اون شب احمد چیزهایی رو زمزمه می کرد که تا اون موقع نشنیده بودم.
✍راوی: همرزم_شهید
#شهید_سید_احمد_پلارک🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
چہ ساده و بی آلایش
نه طبلے، نه چلچراغی
و نه صدای دلخراشی
نه ناظـری ڪہ
انگیزه خودنمایے باشد
خالص و خود خواستہ
حلقه همسنگران
ڪه هم دین دارند
و هم آزاده اند
#ڪربلای_جبهه_ها_یادش_بخیر
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
#خاطرات_شهید
●پسرم ازروی پله ها افتاد ،دستش شکست.
بیشتر از من عبدالحسین هول کرد.بچه راکه داشت به شدت گریه میکرد بغل گرفت.
ازخانه دویدبیرون.چادرسرم کردم ودنبالش رفتم.ماتم برد وقتی دیدم دارد می رودطرف خیابان.تامن رسیدم به او،یک تاکسی گرفت.
درآمد لحظه ها،ماشین سپاه جلوی خانه پارک بود.
●خانه ما آفتاب گیربود.ازاواسط بهارتااوایل پاییز من وچند بچه قدونیم قد،دایم باگرما دست و پنجه نرم می کردیم.
فقط یک پنکه درب وداغان داشتیم.من نمی دانستم عبدالحسین فرمانده گردان است ولی می دانستم حقوق اوکفاف خریدن یک کولر را نمی دهد.
یک رو اتفاقی فهمیدم ازطرف سپاه تعدادی کولر به او داده اند تابه هرکس خودش صلاح میداندبدهد.
بعضی از دوستانش واسطه شده بودند تایکی ازآنهاراببردخانه خودش ،قبول نکرده بود.بهش اصرارکرده بودند.
گفته بود:این کولرهامال آن خانواده هاییه که جگرشون داغ شهید داره ،تاوقتی اوناباشن نوبت به خانواده من نمی رسه...
#شهید_عبدالحسین_برونسی
#سالروز_ولادت 🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
به عبادتے میهمانش ڪنیم
تـا
بہ شفاعتی میهمانمان ڪند ...
ان شاءالله
#حبیب_حرم
#شهیدسردار_حسین_همدانی🌷
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#شب_پنجم
#شب_حبیب_بن_مظاهر
داستان حضرت حبیب بن مظاهر چیست؟ وچه شدکه به اومقام ثبت زیارت زائران امام حسین علیه السلام دادند؟
زمانی که امام حسین علیه السلام کودکی خردسال بودحبیب جوانی بیست ساله بود
اوعلاقه شدیدی به امام حسین داشت به طوری که هرجاامام حسین می رفت این عشق وعلاقه او رابه دنبال محبوب خود میکشید
پدرحبیب که متوجه حال پسر شد
ازاوپرسیدکه چه شده که لحظه ای ازحسین جدانمی شوی ؟حبیب فرمودپدرجان من شدیدا" به حسین علاقه دارم واین عشق وعلاقه مراتاجایی می کشاندکه درعشق خودفنا میشوم
مظاهرپدرحبیب روبه پسرکردوگفت حبیب جان آیا آرزویی داری؟حبیب فرمو.:بله پدرجان
چیست؟
حبیب عرض کرداینکه حسین مهمان ماشود.
پدر موضوع علاقه حبیب به امام حسین علیه السلام رابامولای خودعلی علیه السلام درمیان گذاشت وازایشان دعوت کردکه روزی مهمان آنها شوند،امام علی علیه السلام مهمانی حبیب راباجان ودل قبول کرد
روزمهمانی فرارسیدحال وروزحبیب وصف نشدنی بودوبرای دیدن حسین آرام وقرارنداشت بربالای بام خانه رفت وازدورآمدن حسین را به نظاره نشست سرانجام لحظه دیدارسررسید
ازدورحسنین رابه همراه پدردیددرحالی که
سراسیمه ازبالای پشت بام پایین می آمد پای حبیب منحرف شدوازپشت بام به پایین افتاد
پدرخودرا به اورساندولی حبیب جان دربدن نداشت پدرحبیب که نمی خواست مولایش را ناراحت ببیند بدن حبیب را درگوشه ای ازمنزل مخفی کردوآرامش خودرا نگه داشت
امام علی علیه السلام ازاینکه حبیب به استقبال آنها نیامده بود تعجب کرد
فرمودمظاهرباعلاقه ای که ازحبیب نسبت به حسین دیدم درتعجبم که چرا اورانمی بینم ؟!
پدرعذرخواهی نمود،گفت او مشغول کاری است.
