eitaa logo
سنگرشهدا
7.4هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
3.1هزار ویدیو
52 فایل
امروز #فضیلت زنده نگہ داشتن یاد #شهدا کمتر از شهادت نیست . "مقام معظم رهبرے❤️ 🚫تبلیغ و تبادل نداریم🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
توی صحبت‌هـایش هميشہ جبهه را به ڪربلا ربط می‌داد می ‌گفت : جبهه بدون ڪربـلا بی‌معناست و رزمنـده دور از امام حسين علیه‌السلام ، بیچـاره ... اگه اين‌ها نباشه ما با پارتيزان‌های جنگ جهانی دوم هيچ فرقی نداريم ... 🔹فرمانده‌گردان حضرت علی‌اکبر(؏) 🔸لشکر۳۲ انصارالحسین(؏) همدان 🔹شهادت : ۱۳٦۵ جزیزه مجنون #شهید_حاج_رضا_شکری_پور #سالـروز_شهـادت 🌷 @sangarshohada🕊🕊
قله‌ های #افتخار را آنهـایی #فتـح ڪردند ، کہ دل به #پستیھا نسپردند ... @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ڪلیپ جاری شدن خون از گوشه چشم شهید #محمدحسین_حداديان راوی: مادر بزرگوار شهید🌷 #پیشنهاد_دانلود ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :2⃣2⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 123 در مشهد از طریق بنیاد شهید به خانواده ام اطلاع داده بودم که به تبریز می آیم. چشمم دنبال آشنا میگشت که به زودی پیدایش کردم. دایی ام مستقیم سراغ من ـ که روی برانکارد در سالن فرودگاه بودم ـ آمد و پرسید: «شما با این هواپیما از مشهد اومدید؟!» ـ بله! ـ یک مجروح دیگه هم قرار بود با این پرواز بیاد. شما اونو ندیدید؟! ـ کی بود؟ ـ سید نورالدین عافی! بندۀ خدا مرا نشاخته بود. لابد خستگی و بیحالی صدایم را هم عوض کرده بود. گفتم: «دایی! من نورالدینم. منو نشناختی؟!» نگاهش عوض شد. سرم را به سینه فشرد و گریه کرد. باور نمیکرد این نورالدین است که به این حال و روز افتاده. خیلی گریه کرد. دست آخر گفتم: «آقا دایی، برای من گریه نکن، خیلی گرسنه ام، یه چیزی بیار بخورم.» سریع برایم از بوفه فرودگاه بیسکویت خرید. دقایقی بعد آمبولانس رسید و مرا به بیمارستان امام خمینی تبریز رساند. در بیمارستان امام وضعم بهتر بود. از همان روز اول هر روز اهل خانه، دوستان و آشنایان به ملاقاتم می آمدند اما هر کس که برای بار اول می آمد خواسته یا ناخواسته کمی گریه میکرد. مرتب میگفتم: «مگه چی شده که شما اینطوری میکنید. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :3⃣2⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 124 چند وقت دیگه بلند میشم و با هم برمیگردیم جبهه!» با پسردایی ام «حسن نمکی» خیلی رفیق بودم، از بچگی تا روزهایی که به جبهه اعزام شدیم با هم بودیم. دیدن آنها از یک طرف و بهبود زخمها و تغذیه هم از طرف دیگر حالم را بهتر میکرد. به جز شکمم وضع زخمهای دیگرم خوب بود. در بیمارستان امام زیاد نماندم. به سرم زده بود از بیمارستان مرخص شوم. مرتب به برادرانی که از بنیاد شهید به دیدنم می آمدند می سپردم اجازه ترخیص مرا بگیرند و به خانه بروم. همه میگفتند: «وضع شکمت خرابه، با این وضع نباید مرخص بشی!» اما واقعاً از محیط بیمارستان خسته شده بودم. اصرار میکردم برایم از شکم بندهای کشی بخرند و دکتر را قانع کنند مرا مرخص کند. بعد از یک هفته دکتر اجازه داد به خانه بروم. دستورات دارویی و وسایل پانسمان و باندکشی برای بستن شکمم دادند و از بیمارستان خلاص شدم. در راه خانه و نرسیده به ده، به زیارتگاه «پیر ابودجانه» رسیدیم. با شروع جنگ شهدای روستا در جوار