امام دوباره سراغ حبیب را گرفت وحال او راجویا شد
اما این بارهم پدرحبیب همان جواب راداد
امام اصرارکردکه حبیب راصدابزننددراین هنگام مظاهرازآنچه برای حبیب اتفاق افتاده راشرح داد
امام فرمود بدن حبییب رابرای من بیاورید
بدن بی جان
حبیب را مقابل امام گذاشتن تاچشم امام به بدن حبیب افتاداشکهایش سرازیرشدروبه حسین کردوفرمود:پسرم این جوان به خاطرعشقی که به شماداشت جان داد
حال خودچه کاری درمقابل این عشق انجام می دهی؟اشکهای نازنین حسین جاری شد دستهای مبارکش رابالا بردوازخدا خواست به احترام حسین ومحبت حسین حبیب را باردیگر زنده کند
دراین هنگام دعای حسین مسنجاب شدو حبیب دوباره زنده شد.
امام علی علیه السلام روبه حبیب کردوگفت ای حبیب به خاطرعشقی که به حسین داری خداوندبه شما کرامت نمودواین مقام رفیع رابه شمادادکه هرکس پسرم حسین رازیارت کندنام اورا دردفترزائران حسین ثبت خواهی کرد.
به همین جهت درزیارت حبیب این چنین گفته شده
سلام برکسی که دو بار زنده شد ودوبارازدنیا رفت.
(ای حبیب تورا به عشق حسین قسم میدهم که هرکس این داستان رانشردهدنام اورا را دردفترزائران حسین ثبت کن.)
#شب_پنجم_محرم
#شب_حبیب_بن_مظاهر
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #برزخ_تکریت ✍ خاطرات آزاده : حکیمی مز
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #برزخ_تکریت
✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو
● #قسمت_یازدهم
💠 پایان دوره آموزشی
بعد از 15 روز آموزش فشرده و مرخصی یکی دو روزه ، آموزش بیشتر جنبه عملی پیدا کرد
میدان تیر و پیاده روی های طولانی با تجهیزات در کوههای اطراف.
عده زیادی بودند که شیطنت می کردند و فرمانده مجبور می شد آنها را تنبیه کند از جمله عضو ثابت این تنبیه ها هم بودیم .
فرمانده برای اینکه مدتی از دست ما راحت شود قله کوه بزرگی که در نزدیکی میدان تیر واقع شده بود را در نظر میگرفت که باید تا نوک قله رفته و بعد از رسیدن و دادن شعار الله اکبر بازگردیم .
فرمانده که فکر می کرد برای مدتی راحت شده با مشاهده ما سر قله بعد از دقایقی مستاصل می شد.
خوب ما بچه روستا بودیم و چست و چابک
در یکی از مانورهای آخر آموزش ، قبل از نماز صبح با تمام امکانات از پادگان زدیم بیرون و پس از طی کوهای اطراف ظهر رسیدیم میدان تیر
مردادماه و هوای گرم و کویری یزد حسابی همه را تشنه کرده بود
ولی آموزش بود و شرایط خودش کسی آبی همراه نداشت .
به آمبولانسی که همراه کاروان بود نزدیک شدم و تقاضای آب کردم
آنها هم اجازه آبرسانی ندشتند
راننده آمبولانس دلش سوخت و کمی آب داخل لیوانی ریخت .
هنوز در دستانم نگرفته بودم که فرمانده مثل باز شکاری حاضر و تمام آب فلاسک را روی سرم خالی کرد
آبی سرد و گوارا ، همین هم غنیمت بود
سایر نیروها که برای نوشیدن آب امیدوار شده بودند با دیدن این صحنه امیدشان نا امید شد و دیگر خیال همه راحت شد.
البته بعد از پایان برنامه در همان نقطه پذیرای صورت گرفت .
بعدها در ساعات و روزهای ابتدای اسارت راز تشنه نگهه داشتن و تمرین تشنگی دوره آموزش خودش را نشان می دهد.
ادامه دارد..✒️
⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#دویست_و_دوازدهمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 2 📿 3 📿 4 📿 13 📿15 📿 📿 20 📿 21 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 26 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_817_854)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸 #تلــاوٺ_قرآטּ_صبحگاهے🌸🍃
95
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_مجتبی_کرمی
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
گفتم صبا بگو، از قاف و شین و عین
از کاروانِ عشق، وز شاهِ عالمین
گفتا که همرهِ "بازاین چه شورش است"
"حیّ علی العزا، "حیّ علی الحسین"
#سلام_بر_نینوا
#صبحتون_شهدایی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
🔴 برام خیلی عجیبه که چطور یک مادر شهید تا اینقدر قدرت درک و تجلیل بالایی دارن!
فیلم: سلحشور بعداز مداحی در کوچه، از مادر شهید درخواست دعای شهادت میکنه که حاج خانم جواب جالبی میدن
#ما_ملت_امام_حسینیم
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#فرازی_از_وصیت_نامه
💠برشی ازوصیت نامه شهید17ساله!!!!!
●سلام برشما امت حزب الله که همیشه باحضور جسم وقلبتان درصحنه پیکار مشت محکمی بردهان فاسدوبوگرفته شیاطین وآمریکا که سرپرست آنها است ومنافقین زدید، ای امت آگاه باشیدکه دشمنان اسلام همیشه درفکرآنندکه خورشیدپرفروغ اسلام راکه بعداز1400سال شروع به تابیدن کردوتمامی جهان را که ظلمت فراگرفته بود ازنور خدایی اش روشنایی بخشیدوهمه ماراازظلمت هاوفسادهانجات بخشید. مایی که درمنجلاب فسادغوطه ور بودیم.
●نمازتان رابخوانیدکه همانامرزاسلام وکفر نمازاست یعنی اگرنمازبوداسلام هم است واگرنمازنبودکفربود، که بایدمانمازرابپذیریمتابه معشوق خودمان دست یابیم که هماناشهدای گلگون کفن مان به آن رسیده اند.
#شهید_سیف_الله_سبکرو
#سالروز_شهادت🌷
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#عبدالله_ابن_الحسن❤️
بیقرار است #حسن_زادهی این دشت بلا
به سرش شوق رسیدن به پدر هم دارد
ناگهان دست رها شد و شتابان میرفت
باز این دشت #حسن های مجسم دارد
#پنجم_محرم
#عبدالله_ابن_الحسن
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
چهره اش ما را
به یادِ حبیب بن مظاهر
می اندازد . . .
#حبیب_لشکر_روحالله
#پیرمردان_دفاعمقدس
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
YEKNET.IR - shoor 3 - shabe 5 moharram1399 - mehdi akbari.mp3
5.87M
🎧 #بشنوید🎧
🔳 #شور_احساسی
🌴کاش آقا منم غلامت بودم
🌴مثل خوبات پا رکابت بودم
🎤 #مهدی_اکبری
j๑ïท ➺ @sangarshohada🕊🕊
#یا_قاســـــم_ابن_الحسن
با وضع جسمـش
معنے اسمش عـوض شد!
قسمت ڪننده شُد خودش
قسمت به قسمت😭
شبیه موم عسل خانه خانه ات ڪردند
به جرم گفتن #اَحلی_مِن_العَسل قاسم
#شب_ششم_محرم
#یاقاسم_بن_الحسن
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #برزخ_تکریت ✍ خاطرات آزاده : حکیمی مز
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #برزخ_تکریت
✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو
● #قسمت_دوازدهم
💠اولین اعزام
بعد از پایان دوره آموزشی بلافاصله در تاریخ دهم شهریور شصت و پنج به اتفاق شهید هاشمی و مرحوم بابایی به جبهه اعزام شدیم و پس از سازماندهی ، شهید هاشمی از ما جدا و به خرمشهر اعزام شدند و ما نیز به شهر تازه تصرف شده فاو اعزام شدیم.
اینکه از دوست عزیزم جدا شدم ناراحت ، ولی منطقه نظامی بود و قواعد خاص خودش را داشت و باید پذیرفت .
بعد از آزادی خرمشهر دشمن هنوز در مناطق دیگری از خاک میهن اسلامی حضور داشت
صدام کسی نبود که بتوان به او اعتماد کرد و مثلا از راه مذاکره و غیرو از خاک ما خارج شود و به حق خود قانع باشد .
لذا رزمندگان اسلام در سال 64 طی عملیاتی بنام والفجر هشت بندر فاو عراق را تصرف کردند عملیاتی محیر العقول که شرح آن در این مقوله نمی گنجد.
به اتفاق مرحوم بابایی به خط پدافندی فاو و از آنجا در سنگر های کمین حضور یافتیم .
کمین ، کانالی بود که بطرف خط دشمن از خط پدافندی خودی جدا می شد
سنگرهای زیر زمینی واقع در کانالی پر و پیج و خم با سنگرهای متعدد نگهبانی تقریبا روی دژی واقع شده بود که اطراف آن را آب فرا گرفته بود.
هوای گرم و شرجی با حضور پشه و موش صحرایی
سنگرها اغلب دو ، سه نفره با ارتفاع حدود یک متر که به عنوان محل استراحت استفاده می شد.
نماز را می بایست نشسته می خواندی.