پیر دفن میشدند و میدانستم صادق هم آنجاست. وقتی آنجا رسیدیم اشاره کردم. ماشین را نگه دارند تا مزار برادرم را ببینم. قبول نمیکردند میگفتند: «با این حالت خوب نیست... بریم خونه!» محال بود او را ندیده به خانه برگردم. ماشین کنار جاده نگه داشت و من به کمک اطرافیانم به طرف مزار برادر شهیدم رفتم. همه گریه میکردند، جز من! به سنگ مزار «شهید سید صادق عافی» برادر و همرزمم که در کنار خودم شهید شده بود، نگاه میکردم و میگفتم: «برای چی گریه میکنید؟! ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد.. @FF8141 🌷5🌷6🌷7🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷29🌷 وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
مـسـیر بِهِشـت خَطِّ #شلوغے دارد آن هم اگـر وعده ے «بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقون» را در #مصحف خوانده باشے.. #شهید_امیر_سیاوشی #صبحتون_شهدایی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
میل من سوے شما قصد توسل دارد #جـــــامانده_ام ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#اطلاع_رسانی مراسمات استقبال و تشییع پیڪر مطهر شهید مدافع حـرم #پاسدار_سیدفاضل_موسوی_امین آیین استقبال : چهارشنبه ۳۰خرداد (امروز) ساعت ۱۹:۳۰ فرودگاه بین‌المللی اهواز وداع با پیڪر پاڪ شهید چهارشنبه ۳۰ خرداد | ساعت ۲۱ در زادگاهش شهرک رزمندگان اهواز مراسم تشییع: پنجشنبه ۳۱ خرداد | ساعت ۸ صبح اهواز شهرک رزمندگان از مسجد امام خمینی (ره) بسمت بهشت آباد قطعه شهدای مدافع‌حرم @sangarshohada
سنگرشهدا
مـسـیر بِهِشـت خَطِّ #شلوغے دارد آن هم اگـر وعده ے «بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یُرْزَقون» را د
‌ ❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✍زمانی ڪه در دمشق بودیم نیروهای فاتحین به شوخی به امیر می گفتند. محاسنت را ڪوتاه ڪن اگر دست داعش اسیر شوی محاسنت را می گیرند سرت را می برند. ❥●•شهید سیاوشی می گفت: این اشڪ ها و گریه هایی ڪه برای (ع) ڪرده ام، به محاسنم ریخته شده است . من محاسنم را نمی زنم و‌خود ارباب نمی گذارد ،این سر من دست داعشی ها بیوفتد. 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
گام برداشتن در #جاده عشق هزینہ میخواهد! هزینہ هایے ڪہ انسان را عاشق... و بعد.. #شهید میڪند.. #شهید_حاج_حسین_خرازی🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
چہ مهربانانہ انتظارِ پرواز را در نگاهتان میشود دید ڪہ تفسیرِ بلندے از دوستے را متبلور میڪند ... #شهدا_گاهے_نگاهے😔 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#اطلاعیـــہ کمک های مادی و معنوی شما همسنگری های عزیز به دست یکی از خانواده های نیازمند رسید.. اجرتون باشهدا🌹 @sangarshohada🕊🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ڪلیپ فوتبالی توصیۂ شهـید ربیـع نتـاج بہ فوتبـــ⚽️ـــالی هـا ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
اے شهیـدان ! نگاهتان #جامی است ڪہ براے مستی #جهانی ڪافی است #جام_جهانی ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ #هشتاد_نهمین #خــتـ