به علت کوچکی و ارتفاع کم سنگرها و کانال ، امکان حضور افراد قد بلند و هیکلی وجود نداشت
نه اینکه نباشند ولی اکثرا ، هم تیپهایی ما بدرد این جور جاها می خوردند
خدا را شکر این هم نعمتی بود و موهبتی.
پنج سنگرنگهبانی ، یکی در راس کانال و دو سنگر دو تایی در امتداد کانال
سنگرهای کمین معمولا خارج از دید دشمن ایجاد می شد مگر اینکه لو رفته باشد ضمن اینکه دشمن هم کمینی مقابل آن زده بود و بعضی وقتها از سنگر اولی که در راس کمین قرار داشت سر و صدای عراقی ها می آمد و بچه ها را هدف قرار می دادند.
یک روز یکی از بچه ها از همان سنگر مورد هدف خمپاره 60 قرار گرفت و از ناحیه بازو مجروح شد.
اولین مجروحی بود که تا حالا دیده بودم روی بازویش به اندازه یک قاشق ، درست مثل قاشقی که روی ظرف ماست برداشته باشند گود کرده بود.
بعدها مجروح های بیشتری را ملاقات کردم.
بعد از ده روز حضور در کمین به پشت خط در خود شهر فاو جهت استراحت چند روزه و تجدید قوا مستقر شدیم
ادامه دارد..✒️
⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃
#دویست_و_دوازدهمین
#ختم_قران_شهدا
ختم قران به نیابت از شهدا وتعجیل در ظهور اقا...لطفاجزهای انتخابی خود را به ای دی زیر بفرستید..
@R199122
📿 2 📿 3 📿 4 📿 13 📿15 📿 📿 20 📿 21 📿 22 📿 23 📿 24 📿 25 📿 26 📿
وتعداد صلوات های خودرا اعلام کنید تاکنون
صلوات ختم شده⇩⇩⇩
( #s2_817_854)
ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
🍃🌸 #تلــاوٺ_قرآטּ_صبحگاهے🌸🍃
96
ڪلام حق امروز هدیہ
به روح:
#شهید_سید_مصطفی_موسوی
╔══ ⚘ ════ 🕊 ══╗
@sangarshohada
╚══ 🕊 ════ ⚘ ══╝
اگر نبود عشـــــق بہ ثارالله
سیزده سالههای لشڪرِ روح الله
در طلبِ أحلے من العسلِ قاسـم
رختِ رزم بر تن نمےڪردند ...
#صبحتون_شهدایی🌷
#یاقاسمابنالحسن_ادرکنی
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊
#احلی_من_العسل
ازچہ غم غرق ملالت ڪرده است
سمّ اسبان پایمالت ڪرده است
دوست دارم همچو گل بویت ڪنم
غرق بوسہ روے نیڪویت ڪنم
#محرم_1393
#شهید_سید_مصطفے_موسوے
ڪنار حجلہ حضرت قاسم (ع)
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
#شهدای_حسینی
●دوسال پیش شب پنجم محرم بود حسین گفت میای بریم هیات ؟ دعوتم کردن باید برم بخونم...گفتم بریم
با خودم فک کردم شاید یه هیات بزرگ و معروفیه که یه شب محرم رو وقت میذاره و میره اونجا ..وقتی رسیدیم جلوی هیات به ما گفتن هنوز شروع نشده..حسین گفت مشکلی نداره ما منتظر میمونیم تا شروع شه ...نیم ساعتی تو ماشین نشستیم و حسین شعرهاشو ورق میزد و تمرین میکرد ...
●وقتی داخل هیات شدیم جا خوردم ، دیدم کلا سه چهار نفر نشستن و یک نفر مشغول قران خوندنه ...بعد از قرائت قران حسین رفت و شروع کرد به خوندن زیارت عاشورا و روضه ...چشم هاشو بسته بود و میخوند به جمعیت و ... هم هیچ کاری نداشت..برگشتنی گفتم حاج حسین شما میدونستی اینجا انقد خلوته ؟گفت بله من هرسال قول دادم یه شب بیام اینجا روضه بخونم ..گاهی تو این مجالس خلوت که معروفم نیستن یه عنایاتی به آدم میشه که هیچ جا همچین چیزی پیدا نمیشه ..
📎 پ ن :ذاکرالحسین جایت میان هیئت خالیست برخیز و باز برای ما ،
ڪمی از ارباب بخــوان ...
#ذاکر_با_اخلاص🌷
#شهید_حسین_معز_غلامی
iD ➠ @sangarshohada🕊🕊
وقتی #حسین در صحنہ است،
اگر در صحنہ نیستے؛
هر جا مے خواهے باش!
چہ ایستاده بہ نماز
چہ نشستہ بر سفره شراب!
#شهید_گلستانی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
وقتی #حسین در صحنہ است،
اگر در صحنہ نیستے؛
هر جا مے خواهے باش!
چہ ایستاده بہ نماز
چہ نشستہ بر سفره شراب!
#شهید_گلستانی🌷
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ
ڪلیپ مداحی با نوای طلبه و
مداح #شهید_حجت_الله_اسدی
من زینبم ...
پناه حرم ،
ڪجا داری میری بگو برادرم ،
بدرقه ی راه تو دیده ترم ،
آهسته تر برو داداش ڪه مضطرم ...
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#طفل_الرضیع
سیراب بیا کوفه حسین #قحطی_آب است
دلواپسیام محضِ علی طفلِ رباب است
#شب_هفتم_محرم
#حضرت_علی_اصغر_ع
ว໐iภ ↬ @sangarshohada 🕊🕊
سنگرشهدا
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #برزخ_تکریت ✍ خاطرات آزاده : حکیمی مز
🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃
✫⇠ #برزخ_تکریت
✍ خاطرات آزاده : حکیمی مزرعه نو
● #قسمت_سیزدهم
🔆 تامین لدر
بعد از ده روز در کمین به پشت خط بازگشتیم
به نوبت ، چند نفری انتخاب می شدیم جهت نگهبانی از خط تازه تاسیس که نزدیک خط دشمن در حال احداث بود.
خط فاو در منطقه حضور تیپ الغدیر به شکل نعل اسبی بود و حفاظت از آن را هزینه بر کرده بود حالا به هر عللی از نظر نظامی لازم بود که با ایجاد خاکریز از ابتدا و انتهای آن خطی مستقیم ایجاد شود.
برای ایجاد خاکریز چون فاصله با دشمن کم می شد دائم ماشین آلات مهندسی را می زدند .
لذا برای تامین امنیتِ لدر با فرا رسیدن شب و تاریکی هوا عده ای می بایست از خط خودی خارج و به نقطه مورد نظر برسند.
البته بعداز مدتی دیگر امکان فعالیت لدر نبود و عده ای دیگر از سنگر سازان بیسنگر با پُر کردن گونی و با دستان خالی اقدام به سنگرسازی و ایجاد موانع می کردند.
ما هم برای نگهبانی و تامین امنیت آن عزیزان به آنجا اعزام می شدیم .
برای بازگشت به خط خودی نیز به هنگام سحر و قبل از روشن شدن هوا بازمی گشتیم و اگر به عللی این امکان وجود نداشت باید صبر میکردیم تا فردا شب فرا رسد.
برای عبور و مرور هم از معبری که بچههای تخریب باز کرده بودند و با نوار سفید رنگی مشخص شده بود رفت و آمد می کردیم.
یکی از شبها پس از حضور در منطقه به هنگام تقسیم افراد در جان پناه هایی که دراثر سقوط خمپاره ایجاد شده بود صدای آرام و آشنایی به گوشم رسید.
در تاریکی مطلق امکان شناسایی افراد وجود نداشت پس از نزدیک شدن ، با امدادگری ملاقات کردم که بعدها با هم باجناغ شدیم.
بله آقای دکتر گلی که آنروز ها امدادگری بی ریا بود.
در ساعات میانی شب پاسپخش را راضی کردم که به عنوان نگهبان و همراه امدادگر پستم را عوض کند.
طبیعی بود که مخالفت کند
چون لازمه حضور ما سکوت بود و هوشیاری و حضور دو آشنا در یک سنگر با توجه به فاصله کم با دشمن با تدابیر نظامی مغایر بود
پاسبخش هر چند وقت یکبار در مسیر به نگهبانها سر می زد بالاخره با اصرار من ، موافقت کرد.
امدادگر مسلح نبود و فقط امکانات امدادی به همراه داشت .
تا لحظه باز گشت ، از همه جا حرف زدیم .
به علت طولانی بودن زمان حرف کم می آوردیم البته آرام و بدون سر و صدا . یادش بخیر.
بعدها در ایام اسارت وقتی یاد اولین برخوردم با دشمن می افتادم مجددا یاد حضورم در فاو می افتادم و به خود میگفتم .
چه مکانهای خطرناکی رفته بودیم.
زیرا هرلحظه امکان اسارت وجود داشت.
ادامه دارد..✒️
⛔️کپی ونشر ممنوع..چون این خاطرات هنوز چاپ نشده نویسنده راضی به نشرش نیستند..فقط همینجا بخونید🌹
ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