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :4⃣2⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 125 آخرش آینه که صادق به چیزی که میخواسته رسیده، باید به حال خودمون گریه کنیم نه برای شهید.» واقعاً بر این باور بودم و هستم... بعد از زیارت شهدا به سمت خانه به راه افتادیم. رسیدن به خانه بعد از آن همه ماجرا، رسیدن به آرامش بود. در خانه اوضاع دیگری بود. در کمتر از نُه ماه، دو بار آن هم با آن وضع مجروح شده بودم و حالا که برای اولین بار از جنوب برمی گشتم علاوه بر تهدید جدی بینایی چشم راست جراحتهای سنگینی هم به تن داشتم. دیدار آقاجان که در این مدت احساس میکردم شکسته شده، خیلی سخت بود... میدیدم آقاجان و حاج خانم بعد از شهادت صادق و مجروحیت من چه حالی دارند، اما طوری برخورد میکردم که فکر ماندن و شهرنشین شدن مرا نکنند! در خانه همه آمادۀ پذیرایی بودند و حسابی شرمنده خدمتشان میشدم. اشتهای سیری ناپذیری هم پیدا کرده بودم. البته از اول هم به خوردن علاقه داشتم و حالا که بعد از مجروحیت لاغر و ضعیف شده بودم بیشتر مورد توجه بودم. چپ و راست برایم غذا می آوردند؛ جگر تازه، شیر، میوه و... خلاصه در تنعم کامل بودم. برای پانسمان زخم شکمم مرا به درمانگاه میبردند، با این حال چند ماه طول کشید تا سایه ضعف و ناتوانی از سرم رفت. حالا دیگر بیشتر از زخم و دکتر به برگشتن به جبهه فکر میکردم. رفته رفته به خودم جرئت دادم قضیه بازگشت به جبهه را در خانه مطرح کنم. بهانه گیری ام شروع شد: «حوصله ام سر رفته... حالم اینجا گرفته... اگر برگردم جبهه وضع بدنم بهتر میشه... دیگه نمیتونم بمونم.» ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ #خاطرات_نورالدین_پسر_ایران ✫⇠قسمت :
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ ✫⇠ ✫⇠قسمت :5⃣2⃣1⃣ ✍ به روایت سید نورالدین عافی 📖 شماره صفحه: 126 همه با من مخالفت میکردند، فکر میکردند با آن وضع به کلی باید خیال جبهه را از سر به در کنم: «با این وضع برمیگردی لشکر که چی کار کنی؟ تازه داری رو پای خودت راه میری اونوقت میخوای برگردی میدون جنگ؟!» اما من تصمیمم را گرفته بودم. مدتی طول کشید تا راضیشان کردم. بعد از گذشت حدود شش هفت ماه از مجروحیتم، ساکم را بستم و در حالی که خانواده با نگرانی بدرقه ام میکردند رهسپار منطقه شدم. فصل پنجم زخم بر زخم تعدادی از نیروها که مرخصیشان به سرآمده بود با یک اتوبوس به منطقه برمی گشتند. من و پسردایی ام حسن هم سوار همان اتوبوس شدیم. در فضای صمیمی و راحتی بودم که دلم برای آن لک زده بود. با بچه ها میگفتیم و میخندیدیم. بعد از مجروحیتم در مسلم بن عقیل که ترکیب صورتم به هم ریخته و حالت چشمهایم تغییر کرده بود، بیرون از خانه عینک دودی میزدم، آن عینک به چشمم بود که خوابم برد. وقتی بیدار شدم دیدم عینکم نیست. از حسن که بغل دستم بود پرسیدم: «عینکم چی شده؟» ـ شکستمش! ـ اِ... چرا؟! ـ اون موقع که دو تا چشم داشتی ازت خوشم نمی اومد، حالا شدی چار چشمی، اون چی بود به چشمات زده بودی؟! شوخی حسن باعث شد عادت استفاده از عینک برای همیشه از سرم بپرد. اتوبوس که به گیلانغرب رسید، به پادگانی که مقر نیروها بود رفتیم. ادامه دارد...✒️ 🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
↫✨« بــِســـم ِ ربـــــــِّـ الــشــــُّـهـداءِ والــصــِّـدیــقــیــــن »✨↬❃ لــطــفــا جــزهاے انــتــخــابــیــ خــود را بــه اے دے زیــر بــفــرســتــیــد.. @FF8141 🌷5🌷6🌷7🌷9🌷10🌷11🌷12🌷13🌷14🌷15🌷16🌷17🌷18🌷19🌷21🌷22🌷23🌷24🌷25🌷26🌷27🌷28🌷29🌷 وتــعــداد صــلــوات هاے خــود را اعــلــام ڪــنــیــد تــا ڪــنــونــ صــلــوات خــتــم شــده⇩⇩⇩@ ( ) ว໐iภ↬ @sangarshohada 🕊🕊
تو اشتیاق منی برایِ صبح شدن ، ڪہ تو را ببینم و صبحم بخیر شود ... #صبحتون_شهدایی 🌷 #نوجوانان_دفاع_مقدس ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#شهیدچمران_میگوید تقوا از #تخصص لازم‌تر است آن ‌را مےپذیرم اما می‌گویم: آن‌ڪس ڪہ تخصص ندارد و کارے را مے‌پذیرد ،بے تقواست. #سالروز_‌شهادت_‌دکتر_چمران #اسطوره_ملی🇮🇷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊
#اطلاعیـــہ کمک های مادی و معنوی شما همسنگری های عزیز به دست یکی از خانواده های نیازمند رسید.. اجرتون باشهدا🌹 @sangarshohada🕊🕊
سنگرشهدا
#شهیدچمران_میگوید تقوا از #تخصص لازم‌تر است آن ‌را مےپذیرم اما می‌گویم: آن‌ڪس ڪہ تخصص ندارد و ک
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ : "ای حیات با تو وداع میکنم، با همه ی زیبایی هایت، با همه ی مظاهر جلال و جبروت، با همه کوه ها و آسمان ها و دریاها و صحراها، با همه ی وجود وداع میکنم، با قلبی سوزان و غم آلود به سوی خدای خود می روم و از همه چیز چشم میپوشم. ای پاهای من، میدانم شما چابکید، می دانم که در همه مسابقه ها گوی سبقت از رقیبان ربوده اید، می دانم فداکارید، می دانم که به فرمان من به سوی شهادت صاعقه وار به حرکت درمی آئید، اما من آرزوئی بزرگتر دارم، من میخواهم که شما به بلندی طبع بلندم، به حرکت در آئید، بقدرت اراده اهنینم محکم باشید، بسرعت تصمیمات و طرحهایم سریع باشید. این پیکر کوچک ولی سنگین آرزوها و نقشه ها و امیدها و مسئولیتها را به سرعت به هر نقطه دلخواه برسانید. ✍ در این لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ کنید. شما سالهای دراز به من خدمت کرده اید، از شما می خواهم که این آخرین لحظه درا به بهترین وجه ادا کنید. ای پاهای من سریع وتوانا باشید، ای دستهای من قوی و دقیق باشید، ای چشمان من تیزبین وهوشیار باشید، ای قلب من، این لحظات آخرین را تحمل کن، ای نفس، مرا ضعیف وذلیل مگذار، تا چند لحظه بیشتر با قدرت و اراده صبور و توانا باش به شما قول می دهم که پس از چند لحظه همه شما در استراحتی عمیق و ابدی آرامش خود را برای همیشه بیابید وتلافی این عمر خسته کننده واین لحظات سنگین وسخت را دریافت کنید. ✍ من ، چند لحظه بعد به شما آرامش می دهم. آرامش ابدی، دیگر شما را زحمت نخواهم داد، دیگر شب و روز شما را استثمار نخواهم کرد، دیگر فشار عالم و شکنجه ی روزگار را بر شما تحمیل نخواهم کرد، دیگر به شما بی خوابی نخواهم داد و شما دیگر از خستگی فریاد نخواهید کرد، از درد و شکنجه ضجه نخواهید کرد. از بی غذایی، از گرما و سرما شکوه نخواهید کرد. آرام و آسوده برای همیشه در بستر نرم خاک آسوده خواهید بود. اما این لحظات حساس، لحظات وداع با زندگی و عالم، لحظات لقای پروردگار، لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد." 🇮🇷 🌷 ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
براے خوشحاليتــ از بودنتـ دستـ ڪشيده ام از احساسم هرگز...! ندارمتــ اما دوستــ دارمتــ ... 🌷 @sangarshohada🕊🕊
پنجشنبہ است فاتحـہ می ‌خوانم نہ برایِ تو برایِ خودم ڪہ جامانـدم از شهـادت ... 🌷 ٦۰ ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊
#شب_جمعہ شب جمعه است و حسرت يك برگ برات شب جمعه و دلم تنگ تو ای راه نجات باز هم فاصله ها بغض گلوگير شده است السلام ای شه بی يار و قتيل العبرات ว໐iภ ↬ @sangarshohada🕊🕊